به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، باشگاه شاهنامه پژوهان ايران در پنجمين دوره از سخنرانيهاي ماهانه شاهنامهپژوهي، از بابك سلامتي، شاهنامهپژوه دعوت كرد تا درباره «شاهنامه حماسه داد يا حماسه ملي» براي دوستداران شاهنامه سخنراني كند. اين نشست عصر روز شنبه (15 بهمن) در موسسه فرهنگي هنري جمشيد جاماسيان برگزار شد.
سلامتي گفت:من اصلا قصد ندارم منكر کارکردهاي حماسي شاهنامه شوم. مطمئنا حماسه يکي از مهمترين ارکان شاهنامه است. کارکردهايش را بارها ديدهايم، در جنگ چالدران، ايرانيان به پشتوانه شاهنامهخواني و روحيهاي که از آن ميگرفتند، با تير و کمان و شمشير در برابر ارتش عثماني ايستادند در حالي که آنها سلاح گرم داشتند.
وي افزود: جنگ ايران و عراق را نيز به ياد داريم و از خاطرات رزمندگان و فرماندهان شنيدهايم که گاه با بيتهايي از شاهنامه به سربازان ما روحيه ميدادند.
حماسه در مفهوم واژهاي دليري و دلاوري است
اين شاهنامهپژوه اظهار كرد: حماسه در مفهوم واژه يعني دليري و دلاوري کردن. روشن است وقتي مينويسيم «حماسه ملي» اين معني را ميرساند که هيچ چيز بالاتر از مليت نيست اما در شاهنامه ميبينيم که ارزشهاي ديگر، بالاتر و برتر از مليت خودشان را نشان ميدهند. ميدانيم که درونمايه شاهنامه، جنگ است؛ اما اين جنگ بر سر زن و ثروت نيست. بر سر پيروزي نيکي بر بدي است. در آنجا هر گاه با دشمن جنگ ميشود براي آن است که نيکي بر بدي و ستم چيره شود. چنين جنگهايي از راه داد بيرون نميرود و کاري انجام نميشود که سرانجام نيکي نداشته باشد. اگر چنين اتفاقي بيفتد، پادافره آن بي درنگ گريبان ايرانيان را گرفته است؛ يا دچار خشکسالي و تنگدستي شدهاند و يا گرفتار سرما و برف.
وي افزود: در شاهنامه هرگاه شاه دست به بيداد زده است، پهلوانان در برابر او ايستادهاند. بارها در شاهنامه ميبينيم که پهلواناني هستند که با شاه درگير ميشوند و به او تذکر ميدهند. حتي از شاه روي برميتابند. نمونه خيلي روشن آن رستم است. در داستانهاي شاهنامه، بارها رستم روبهروي کيکاووس ايستاده است. يک نمونهاش بعد از شنيدن خبر مرگ سياوش است. رستم سراپا خاکي به دربار شاه ميآيد. اين خود يک نوع گستاخي و بي احترامي به شاه بوده است.
«بدو گفت خوي بد اي شهريار/ پراکندي و تخمت آمد ببار؛ از انديشه و خوي شاه سترگ/ درآمد به ايران زياني بزرگ» در اين بيت دوم کاملا اشاره ميشود که خوي و انديشه بد شاه زياني بزرگ به ايران وارد کرده است. پس اگر شاه در شاهنامه بيدادگر بشود، نظم جهان به هم ميريزد. اين نکته را فردوسي چنين به زيبايي ميگويد: «نزايد به هنگام در دشت گور/ شود بچه باز را ديده کور؛ ز کژي گريزان شود راستي/ پديد آيد از هر سويي کاستي»
شاهنامه به نوعي نبردنامهي ايرانيان است
وي افزود: در سه گزينه جنگ، عشق و نبرد، به خوبي ميتوان ديد که شاهنامه حماسهاي انساني است و نه ملي. نخست به موضوع جنگ ميپردازيم. شاهنامه به نوعي نبردنامه ماست. در شاهنامه گفته ميشود که يکي از چيزهايي که نبايد در جنگ به آن دست زد، سرپيچي از فرمان فرماندهان است. در اين باره دو نمونه را ميتوان برشمرد.
