سه‌شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۸
امروز، روح بلند شعر ناخوش احوال است

خلیل غلامی، نویسنده و منتقد بوشهری در یادداشتی برای ایبنا به‌بهانه انتشار مجموعه شعر «هر جا که نقطه پایان است» اثر سیداسماعیل بهزادی، از تفاوت سروده‌های این شاعر خورموجی در دهه 80 با مقطع حاضر و نیز پیش از دهه 80، نوشت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر - خلیل غلامی:

«زیباترین حرفت را بگو
شكنجه پنهان سكوتت را آشكار كن
و هراس مدار از آنكه بگویند، ترانه‌ای بیهوده می‌خوانید
چراكه ترانه ما ترانه بیهودگی نیست
چراكه عشق حرفی بیهوده نیست» (احمد شاملو)

معمولا یك اثر هنری، به‌ویژه شعر باید این ویژگی‌ها را با خود داشته باشد. اول اینكه باید ذات كلامش هنر برای هنر بودن باشد. نوشته باید زیبایی خود را داشته باشد، تا بشود به آن هنر گفت. حال اگر شعر فقط برای شعر بودن سروده شده باشد، به كمال خود رسیده است. فارغ از هر گونه نگرانی و دل‌مشغولی، بجز زیبایی و حقیقتا هم وقتی شعری اینگونه باشد، شعر است به تمام معنی؛ زیرا باید بجز زیبایی در مقصد، از شعر چیز دیگری نطلبید و دیگر اینكه شعر بجز زیبایی كلام دارای پیام‌هایی باشد اعم از اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و... كه عقیده عده‌ای از صاحب‌نظران داخل و خارج را آن است كه شعر باید حتما دارای پیامی هم باشد و شعر بدون محتوا و پیام ارزشی ندارد.

گرچه معمولا شعر با این ویژگی‌ها اگر زیبایی هنری نداشته باشد، تاریخ مصرف دارد و روزی به پایان می‌رسد. البته صاحب‌نظران از زمان تشكیل مكتب پارناس تا ادامه قرن نوزدهم در این خصوص نظریات گوناگونی مطرح کرده‌اند، اما به‌نظر می‌رسد حافظ هم خوب به این نظریه توجه داشته است؛ وگرنه این همه غزل‌ها را نقاشی و پیكرتراشی نمی‌كرد تا هنری جاودانه خلق شود. ویژگی‌های دیگری هم هستند كه به جاودانگی شعر كمك می‌كنند، مثل عشق و مرگ و دغدغه‌های اساسی انسان.

من مجموعه شعر «نقطه» بهزادی را خواندم و قصد ندارم به جوهر ادبی آن بروم كه خوب دیدم این اشعار هم مثل آوای دشت، مثل نامت و مثل دلت در جوهره ادبی اعم از بیان و بدیع با قالب‌های سپید، آزاد و نیمایی سرشار است و زبان شعر و جمله‌بندی هم كه باز چقدر اخوانی است. (ما را به سطر سطر كدام سیطره اندوه می‌كشاندی) و دوم منظورم از شعر استاد اشعار گویشی نیست كه هرچند زیبایی و ماندگاری خاصی به جا گذاشته است؛ اما اگر زورم می‌رسید اصلا قبول نمی‌كردم بهزادی از این دایره شعر خود را فارغ كند به آن دایره؛ و قبول دارم كه بهزادی در طنز تلخ، ویرانگری بسیار تواناست ولی آن روح بلند هنری‌اش این نیست و در سلسله تبار فخیم هنرمندش هم نبوده چندان.

و اما موضوع سخن من ابتدا این است كه كاش اشعار سال‌های 81 تا 84 بهزادی را در یك مجموعه منحصرا چاپ می‌كردند؛ زیرا جوهره این اشعار در مقایسه با اشعار دیگر وی از لحاظ روح شعر و روان جمله‌ها و مفاهیم برآمده، از سیاق دیگری است. كلام برای من بسیار نگران‌كننده شد. تا اینكه به آخر كتاب رسیدم و از سال‌های كدورت فاصله گرفتم و سوگنامه‌ها را دیدم و به سال‌های 90 رسیدم، دلم آرام گرفت كه بله شاعر خوش‌ذوق سرود سبزش را درباره سر داد.

