آناهيد خزير، خبرنگار تاريخ خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، بررسي ايبنا از كتابسازي در حوزه تاريخ ايران باستان، سلسله مصاحبههايي بود كه با تاريخپژوهان و پژوهشگراني نظير داريوش احمدي، شروين وكيلي، فرزين آقازاده، فرشاد ابريشمي، اميد عطاييفرد، ايرج بهرامي، عليرضا افشاري، هلن افشار و فرشيد ابراهيمي انجام شد. اكنون ميتوان گفت پژوهشهاي مستند تاريخي كار بسيار دشواري است، چرا كه محققي كه خود را پايبند به گزارش دقيق و بيخدشه تاريخ ميبيند، بايد انبوهي از اسناد، مدارك و متنهاي بازمانده از سدههاي گذشته را بررسي كند و براي هر سخني به مآخذ مطمئن تكيه كند و به دريافت و استنباط تازهاي برسد.
پژوهشهاي مستند تاريخي كار بسيار دشواري است، چرا كه محققي كه خود را پايبند به گزارش دقيق و بيخدشه تاريخ ميبيند، بايد انبوهي از اسناد، مدارك و متنهاي بازمانده از سدههاي گذشته را بررسي كند و براي هر سخن خود به مآخذ مطمئن تكيه كند و به دريافت و استنباط تازهاي برسد.
روشن است كه نوشتن چنين تاريخهايي تا چه پايه طاقت فرسا و وقت گير است. از سويي ديگر گاه نوشتن كتابي كه ظاهري آراسته و عنواني تاريخي دارد، آنقدر آسان و دستياب به نظر ميرسد كه ميتوان چندين و چند كتاب به ظاهر تاريخي را، بي وقفه، منتشر كرد و قفسهها را از كتابهاي ضخيم انباشت.
اين دسته از پردازندگان و جعلكنندگان تاريخ، نه خود را متعهد به بررسي و سنجش منابع و مآخذ ميبينند و نه اساسا توان و دانش نوشتن و تحليل تاريخ را دارند. آنها متنهاي تاريخي را رونويسي ميكنند و مجموعهاي درهم و برهم از افسانه و خيال را عرضه ميكنند كه به دشواري ميتوان نام «تاريخ» بر آن گذاشت.
كتابهاي رنگ و لعابدار، آراسته و فريبنده تاريخي
براي پيدا كردن چنين كتابهايي به جستوجوي چنداني نياز نيست، كافي است قفسه كتابهاي به رديف چيده شده كتابفروشيها را ببينيد تا كتابهايي با رنگ و لعاب تاريخي را بيابيد كه از قضا بسيار هم شهرت و آوازه دارند و بارها تجديد چاپ شدهاند اما در همه صفحات پر شمار آنها حتي يك بار هم به ماخذ و سندي اشاره نشده و نويسنده هرگز خود را ملزم نديده است كه نام و نشان نوشتههايي را بياورد كه از اين سو و آن سو دستچين كرده و بي هيچ تغييري كنار هم چيده است.
اين دسته از «تاريخ پردازان» شگرد ديگري هم دارند. آنها كتابهاي ساختگي خود را كه از انتشارشان چند سالي سپري شده است، بخش بخش ميكنند و هر بخش و تكه را با نامي ديگر و عنواني تازهتر منتشر ميسازند. اين كتابهاي كوچكتر كه از دل همان كتاب ساختگي پيشين بيرون آمدهاند، تقريبا تفاوت چنداني با كتاب اصلي ندارند، تنها در اين ميان نام كتاب تغيير كرده است.
آيا كتابهاي بازاري بازگوكننده تاريخ ماست؟
خوانندگاني كه كمتر تاريخ را جدي ميگيرند و افسانههاي شيرين را به روايات خشك و ملالآور تاريخي ترجيح ميدهند، حتما با كتابهاي زنده ياد «ذبيحالله منصوري» بيگانه نيستند. گفتهاند كه منصوري از نوشتهاي ده صفحهاي، كتابي پانصد برگي ميساخت. اين سخن خيلي هم اغراق و گزافه نيست.
آنهايي كه ترجمههاي او را با متنهاي اصلي سنجيدهاند، همين نكته را ميگويند (حتما مقاله مفصل شادروان كريم امامي به نام «پديدهاي به نام منصوري» را به ياد داريد). با اين حساب آيا ترجمههاي او از كتاب «شاه جنگ ايرانيان» يا «خواجه تاجدار»، ميتواند بازگو كننده بخشي از تاريخ واقعي ما باشد؟ پيداست كه نه. اما واقعيت اين است كه هيچ بازار كتابي بينياز از نوشتههاي سرگرم كننده تاريخي نيست. كتابهاي منصوري هم خوانندگان خود را دارند اما بحث بر سر اين است كه بايد بين پژوهشهاي دقيق و مستند تاريخي، با قصهپردازيهاي رمان گونه تفاوت گذاشت.
تاريخنگاراني كه يك شبه تاريخ ايران را مينويسند
از اينها گذشته گاهي وقتها هم پيش ميآيد كه به هر دليلي بازار فروش كتابهاي تاريخي داغ و پر رونق ميشود. حالا فرض كنيد ماجرايي پيش آمده است و مردم دوست دارند پيشينه تاريخيشان را بدانند. همين وقتهاست كه سر و كله كتابسازان گوش به زنگ و زرنگي پيدا ميشود كه گوشه كنارها كمين كردهاند و منتظرند اين فرصت ناب تاريخي را بقاپند. آن وقت يك شبه كتابي سيصد، چهارصد صفحهاي بيرون ميدهند و گوش همه را از كشفيات شگفتآور تاريخيشان كر ميكنند.
لابد ماجراي فيلم «300» را به ياد داريد. همان فيلمي كه به دروغ ميخواست ايرانيان باستان را وحشي و بربر نشان بدهد. نميدانم كتابهايي را كه در رد اين فيلم چاپ شده ديدهايد يا نه؟ من چند تايي از آنها را سراغ دارم كه ظاهري مرتب و آراسته دارند و نويسندگانشان ادعا كردهاند كه جواب دندان شكني به سازندگان فيلم دادهاند و همه حرفهايشان هم بر پايه مستندات تاريخي است اما مگر ميشود يك شبه كتابي تاريخي نوشت و ادعا كرد كه دست دروغگويان و جاعلان تاريخي را رو كردهايم؟ نوشتن تاريخ و ديدن اسناد و بررسي منابع تحقيقات و پژوهشهاي گستردهاي ميطلبد.
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ - ۱۳:۱۸
نظر شما