اين شاهنامهپژوه در ادامه سخنانش گفت: يکي از اين موارد اسفنديار است که با آن که چهره جاهطلبي از او در شاهنامه ديده ميشود، اما او به هرگونهاي که هست از فرمان گشتاسب شاه سرپيچي نميکند. نمونه ديگر داستان توس، پسر نوذر، است. توس در بزرگترين لشکرکشي ايرانيان، بعد از کشته شدن سياوش، برخلاف آن چه کيخسرو به او گفته بود، از فرمان او سرپيچي ميکند و لشکريان را به راه کلات ميبرد.
وي افزود: کيخسرو به او گفته بود که از راه کلات سپاه را گذر ندهد. چرا که فرود در آنجا دژي دارد و من ميترسم آسيبي به او برسد. توس فرمان کيخسرو را ناديده ميگيرد و از آن راه ميرود. جنگي که با فرود رخ ميدهد، به مرگ او ميانجامد. اين خودش يک داستان تمام عيار است. پس از آن ايرانيان پادافره سرپيچي خود را ميبينند و گرفتار سرما و برف ميشوند. در حقيقت کار نادرست سپهسالار لشکر ـ توس ـ باعث گرفتاري لشکريان ميشود.
سلامتي به آيين جنگ در شاهنامه اشاره كرد و گفت: يک نمونه ديگر از آيين جنگ در شاهنامه، در نبرد رستم با ديو سپيد روي ميدهد. رستم هنگامي که به ديو سپيد ميرسد، با آن که ميبيند که او خواب است، بيدارش ميکند. اين نشان از جوانمردي در جنگ دارد. يعني او حق ندارد که حتي ديو سپيد را در خواب بکشد. در خواب کشتن دشمن، رفتار دادگرانهاي نيست. اگر رستم اين کار را ميکرد، کيکاووس به بينايي نميرسيد و به ايران بازنميگشت. پس جوانمردي يکي از رفتارهايي است که بايد در جنگ پيشه کرد و رستم اين را به ما نشان ميدهد.
وي افزود: نمونه ديگر جنگ رستم و سهراب است. اين داستان به ما ميگويد که در جنگ نبايد تعادل را برهم زد و زيادهروي کرد. اين که رستم سهراب را ناشناخته از پا درميآورد، از نگاه فردوسي نشانه آز اوست: «همي بچه را باز داند ستور/ چه ماهي به دريا چه در دشت گور؛ نداند همي مردم از بند آز/ يکي دشمني را ز فرزند باز» به راستي اين آز رستم که سبب شده بود فرزندش را نشناسد، چيست؟ داستان به ما نشان ميدهد که آزي که رستم گرفتار آن است، آز وطن دوستي است. همين نکته دليل بر آن است که شاهنامه فراتر از يک حماسه ملي است و در آن ارزشهاي انساني بر مليت برتري دارد.
عشق در شاهنامه برتر از مليت است
سلامتي اظهار كرد: اين موضوع را در عشقها و دلدادگيهاي شاهنامه هم ميتوانيم ببينيم. آن نمونهها باز نشان ميدهد که در شاهنامه عشق برتر از مليت است. يک نمونه آن داستان زال و رودابه است. مليت ديواري ميان عشق اين دو کشيده است. زال نميتواند رودابه را به همسري برگزيند چون او زاده ضحاک است اما منوچهر که شاه دادگري است، مليت رودابه را ناديده ميگيرد و برخلاف بايستگيهاي آييني، اجازه ميدهد که اين دو به پيوند هم دربيايند. در داستان بيژن و منيژه آن دو به خاطر آن که از دو مليت بودند، به تنگدستي و بند گرفتار ميشوند. اما کيخسرو مليت منيژه را ناديده ميگيرد و اين دو را به همسري هم درميآورد. يعني مليت نميتواند سدِ راه يک ارزش انساني به نام عشق شود.
وي در سخنان پاياني گفت: گزاره سوم مرگ در شاهنامه است. مرگ بخشي از هنجار هستي است و در شاهنامه رخدادي شکوهمند است. حتي مرگ دشمن همچنين است. يک نمونه آن مرگ سهراب است. با آن که سهراب به ايران لشکر کشيده و رو در روي مليت ما ايستاده است، وقتي ميميرد، ما اشک ميريزيم. چون مرگ او باشکوه است. خود فردوسي هم ميگويد: «يکي داستان است پر آب چشم/ دل نازک از رستم آيد بخشم»
یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۸
نظر شما