سرویس دینواندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: امروز شانزدهم آذر مصادف با هفتم دسامبر، سالروز تولد نوام چامسکی زبانشناس، فیلسوف، دانشمند علوم شناختی، مورخ، منتقد اجتماعی و فعال سیاسی آمریکایی است. او را که برخی «پدر زبانشناسی مدرن» مینامند، یکی از چهرههای اصلی در فلسفه تحلیلی و از بنیانگذاران حوزه علوم شناختی است. از چامسکی که خود را مخالف سیاستهای یکجانبه غرب بهویژه آمریکا میداند، آثار بسیاری به جای مانده که از تازههای آن میتوان به «خوشبینی ورای نومیدی»، «پیامدهای کاپیتالیزم»، «بهرهکشی از مردم» و «قدرت ویرانگر» اشاره کرد. ایبنا به این مناسبت پای صحبتهای محسن محمودی مترجم و پژوهشگر نشسته که ضمن ترجمه «چامسکی و جهانی شدن» اثر جرمی فاکس، آثاری دیگری نیز چون «بازار و دولت در ایران»، «ویتگنشتاین و روانکاوی» به چاپ رسانده است.
بهباور شما میتوان چامسکی را چپ دانست و اصولاً رویکرد سیاسی غالب او چیست؟
در پاسخ به نخستین پرسش مبنی بر اینکه آیا میتوان چامسکی را «چپ» دانست و رویکرد سیاسی غالب او چیست، باید گفت که چامسکی قطعاً در جناح چپ سپهر سیاسی قرار میگیرد، اما این چپگرایی با تعاریف متعارف حزبی و دولتی که در قرن بیستم رواج داشت، تفاوت ماهوی دارد. چامسکی خود را یک «سوسیالیست لیبرتارین» و مشخصاً یک «آنارکو-سندیکالیست» معرفی میکند. برای درک عمق این موضعگیری، باید لایههای تاریخی و نظری آن را شکافت.
الف) آنارکو-سندیکالیسم: فرزند مشروع روشنگری
برخلاف تصور عامیانه که آنارشیسم را با هرجومرج و فقدان نظم مترادف میداند، آنارشیسم در منظومه فکری چامسکی بهمعنای عالیترین شکل نظم اجتماعی است؛ نظمی که نه از طریق اجبار و سرنیزه دولت، بلکه از طریق توافق آزادانه و عقلانی افراد شکل میگیرد. چامسکی آنارکو-سندیکالیسم را امتداد منطقی لیبرالیسم کلاسیک در عصر صنعتی میداند. اگر لیبرالهای کلاسیک مانند ویلهلم فون هومبولت و آدام اسمیت بر آزادی فرد در برابر استبداد فئودالی و دولتهای مطلقه تأکید داشتند، آنارکو-سندیکالیستها استدلال میکنند که در عصر سرمایهداری صنعتی، «بردگی مزدی» (Wage Slavery) و تمرکز قدرت در شرکتهای خصوصی، همان تهدیدی را برای آزادی ایجاد میکند که پیشتر پادشاهان ایجاد میکردند.
چامسکی معتقد است که دموکراسی نباید به حوزه سیاسی محدود شود، بلکه باید به حوزه اقتصادی نیز گسترش یابد. در دیدگاه او، دموکراسی سیاسی در غیاب دموکراسی صنعتی (کنترل کارگران بر ابزار تولید و محل کار) یک توهم است. او با الهام از رودولف راکر، متفکر آنارشیست، جامعهای را تصویر میکند که در آن اتحادیههای کارگری و شوراهای محلی، واحدهای پایه تصمیمگیری هستند و فدراسیونی از این شوراها، اداره امور جامعه را بر عهده میگیرد.
ب) مرزبندی با مارکسیسم-لنینیسم و بلشویسم
یکی از مهمترین ابعاد چپگرایی چامسکی، ضدیت عمیق و مبنایی او با مدل سوسیالیسم دولتی، بهویژه نسخه لنینیستی و استالینیستی آن است. چامسکی اتحاد جماهیر شوروی را نه یک حکومت سوسیالیستی، بلکه نمونهای از «سرمایهداری دولتی»(State Capitalism) و استبداد بوروکراتیک میداند. او معتقد است که لنین و تروتسکی با نابودی شوراهای کارگری (سوویِتها) و کارخانههای خودگردان در ماههای پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، عملاً روح سوسیالیسم را کشتند و راه را برای استالینیسم هموار کردند.