گرچه در همان اشعار سال‌های ذكرشده هم هنوز گل یاس از نظر دور نشده است، ولی این یاس را دیگر پژمرده و دست‌نیافتنی می‌بینیم ولی این جرقه درون ذهن شاعر موجب خرسندی شد. ما وقتی كتب ماضی سروده شده شاعر را می‌خوانیم اگر بخواهیم تصویری از وی ترسیم كنیم، قطعا حاصل كار یك تصویر به دست می‌آید.

وحی آرام به دور از مناقشات روزمرگی با عرفانی مجرب و ناب در عرصه شعر، سر به زیر كه جز به ابهام سكوت درون شعر به چیزی نمی‌اندیشد؛ اما در این كتاب نه. در این كتاب تصویر مرتب عوض می‌شود. یاس، دلتنگی، سرخوردگی، اندوه، ناامیدی، امید و سرزندگی؛ یعنی تصویرهایی بسیار متناقض و ناهمسان. اصلا مقدمه كتاب كه خود شعری است به روش نثر، شروع ویرانگری دارد؛ روح‌خراش و اندوه‌بار.
 

وقتی شاعر در گرداب پارادوكس عجیب «بی‌وزنی را در خلأ اتاقم حس كردم» قرار می‌گیرد و ایهام معنی‌دار «جامی زدم به جام منوچهری و اندكی قبل هم‌سلولی مسعود سعد سلمان شدن»، حالا با این ذهنیت باید برویم سراغ دفتر شعر. اصلا شاعر به عمد این‌گونه فضاسازی كرده تا رشته‌رشته مصراع‌های شعر مثل شوكران سقراط، روحمان را ویران كند و حقیقتا غیر از این نیست. بهزادی همیشه خوب می‌داند چطور مخاطب را با خود همراه كند.

بهزادی در این سال به گونه‌ای دل‌نگرانی دارد كه احساس می‌كنی دارد جریانی دیگر در زبان شعری خود خلق می‌كند: «وقتی كه آمدم دنیا هنوز در ابتدای ویرانی ایستاده بود/ وقتی كه راه افتادم/ جای پای مرا درختانی كاشتند/ كه بعدها چوبه تابوت شد.» یا «وقت قعودم نیست/ برگستوان تجربه از دوش من گرفتند/ در زمهریر نسیان رهایم كردند.»

یا همین طور در این شعر: «ای خاطرت پریش/ تف بر تو ای ریاگر طرار/ ای شوم ذهن شغاداندیش/ شرمت هزار باره هزا ...» و البته در همین سال‌ها هنوز «می‌ستایمت ای عشق» سر می‌دهد و عبارت بلند چهارگاه «غرورت وام از پلنگ پرزیه دارد» بسان سروده‌هایش در سال 81 مثل «گل‌واژه نامت، دیریست پژواك می‌شود/ تا عالمی بشنود/ نام تو را از جوانی‌ام» یا «بیا تا خستگی‌ام را در زیر سایه تنت به خواب ببرم/ آن‌چنان كه جوانی‌ام را در خیال آن» و چقدر زبان این عبارت اخیر زیباست؛ یعنی انسان بعضی وقت‌ها عبارتی را می‌بیند كه احساس می‌كند همین خود یك شعر تمام است. با تمام مفاهیم لازم، مثل بسیاری از ابیات سعدی؛ «ما را سری است با تو كه گر خلق روزگار/ دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم» یا مثل این عبارت شاملو؛ «میلادت نزول خجسته باران باد بر تشنگی خاك».

