به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب «خال سیاه عربی» که انتشارات امیرکبیر آن را منتشر و روانه بازار کتاب کرده، کتابی است متمایز، با قلم حامد عسگری؛ سراینده و نویسنده توانمند که سفرنامه زیارتی خویش از خانه خدا و شهر پیامبر را به نگارش درآورده است. این کتاب با زبانی شیوا در عرصه خداشناسی و با شیوهای دلانگیز و با بهرهگرفتن از واژگانی جدید، هر مخاطبی را شیفته خویش میکند. نویسنده با استفاده از تشبیههایی دلانگیز، برای فهماندن اعتقاد و حس خویش بهره گرفته تا بر مخاطب خود اثر بگذارد و آنان را به تصور شرایط وا دارد.
این کتاب با پیگیری باشگاه بچهکتابخونها و هماهنگی اپلیکیشن فراکتاب با ۵۰ درصد تخفیف در دسترس نوجوانان قرار گرفته است.
چنانچه شرایط سنی عضویت در سایت را ندارید برای دریافت کد تخفیف با شماره ۹۶۶۵۳۴۶۲ تماس بگیرید.
نوجوانان و دانشآموزان مدارس مقطع تحصیلی متوسطه دوره اول و دوم میتوانند با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ لینک ثبتنام باشگاه را دریافت کرده و با تکمیل مشخصات خود و دریافت کارت عضویت دیجیتال از سایت bk.farhangsara.ir از خدمات و تسهیلات ویژه این باشگاه استفاده کرده و از صفحه کاربری خود کتاب را تهیه کنند.
تاکنون ۹۱ کتاب در باشگاه کتاب بچهکتابخونها معرفی شده و با عضویت در آن میتوانید از تمامی این آثار بهرهمند شوید. برای دریافت اطلاعات بیشتر درباره باشگاه میتوانید به نزدیکترین کتابخانه سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران مراجعه کنید.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«باید دوباره بنویسم. گزگز سر انگشتهایم اذیتم میکند. شبپرسههای توی اینترنت، گاهی هم برکت دارد. حاج حیدر است که پیام داده خط و خبر بگیرد. او هم مدینه است. قرار چفت میکنیم، پنج ونیم صبح دم در بقیع.
فردا صبحش هشت دقیقه با تأخیر میرسم؛ نرسیده. همه دلخوشیام این است که دیروز نشد بروم بقیع، امروز صبح با حیدر میروم. هم روضه میشنوم و هم توی غربت بقیع، کس و کار دارم. دیر کرده، تلفنم اینترنت ندارد که بیدارش کنم. نیم ساعت دیگر در بقیع را میبندند. چهار مرد بوشهری توی دلم دمام میزنند. بالاخره از دور پدیدار میشود. میرویم توی بقیع.
دستم توی دستش است. بغض دارد خفهمان میکند. به روی هم نمیآوریم، داریم از غم منفجر میشویم. قبر چهار امام را میبینیم. حیدر میگوید: "از چه می ترسند؟ ما فقط می خواهیم گریه کنیم! مگر نمیگویند: مردهاند و کاری از دستشان برنمیآید؟ خب بگذارند اشک بریزیم". جوابش را نمیدهم؛ ولی توی ذهنم …».
نظر شما