استدلال چامسکی این است که مفهوم «حزب پیشرو» (Vanguard Party) در لنینیسم، که قرار است به نمایندگی از طبقه کارگر قدرت را در دست بگیرد، ذاتاً نخبهگرا و اقتدارگراست. او این رویکرد را انحرافی از مارکسیسم اصیل (که بر رهایی خودبنیاد طبقه کارگر تأکید داشت) و خیانتی به آرمانهای آزادیخواهانه چپ میداند. در نظر چامسکی، روشنفکران مارکسیست-لنینیست در واقع «تکنوکراتهایی» بودند که میخواستند قدرت دولتی را برای اعمال اراده خود بر تودهها قبضه کنند، دقیقاً مانند همتایان لیبرال خود در غرب که از طریق ساختارهای شرکتی و دولتی بر مردم حکومت میکنند.
ج) اصل مشروعیت قدرت
هسته مرکزی فلسفه سیاسی چامسکی در یک اصل ساده اما رادیکال خلاصه میشود: «بار اثبات مشروعیت بر دوش قدرت است.» او معتقد است که هر شکل از اقتدار، سلسلهمراتب و سلطه (چه در خانواده، چه در محل کار، چه در دولت و چه در روابط بینالملل) ذاتاً نامشروع است، مگر آنکه بتواند توجیهی عقلانی و اخلاقی برای وجود خود ارائه دهد. اگر نهاد قدرتی نتواند ثابت کند که وجودش برای رفاه و آزادی انسانها ضروری است، باید برچیده شود. بر این اساس، او دولت را در شرایط فعلی بهعنوان یک ابزار دفاعی موقت در برابر قدرت مخربترِ شرکتهای فراملیتی و سرمایهداری افسارگسیخته میپذیرد، اما هدف نهایی او انحلال دولت و جایگزینی آن با ساختارهای افقی و داوطلبانه است.

ارتباطی میان آثار و نگرش سیاسی چامسکی با رویکرد فلسفی و زبانشناختی وی وجود دارد؟
پرسش دوم درباره ارتباط میان آثار سیاسی و نظریات زبانشناختی چامسکی، ما را به قلب فلسفه ذهن او میبرد. اگرچه چامسکی بارها تأکید کرده است که ارتباط میان این دو حوزه، یک ارتباط منطقیِ قیاسی (Deductive) نیست و نمیتوان با فرمولهای ریاضی از زبانشناسی به سیاست رسید، اما او به وجود یک «ارتباط مفهومی و تاریخی» اذعان دارد که ریشه در تلقی او از «سرشت بشر» (Human Nature) دارد.
انقلاب چامسکی در زبانشناسی در دهه ۱۹۵۰ با نقد رفتارگرایی (Behaviorism) آغاز شد. رفتارگرایانی مانند بی.اف. اسکینر معتقد بودند که ذهن انسان یک «لوح سفید» (Tabula Rasa) است و زبان و رفتار صرفاً از طریق شرطیسازی محیطی و مکانیزم پاداش و تنبیه آموخته میشوند. چامسکی با طرح مسئله «فقر محرک» (Poverty of the Stimulus) نشان داد که کودکان با دادههای زبانی بسیار محدود و ناقصی که از محیط میگیرند، قادرند ساختارهای پیچیده زبانی را فرا بگیرند و جملاتی تولید کنند که هرگز پیش از آن نشنیدهاند. این توانایی نشاندهنده وجود یک «دستور زبان جهانی» (Universal Grammar) فطری و ساختارهای ذهنی از پیش موجود در انسان است.
این یافته علمی، دلالتهای سیاسی عظیمی داشت. اگر ذهن انسان لوح سفید بود، آنگاه دیکتاتورها، مهندسان اجتماعی و دولتها حق داشتند که انسانها را به هر شکلی که میخواهند تربیت و شرطیسازی کنند. اما نظریه چامسکی نشان داد که انسان دارای سرشتی درونی، خودمختار و خلاق است که در برابر قالبریزیهای تحمیلی مقاومت میکند. این «خلاقیت» که هسته مرکزی زبان است (توانایی استفاده نامحدود از ابزارهای محدود)، بیانگر نوعی «غریزه آزادی» (Instinct for Freedom) است.
چامسکی با احیای سنت خردگرایی دکارتی و اندیشههای ویلهلم فون هومبولت، استدلال میکند که آزادی تنها «رهایی از محدودیتها» (آزادی منفی) نیست، بلکه «فرصت برای شکوفایی ظرفیتهای درونی» (آزادی مثبت) است. همانطور که زبان تنها در محیطی آزاد و تعاملی شکوفا میشود، شخصیت و خلاقیت انسان نیز نیازمند محیطی اجتماعی است که در آن فرد بتواند بدون اجبار بیرونی، استعدادهای خود را محقق کند.
بنابراین، نقد چامسکی به سرمایهداری و کار الینهشده (بیگانه از خود)، ریشه در همین انسانشناسی دارد. در نظام سرمایهداری، کارگر به بخشی از ماشین تبدیل میشود و خلاقیت او سرکوب میگردد. این وضعیت با سرشت خلاق انسان (که در زبانشناسی اثبات شده) در تضاد است. چامسکی معتقد است هر نظام اجتماعی که مانع شکوفایی آزادانه این خلاقیت فطری شود، غیرانسانی و نامشروع است. به تعبیر دیگر، اگر زبانشناسی او نشان میدهد که انسان ذاتاً موجودی خلاق و سیستمساز است، سیاست او تلاشی برای ایجاد جامعهای است که این خلاقیت در آن امکان بروز یابد.

آیا در طول زمان، تحولی در اندیشه سیاسی چامسکی پدید آمد؟
پاسخ به این سوال نیازمند تفکیک میان «اصول بنیادین» و «موضوعات مورد تمرکز» است. اصول اخلاقی و فلسفی چامسکی (ضدیت با تمرکز قدرت، باور به آزادی و عدالت) در طول شش دهه فعالیت تقریباً ثابت مانده است، اما تحلیلهای او متناسب با تغییرات ژئوپلیتیک جهان، تکامل یافته و گستردهتر شده است.
دهه ۱۹۶۰: جنگ ویتنام و مسئولیت روشنفکران
فعالیت سیاسی جدی چامسکی با مخالفت با جنگ ویتنام آغاز شد. در این دوره، تمرکز او بر نقد امپریالیسم آمریکا، افشای دروغهای دولتی و نقد دانشگاهیان لیبرال بود که جنگ را توجیه میکردند. مقاله مشهور او «مسئولیت روشنفکران» (۱۹۶۷) در همین بستر نگاشته شد و نقدی اخلاقی بر طبقه تحصیلکرده بود. در این دوره، او بیشتر به عنوان یک فعال ضد جنگ شناخته میشد تا یک نظریهپرداز سیاسی جامع.
دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰: حقوق بشر و اقتصاد سیاسی رسانه
در این دو دهه، دامنه نقد چامسکی جهانیتر شد. او به مسائل تیمور شرقی (که در آن آمریکا از تجاوز اندونزی حمایت کرد)، آمریکای مرکزی (نیکاراگوئه و السالوادور) و مسئله فلسطین-اسرائیل پرداخت. مهمترین تحول نظری در این دوره، تدوین «مدل پروپاگاندا» با همکاری ادوارد هرمان در کتاب «تولید رضایت» (۱۹۸۸) بود. در اینجا، چامسکی از نقد موردی سیاست خارجی فراتر رفت و به تحلیل ساختاری نظام تولید فکر و خبر در سرمایهداری پرداخت.
دهه ۱۹۹۰: پسا-جنگ سرد و نقد نئولیبرالیسم
با فروپاشی شوروی، چامسکی به نقد نظم نوین جهانی و جهانیشدن نئولیبرال روی آورد. آثاری چون «سود برتر از مردم»(Profit over People) و «بازدارندگی دموکراسی» (Deterring Democracy) در این دوره نوشته شدند. او استدلال کرد که جنگ سرد تا حد زیادی پوششی برای سلطه آمریکا بر جهان سوم بوده و با پایان آن، این سلطه به شکل توافقنامههای تجاری و نهادهای مالی بینالمللی ادامه یافته است.