من با خواندن اشعار سال 84 این شاعر احساس كردم انگار عشق دارد رنگ می‌بازد؛ چون تنها انرژی و قدرت یك شاعر را تا زمانی می‌بینم كه از جوهر عمیق عشق برخوردار باشد. نگران شدم. برای مثال، نگاهی به اشعار قبل و بعد شهریار بیندازیم، همه چیز روشن می‌شود. شهریار هرچه دارد، از زمانی است كه درگیر امواج پرتلاطم عشق است.

ولی ادامه كار را كه دیدم تا نه، هنوز شاعر ما همان عاشق است. فقط مدتی این مثنوی به تاخیر افتاده و دوباره حیات خویش را یافته است، به‌خصوص در شعرهایی که به یاد شاعران زنده‌یاد سپند نام خجسته كلام؛ «اسدی»، «هاشمی»، «كمالی» و «مرادی» گفته و همه ذات شعری و عشق‌تباری بهزادی در آن نمایان شده است. چند شعر بعد از آن هم گویای همین عاشقی است: «شعری كه رنگ چشمان تو را به تصویر می‌كشد/ هنوز سروده نشده/ مگر راز كدام دریا/ در چشمان تو نهفته است،/ كه كویر خاطره‌ها را ترسیم می‌كنی» (بهزادی، سال 96 )

یا شعر وی که در سال 66 سروده است: «زل می‌زنم به چشم چكاوك‌ها/ تا بر فراز عشق/ آواز سر دهند»، «گل‌واژه‌های خیالم در قفای تو/ هم‌قافیه می‌شوند/ تا در ردیف جاودانه عشق...»، «نقاش چیره‌دست خاطره/ در ذهن سالخورده/ تصویر بنگاه را در سایه روشن گز محمود‌آباد ترسیم می‌كند.»

آنچه در این نوشتار نوشتم، صرفا نگاه شخصی من است و قابل نقد و انكار. به‌هر روی من فكر می‌كنم روان‌شناختی شعر بهزادی در دهه 80 كاملا متفاوت با سال‌های قبل و بعد از سال 80 است. گرچه همه می‌دانیم كه هنر و شعر یك جامعه به‌شدت متاثر از فضای كلی آن جامعه و آن دوران است. در سختی‌ها شعر آسان برنمی‌تابد؛ «كی شعر تر انگیزد خاطر كه حزین باشد» و قطعا بهزادی هم نمی‌تواند از این دایره جدا باشد.

امروز روح بلند شعر ناخوش احوال است. كسی به‌دنبال شعر و رمان نیست. مطالعه یك‌سره تعطیل شده و خدا كنم عقل‌ها تعطیل نشوند. مردمان، اغلب روی خوشی به شعر و هنر نشان نمی‌دهند اما و اما هرچه باشد شعر دشتی و هنر دشتی برای زنده ماندن و پروریدن به كلام و بیان و شعر بهزادی و امثال او نیازمند است. امروز به شعر خوب زمان نیازمندیم تا بتوانیم به فاجعه زوال شعر و نگرش‌های ضد شعر دهن‌كجی كنیم. اكنون حس می‌كنیم رسالت بهزادی بعد از نبود اسدی و‌ هاشمی‌زاده و همچنین مرادی، سنگین‌تر شده است و چاره‌ای ندارد جز جبران این فقدان‌های بزرگ شعر دشتی.

یادآوری می‌شود، کتاب «هر جا که نقطه پایان است» حاوی 47 سروده سیداسماعیل بهزادی (از اردیبهشت سال 81 تا اردیبهشت ۹۹) است که در 1000 نسخه و 86 صفحه به‌همت انتشارات «نگاه آشنا» منتشرشده است. سیداسماعیل بهزادی متولد 1328 در خورموج مرکز شهرستان دشتی است که تاکنون آثاری شامل «آوای دشت»، «نامت چه مستعار مانده است»، «شاید دلت که آن همه دریا بود»، «کنجیر»، «عشق و بهار دشتی»، «عشق مویه‌ها» و «یارآشوب» چاپ و منتشر کرده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها