24تیر برابر با زادروز یکی از بزرگترین فرماندهان نظامی جهان، ناپلئون بناپارت است. از ناپلئون آثار مکتوب فراوانی برجای مانده است که به مورخان امکان ترسیم شخصیت و اقدامات او را میدهد. «ایبنا» به همین مناسبت به بررسی تعدادي از اين آثار پرداخته است.
ناپلئون در وقایع بعد از انقلاب کبیر فرانسه به تدریج رشد کرد و در جنگهای مختلف فرماندهی نیروهای فرانسوی را برعهده داشت. در سال ۱۷۹۹، ناپلئون طی یک کودتا خود را به عنوان کنسول اول منصوب کرد و عملا قدرتمندترین فرد فرانسه شد تا آنکه پنج سال بعد به مقام امپراتوری فرانسه رسید. وی در اولین دهه قرن ۱۹ میلادی ارتش فرانسه را علیه اکثر قدرتهای اروپایی هدایت کرد و پس از رشتهای از پیروزیها موقعیت فرانسه را به عنوان یکی از قدرتهای غالب قاره اروپا تثبیت کرد. در این دوره حوزه نفوذ فرانسه از طریق اتحادهای متعدد با سایر کشورها و انتصاب دوستان و اعضای خانواده ناپلئون به رهبری دیگر کشورهای تصرف شده توسط فرانسه، گسترش یافت.
تاکتیکهای او باعث پیروزیهای بسیاری برای ارتش فرانسه در برابر ارتشهایی شد که حتی در بعضی موارد از لحاظ تعداد بر ارتش فرانسه برتری داشتند. به همین دلیل وی بهعنوان یکی از فرماندهان نظامی تاریخ شناخته شده و همین امر دستاویز تالیف آثار بسیاری درباره او شده است که در این گزارش به نمونههایی از آن اشاره میکنیم.
ناپلئون به روایت استاندال
یکی از مشهورترین آثاری که درباره ناپلئون نوشته شده، کتاب «ناپلئون» تالیف «هنری بیل» معروف به «استاندال» است. این نویسنده فرانسوی دو رساله درباره ناپلئون برجای نهاده است که یکی در 1817-1818 و دیگری در 1836-1837 نوشته شده است. هردو رساله به طور کامل در مجموعه کلیات آثار استاندال در 1929، با عنوان کلی «ناپلئون» منتشر شد. جلد نخست با عنوان «زندگی ناپلئون» شامل رساله 1817-1818 است، و جلد دوم، با عنوان «خاطراتی درباره ناپلئون»، مشتمل بر رساله 1836-1837. رساله نخست، که به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام ماند، به طور عمده از منابع انگلیسی گرفته شده است. استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب گزارش میکند. نویسنده بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود اضافه میکند. استاندال در رساله دوم نیز به توصیف ناپلئون میپردازد و خاطرات وی را بیان میکند.
در رکاب ناپلئون
یکی از جذابترین و خواندنیترین کتابهایی که درباره ناپلئون نوشته شده، «در رکاب امپراتور» نام دارد. نویسنده این کتاب، پروفسور ژ. لونوتر از مورخان مشهور فرانسوی است که «در رکاب امپراتور» را بیش از هفناد سال پیش به رشته تحریر درآورده است. موضوع کتاب نیز 31 رویداد مختلف آشکار و پنهان از زندگی ناپلئون و خانواده اوست که در سیر حیات پرتلاطم او از دوران نوجوانی تا غروب عمرش در جزیره سنتهلن واقع شده است.
یکی از بخشهای جالب توجه کتاب درباره یک برده مصری به نام روستان است که به ارتش فرانسه پناهنده شد و ناپلئون او را پناه داد و وارد دربار خود کرد و بر طبق مندرجات کتاب به او گفت: «تو دیگر برده و غلام نیستی و انقلاب فرانسه پیامآور آزادی برای تمام بردگان جهان است.»
از روستان دفتر خاطرات جالبی از همراهیهای او با ناپلئون بر جای مانده است. هرچند در آخر کار و بعد از آنکه ناپلئون شکست خورد، این برده مصری نیز چون بسیاری دیگر او را تنها گذاشت و از کنارش گریخت. نویسنده مینویسد: «ناپلئون وقتی شنید روستان زودتر از دیگران گریخته گفت: به هرحال او هم فرشته نبود و انسانی بود چون دیگر انسانها.»