قرن بیستویکم: هژمونی یا بقا
در دو دهه اخیر، اندیشه چامسکی وارد فاز «اگزیستانسیال» (وجودی) شده است. او اکنون نهتنها نگران عدالت و آزادی، بلکه نگران «بقای گونه انسان» است. چامسکی دو تهدید اصلی را شناسایی کرده است: جنگ هستهای و فاجعه زیستمحیطی. لحن او در سالهای اخیر هشدارآمیزتر شده و اولویتبندی سیاسی او تغییر کرده است. او معتقد است که بدون حل بحران اقلیمی و تخریب فزاینده محیطزیست در جهان، سایر مبارزات سیاسی بیمعنا خواهند بود. حمایت او از «نیو دیل سبز» (Green New Deal) و جنبشهای رادیکال زیستمحیطی، نشاندهنده این تحول در کانون توجه او است.

نگاه چامسکی به رسانههای غرب چیست؟
نگاه چامسکی به رسانههای غربی، نگاهی ساختارگرایانه و رادیکال است که افسانه «بیطرفی» و «رکن چهارم دموکراسی» بودن آنها را به چالش میکشد. او معتقد است که رسانههای جریان اصلی (مانند نیویورکتایمز، سیانان، بیبیسی و…) وظیفه اصلیشان نه اطلاعرسانی، بلکه «تولید رضایت» (Manufacturing Consent) برای سیاستهای نخبگان حاکم است. این کارکرد پروپاگاندایی نه از طریق دستور مستقیم سانسور (مانند دیکتاتوریها)، بلکه از طریق فیلترهای ساختاری بازار اعمال میشود.
در کتاب «تولید رضایت»، چامسکی و هرمان پنج فیلتر اصلی را معرفی میکنند که اخبار باید از آنها عبور کنند:
| شماره فیلتر |
نام فیلتر |
توضیح مکانیسم |
| ۱ |
مالکیت و تمرکز |
رسانههای بزرگ خود شرکتهای عظیم سهامی هستند که به دنبال سودند و منافع مشترکی با سایر ابرشرکتها و بانکها دارند. مالکیت آنها در دست نخبگان اقتصادی است. |
| ۲ |
تبلیغات (Advertising) |
حصول واقعی رسانهها «مخاطب» است که به آگهیدهندگان فروخته میشود. رسانه باید محتوایی تولید کند که فضای مناسبی برای تبلیغ کالا ایجاد کند (پرهیز از محتوای رادیکال یا ضد مصرفگرایی). |
| ۳ |
منبعسازی (Sourcing) |
وابستگی خبرنگاران به منابع رسمی (کاخسفید، پلیس، شرکتها) به دلیل کاهش هزینه و اعتبار ظاهری. این باعث میشود روایت رسمی به عنوان «حقیقت عینی» بازتاب یابد. |
| ۴ |
فلک (Flak) |
انتقادات و حملات سازمانیافته (حقوقی، سیاسی، یا از سوی اندیشکدهها) علیه رسانههایی که از خطوط قرمز عبور میکنند. این حملات هزینه نقد را بالا میبرد. |
| ۵ |
دشمنسازی (ایدئولوژی) |
استفاده از یک دشمن مشترک (ضد مونیسم در گذشته، جنگ علیه تروریسم یا اسلامهراسی امروز) برای ایجاد ترس و همگرایی عمومی و حذف صدای مخالفان به بهانه امنیت ملی. |
چامسکی برای اثبات این مدل، پوشش رسانهای آمریکا را در مورد جنایات مشابه مقایسه میکند. برای مثال، در دهه ۱۹۷۰، رسانههای آمریکا جنایات پلپوت در کامبوج (دشمن آمریکا) را با جزئیات فراوان و خشم اخلاقی پوشش میدادند («قربانیان ارزشمند»)، اما همزمان جنایات مشابه یا حتی گستردهتر در تیمور شرقی توسط اندونزی (متحد آمریکا) را تقریباً نادیده میگرفتند یا کماهمیت جلوه میدادند («قربانیان بیارزش»). این استاندارد دوگانه نشان میدهد که دغدغه رسانهها حقوق بشر نیست، بلکه خدمت به اهداف سیاست خارجی است.
قدری از کتاب «چامسکی و جهانی شدن» بفرمایید و توضیح دهید که اصولاً نگاه چامسکی به جهانی شدن چیست؟
در پاسخ به پرسش پنجم پیرامون کتاب «چامسکی و جهانیشدن» و نگاه کلی او به این پدیده، باید تمایز ظریفی را که چامسکی میان «جهانیشدن واقعی» و «جهانیشدن نئولیبرال» قائل میشود، روشن کرد. چامسکی به هیچ وجه مخالف جهانیشدن به معنای ارتباط میان ملتها، تبادل فرهنگی و همبستگی جهانی نیست. او به عنوان یک انترناسیونالیست، همواره خواهان حذف مرزهای مصنوعی میان انسانها بوده است.
اما آنچه او به شدت نقد میکند، فرم خاصی از یکپارچگی اقتصادی است که تحت لوای «تجارت آزاد» در دهههای اخیر بر جهان تحمیل شده است. چامسکی در کتاب «سود برتر از مردم» استدلال میکند که توافقنامههایی مانند نفتا و سازمانهایی مانند سازمان تجارت جهانی، ابزارهایی برای «حمایتگرایی شرکتی» هستند نه تجارت آزاد.
الف) جهانیشدن حقوق سرمایهگذار
چامسکی معتقد است که نسخه نئولیبرال جهانیشدن، به گونهای طراحی شده است که سرمایه بتواند آزادانه در سراسر جهان حرکت کند، اما نیروی کار (انسانها) محدود باشند. این سیستم به شرکتهای فراملیتی اجازه میدهد تا با تهدید به خروج سرمایه و انتقال کارخانهها به کشورهایی با دستمزد کمتر و استانداردهای زیستمحیطی پایینتر، دولتها و اتحادیههای کارگری را تضعیف کنند. او این فرآیند را «مسابقهای به سوی قعر» (Race to the bottom) مینامد که در آن کشورها برای جذب سرمایه، استانداردهای رفاهی خود را پایین میآورند.
ب) دموکراسیزدایی
یکی از محوریترین نقدهای چامسکی به جهانیشدن نئولیبرال، تضاد آن با دموکراسی است. او معتقد است که نهادهای مالی بینالمللی (مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی) عملاً حاکمیت ملی کشورها را نقض میکنند. تصمیمات اقتصادی کلان که بر زندگی میلیونها نفر تأثیر میگذارد، از حوزه اختیارات پارلمانهای منتخب خارج شده و به دست تکنوکراتهای غیرمنتخبی سپرده میشود که تنها به بازارهای مالی پاسخگو هستند. چامسکی این وضعیت را انتقال قدرت از «پارلمان» (نمایندگان مردم) به «سنا» (نمایندگان سرمایه) توصیف میکند.
در نهایت، چامسکی خواهان نوعی از جهانیشدن است که از پایین به بالا شکل بگیرد؛ شبکهای جهانی از اتحادیهها، جنبشهای زیستمحیطی و نهادهای مدنی که هدفشان نه سود، بلکه رفاه انسان و حفظ سیاره است. او «مجمع اجتماعی جهانی» (World Social Forum) را نمونهای از این جهانیشدن آلترناتیو میداند.

اندیشههای سیاسی چامسکی چقدر از سوی متفکران سیاسی جدی گرفته میشود؟
اینجا با یک پارادوکس روبهرو هستیم: چامسکی یکی از پرارجاعترین نویسندگان در کل علوم انسانی است، اما در دپارتمانهای علوم سیاسی و روابط بینالملل جریان اصلی در آمریکا، اغلب نادیده گرفته میشود یا با برچسبهایی چون «سادهساز» و «تئوری توطئه» طرد میگردد.
دلایل طرد شدن از جریان اصلی
۱. نقد پیشفرضهای بنیادین: علوم سیاسی جریان اصلی در آمریکا، معمولاً بر اساس پارادایمهای «رئالیسم» یا «لیبرالیسم نهادگرا» بنا شده است که هر دو بهنوعی مشروعیت قدرت آمریکا و نیت خیرخواهانه (یا حداقل عقلانی) آن را پیشفرض میگیرند. چامسکی با رد این پیشفرضها و توصیف آمریکا بهعنوان یک قدرت امپریالیستی که بر اساس منافع مافیایی عمل میکند، قواعد بازی آکادمیک را به هم میزند.