دستنوشتههایی از امپراطور
ناپلئون بناپارت جزو معدود امپراتورانی است که آثار مکتوب زیادی از خود به یادگار گذاشت. انبوهی از آثارش که به چاپ رسیده، به خط خود او و یا از گفتارهایش نقل شده، با 40 هزار نامه شخصی، به اضافه 28 مجلد از نامههای رسمی او، فرمانها، دستورها، سخنرانیها و نیز 15 مجلد وقایع تاریخی ویژه او که از زبان او شنیده شده با آخرین بیانات و یادداشتهای او در سنتهلن همه گواه این مدعاست.
ناپلئون حتی در دورانی که هنوز به قدرت و شهرت نرسیده بود، نوشتههایی از خود به جای گذاشت. «فردریک ماسون»، سیاستمدار بریتانیایی، از روی نسخههای خطی او که در ایتالیا یافته بود، این دستنوشتهها را در دو جلد به چاپ رساند.
در یکی از دستنوشتههای او که در آغاز به دست گرفتن زمام امور پاریس نوشته، آمده است: «کارها بر وفق مراد است. انبوه مردم از پیشامدها خوشحالند، میرقصند، شادی میکنند و زنان و دختران زیبا، که زیبای زیبایان دنیا هستند، لبخندهای ملیح بر لب دارند. آسایش، زندگی مجلل، گفتارهای آرام و محبتآمیز همه و همه به پاریش بازگشتهاند.»
ناپلئون و فتحعلیشاه قاجار
ظهور ناپلئون، مهمترین رویداد تاریخی اروپا، بعد از انقلاب کبیر فرانسه در دهههای پایانی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم است. وی که دارای نبوغ نظامی کمنظیری بود، در مدتی کوتاه توانست بر سرتاسر آن قاره جز روسیه و انگلیس مسلط شود و برای آنکه ضربههای کاری به امپراتوری بریانیا وارد کند، درصدد برآمد تا در آسیا نیز با آن قدرت سرشاخ شود. از این رو طرح دوستی با دو قدرت عمده آسیا یعنی ایران و عثمانی را فراهم کرد و باب مراوده با فتحعلیشاه قاجار را گشود و هیاتی را به سرپرستی «ژنرال گاردان» به ایران اعزام کرد. اما حوادث بعدی و امضای عهدنامه موسوم به «تیلسیت» از سوی «الکساندر اول»، تزار روسیه و ناپلئون، امپراتور فرانسه را از اجرای معاهدات عهدنامه فینکن اشتاین بازداشت.
در دوران روابط ایران و فرانسه دو نامه از سوی ناپلئون به دربار قاجار آمد. ناپلئون در نامه نخست شروع به ستایش از اسلاف پرآوازه فتحعلیشاه و از نادرشاه با عنوان جنگجوی بزرگ یاد میکند و مینویسد: «او به کسب قدرتی عظیم توفیق یافت. در قلب سرکشان وحشت آفرید و هیبت خود را به همسایگانش نشان داد، بر دشمنانش پیروز شد و با شکوهمندی هرچه تمامتر فرمان راند. اما از تدبیری که هم به حال بیندیشد و هم به آینده عاری بود. فرزندانش نتوانستند به جای وی تکیه زنند.»
ناپلئون در ادامه درباره آقامحمدخان مینویسد: «تنها عموی تو، محمدشاه، توانست به شیوه یک شهریار بیندیشد و زندگی کند. او بخش اعظم ایران را به زیر نگین خود درآورد و سپس به انتقال اقتداری که در پرتو جهانگشاییهای خود به کف آورده بود، توفیق یافت.»
امپراتور سپس به تمجید فتحعلیشاه میپردازد، او را از عرش به فرش میرساند و اینگونه پیشگویی میکند: «تو نیز برهمان راه خواهی رفت و از آنچه بهعنوان سرمشق از وی به جا مانده است، گامی فراتر خواهی رفت. تو نیز چون او، اندرزهای یک قوم تجارتپیشه را که در هند دست به کار معامله بر سر جان و اورنگ شهریاران است، به هیچ خواهی گرفت و دلاوری قوم خود را سد راه یورشهایی خواهی کرد که روسیه به آن دست یازیده و هر دم آنها را در بخشی از امپراتوری تو که در همسایگی خاک آن دولت قرار دارد، از سر میگیرد.»
نظر شما