۲. متدولوژی متفاوت: پژوهشگران علوم سیاسی اغلب بر مدلهای کمی، نظریه بازیها و تحلیلهای پیچیده بوروکراتیک تمرکز دارند. چامسکی اما از رویکردی تاریخی-اسنادی استفاده میکند که متکی بر شواهد تجربی و اسناد از طبقهبندی خارج شده است. او معتقد است که حقایق سیاسی معمولاً سادهاند و نیازی به نظریههای پیچیده برای پنهان کردن واقعیت «زورِ قویتر» ندارند. این رویکرد «ضد تئوریک» (در معنای انتزاعی آن) باعث میشود برخی اساتید او را فاقد دقت علمی بدانند.
۳. مدل سازمانی دانشگاه: طبق مدل پروپاگاندای خود چامسکی، دانشگاهها نیز بخشی از سیستم تولید ایدئولوژی هستند. کسانی که در این سیستم پیشرفت میکنند، معمولاً کسانی هستند که ارزشهای بنیادین سیستم را درونی کردهاند. بنابراین طبیعی است که ساختار آکادمیک، کسی را که اساس مشروعیت آن را زیر سوال میبرد، به حاشیه براند.
با این حال، در حوزههایی مانند اقتصاد سیاسی انتقادی، جامعهشناسی، مطالعات رسانه و جغرافیای انسانی، چامسکی بهعنوان یک چهره مرجع و بسیار جدی تلقی میشود. مدل پروپاگاندای او همچنان یکی از نظریههای پایه در مطالعات ارتباطات است و نقدهای او بر نئولیبرالیسم در میان اقتصاددانان دگراندیش جایگاه ویژهای دارد.
در ایران، منتقدان غرب از آرای چامسکی جهت اثبات تفکر خود بهره میگیرند. آیا این بدین معناست که چامسکی با اندیشه خود، ابزاری در اختیار منتقدان مدرنیته و غرب قرار میدهد؟
استفاده منتقدان غرب در ایران از اندیشههای چامسکی، پدیدهای پیچیده است که در پرسش هفتم مطرح شده است. آیا او ابزاری در دست منتقدان مدرنیته و غرب است؟ پاسخ هم «بله» است و هم «خیر»، و این بستگی به نحوه قرائت و برش زدن اندیشههای او دارد.
بله، رسانههای رسمی و جریانهای اصولگرا در ایران اغلب از نقدهای کوبنده چامسکی بر آمریکا استقبال میکنند. وقتی او آمریکا را «بزرگترین دولت تروریستی جهان» مینامد، تحریمها را جنایت علیه بشریت میخواند، یا از حق ایران برای داشتن فناوری هستهای دفاع میکند، این سخنان دقیقاً با روایت رسمی در داخل کشور همسو به نظر میرسد. چامسکی با افشای استانداردهای دوگانه غرب (مثلاً در مورد سلاحهای هستهای اسرائیل در مقابل برنامه هستهای ایران)، خوراک فکری قدرتمندی برای کسانی فراهم میکند که میخواهند ادعاهای حقوق بشری غرب را بیاعتبار کنند.
اما این تنها نیمی از داستان است. چامسکی اگرچه منتقد لیبرالدموکراسی غربی است، اما مبانی فکری او (سکولاریسم، آزادی بیان، حقوق زنان، و دموکراسی شورایی) سنخیتی با حامیان او در داخل ندارد. بهعلاوه، او بارها صراحتاً حمایت خود را از برخی اعتراضات در ایران اعلام کرده است.
چامسکی آگاه است که سخنانش ممکن است توسط حکومتها مصادره به مطلوب شود، اما بر این باور اخلاقی استوار است که «وظیفه اول هر شهروند، نقد دولت خود اوست.» او به عنوان یک آمریکایی، مسئولیت اصلی خود را جلوگیری از جنایات دولت آمریکا (مانند تحریم و جنگ) میداند، زیرا معتقد است که میتواند بر آن تأثیر بگذارد. اما این لزوماً به معنای تأیید حکومتهایی نیست که در برابر آمریکا ایستادهاند.

نگاه چامسکی به روشنفکری چیست و آیا میتوان او را روشنفکر دانست؟
نگاه چامسکی به مقوله روشنفکری، که در مقاله کلاسیک «مسئولیت روشنفکران» (۱۹۶۷) تبیین شده، بسیار اخلاقی و وظیفهگراست. او تعریفی ساده اما سنگین از روشنفکر ارائه میدهد: «مسئولیت روشنفکران این است که حقیقت را بگویند و دروغها را افشا کنند».
چامسکی روشنفکران را به دو دسته تقسیم میکند:
۱. روشنفکران تکنوکرات (قدرتمدار): کسانی که دانش و تخصص خود را در خدمت توجیه و اجرای سیاستهای دولت و نهادهای قدرت قرار میدهند. او این گروه را «کمیسرهای جدید» یا «ماندارینهای جدید» مینامد. آنها ممکن است لیبرال و دموکرات باشند، اما کارکردشان حفظ وضع موجود و مدیریت افکار عمومی است.
۲. روشنفکران ارزشمدار (دگراندیش): کسانی که قدرت را به چالش میکشند، در کنار قربانیان میایستند و اصول اخلاقی را فدای مصلحت سیاسی نمیکنند. این گروه معمولاً توسط نهادهای رسمی طرد، تمسخر یا سرکوب میشوند.
آیا چامسکی روشنفکر است؟
طبق تعریف خودش، چامسکی بیشک یکی از برجستهترین نمونههای «روشنفکر ارزشمدار» در عصر ماست. او از جایگاه امن و پرستیژ علمی خود در امآیتی استفاده کرد تا در برابر قدرتمندترین نهادهای سیاسی و نظامی جهان بایستد. او روشنفکری را نه یک صنف یا طبقه اجتماعی، بلکه یک «موقعیت اخلاقی» میداند. ویژگی بارز روشنفکری او، استفاده از منابع و اسناد رسمی خودِ دولتها برای افشای دروغهای آنهاست. او معتقد است که روشنفکران غربی به دلیل آزادی نسبی و دسترسی به اطلاعات، مسئولیت سنگینتری نسبت به روشنفکران در جوامع بسته دارند، زیرا سکوت آنها همدستی در جنایت است.
آیا چامسکی در حال حاضر در آمریکا یا دیگر کشورهای جهان پیروانی دارد؟
آیا چامسکی پیروانی دارد؟ این اصطلاح جالبی نیست و باید با احتیاط بسیار به کار برده شود. اگر منظور از پیرو، مریدان فرقهای باشد، پاسخ منفی است؛ چرا که چامسکی همواره افراد را به تفکر مستقل دعوت کرده و از بتسازی پرهیز داشته است. اما اگر منظور تأثیرگذاری بر جنبشهای اجتماعی و سیاسی است، او یکی از مؤثرترین متفکران نیمقرن اخیر است.
جنبش اشغال والاستریت و نسل جدید چپ
جنبش «اشغال والاستریت» (Occupy Wall Street) در سال ۲۰۱۱، که ادبیات «۱ درصد در برابر ۹۹ درصد» را جهانی کرد، مستقیماً تحت تأثیر تحلیلهای چامسکی از نابرابری و فساد ساختاری بود. چامسکی با حضور در جمع معترضان و حمایت فکری از آنها، پلی میان نسل قدیم چپ و فعالان جوان زد.
امروزه، جناح پیشرو (Progressive) حزب دموکرات آمریکا، شامل چهرههایی چون برنی سندرز و الکساندریا اوکازیو-کورتز، و سازمانهایی مانند «سوسیالیستهای دموکرات آمریکا» (DSA)، بسیاری از ایدههای اقتصادی و اجتماعی چامسکی را (مانند بیمه همگانی و دانشگاه رایگان) وارد جریان اصلی سیاست کردهاند.
جنبشهای اقلیمی
در سالهای اخیر، چامسکی با حمایت قاطع از «شورش انقراض» (Extinction Rebellion) و «جنبش طلوع» (Sunrise Movement)، به یکی از پدران معنوی مبارزه با تغییرات اقلیمی تبدیل شده است. کتاب مشترک او با رابرت پولین درباره «نیو دیل سبز»، نقشه راهی برای گذار عادلانه از سوختهای فسیلی ارائه میدهد که الهامبخش فعالان جوان محیط زیست است.
در سطح جهانی، آثار او به دهها زبان ترجمه شده و در آمریکای لاتین، اروپا و آسیا خوانندگان بسیاری دارد. ویدئوهای سخنرانیهای او در یوتیوب میلیونها بازدید دارد که نشان میدهد نفوذ او در عصر دیجیتال نه تنها کم نشده، بلکه فرمهای جدیدی یافته است.
خودتان نقدی به او و اندیشههایش دارید؟
در پاسخ به پرسش نهایی و نقد شخصی، باید با صداقت علمی و به دور از شیفتگی به کارنامه چامسکی نگریست. با وجود تمام خدمات او به آزادی بیان و نقد قدرت، مواضع او خالی از اشکال و جنجال نبوده است.
الف) مناقشه کامبوج و انکار نسلکشی؟
یکی از تاریکترین نقاط در کارنامه سیاسی چامسکی، واکنش او به جنایات خمرهای سرخ در کامبوج در اواخر دهه ۱۹۷۰ است. چامسکی و هرمان در مقالهای با عنوان «تحریفهایی با واسطه چهارم» (۱۹۷۷)، گزارشهای رسانههای غربی و پناهندگان درباره کشتارهای عظیم پلپوت را زیر سوال بردند و آنها را اغراقآمیز و پروپاگاندای آمریکا خواندند. اگرچه هدف آنها افشای نقش آمریکا در ویرانی کامبوج و ریاکاری رسانهها بود، اما منتقدان (و حتی بسیاری از حامیانش) معتقدند که شکاکیت بیشازحد او باعث شد تا واقعیت یک نسلکشی هولناک را کماهمیت جلوه دهد. حتی پس از آشکار شدن ابعاد جنایت، چامسکی همچنان بر موضع خود مبنی بر اینکه منابع آن زمان غیرقابل اعتماد بودند، پافشاری کرد که نوعی لجاجت فکری تلقی شد.
ب) جنگ بوسنی و واژه «نسلکشی»
نقد جدی دیگر مربوط به جنگ بوسنی است. چامسکی از به کار بردن واژه «نسلکشی» برای کشتار سربرنیتسا (که در آن ۸۰۰۰ مرد و پسر مسلمان توسط صربها کشته شدند) خودداری کرد و آن را «کشتار» (Massacre) نامید. او استدلال میکرد که استفاده از واژه نسلکشی برای این رخداد، باعث «لوث شدن» (Cheapening) این واژه میشود و باید آن را برای مواردی مانند هولوکاست یا رواندا نگه داشت. این موضعگیری باعث خشم شدید بازماندگان و روشنفکران بالکان شد و او متهم به حمایت ضمنی از صربها یا حداقل بیحسی نسبت به رنج مسلمانان بوسنی شد.
ج) تقلیلگرایی و آمریکا-محوری
برخی منتقدان معتقدند که چارچوب تحلیلی چامسکی گاهی دچار «تقلیلگرایی» میشود؛ به این معنا که او عاملیت سایر بازیگران جهانی را نادیده میگیرد و همه رویدادهای جهان را واکنشی به سیاستهای آمریکا میداند. در این دیدگاه، جنایات دیکتاتورهای محلی یا تضادهای قومی و مذهبی، اگر پای آمریکا در میان نباشد، کمتر مورد توجه او قرار میگیرند. این امر میتواند به نوعی «امپریالیسم وارونه» منجر شود که در آن باز هم آمریکا مرکز ثقل تحلیل همه چیز است.
با تمام این نقدها، نوآم چامسکی همچنان یکی از وجدانهای بیدار بشریت در عصر ماست. او به ما آموخت که در برابر «تولید رضایت» مقاومت کنیم، ساختارهای قدرت را به چالش بکشیم و مسئولیت اخلاقی خود را بهعنوان شهروندان جهان فراموش نکنیم. خطاهای او نیز، مانند دستاوردهایش، درسآموزند: اینکه حتی انتقادیترین ذهنها نیز میتوانند در دام تحلیلهای خود گرفتار شوند، اما جستوجوی حقیقت، مسیری است که پایان ندارد.
نظر شما