سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: این جمله یکی از مشهورترین سرآغازهای تاریخ ادبیات داستانی و قطعاً یکی از ماندگارترینهاست. من خود از این جمله بهعنوان سرلوحه در رمانم، کیسه استخوانها، استفاده کردهام. اما شاید بهترین جمله آغازین در یک داستان مرموز و غریب نیز از آنِ دافنه دوموریه باشد. داستان کلاسیک او، «پرندگان»، اینگونه آغاز میشود: «سوم دسامبر بود و باد در طول شب جهت عوض کرده و با خود سوز زمستانی آورده بود.» کوتاه، سرد و موجز؛ گویی گزارش هواشناسی میشنوید.
این سرآغاز برای داستان نفسگیری که در ادامه روایت میشود داستانی که در آن همه گونههای پرندگان به انسانها حمله میکنند بسیار مؤثر است، زیرا بیانی خشک، اخباری و واقعگرایانه دارد. دوموریه هرگاه اراده کند، میتواند وحشت بیافریند — نمونههایش را در داستانهای عروسک، عدسیهای آبی و پایانبندی تکاندهنده حالا نگاه نکن میبینید — اما او بهخوبی میداند که برای القای باورپذیری و تعلیق)، باید لحنی نزدیک به گزارش روزنامه داشته باشد، نه لحن یک روایت داستانی صرف.
فیلم پرندگان ساخته آلفرد هیچکاک، با افزودن یک رابطه عاشقانه میان دو ستاره هالیوودی، تقریباً هیچ شباهتی به داستان دوموریه ندارد. مکان رویدادها از کورنوال سرد و ابری به خلیج آفتابی بودِگا در کالیفرنیا تغییر یافته و شخصیتها نیز متعدد شدهاند. تنها شباهت اصلی داستان و فیلم در پایانبندی آنهاست. در فیلم، شخصیتها در حالی میگریزند که هزاران پرنده در میان حملات خود در حال استراحتاند و سرنوشت نهایی به تخیل بیننده واگذار میشود. پایان داستان دوموریه اما با روایت خشک و بیتفاوتش، هراسانگیزتر است: نَت، قهرمان داستان، پس از کشیدن آخرین سیگارش، رادیو را امتحان میکند و تنها سکوت میشنود. «او پاکت خالی سیگار را در آتش انداخت و به سوختنش خیره ماند.»
سرانجام چه میشود؟ نمیدانیم و دوموریه نیز اهمیتی نمیدهد. جوهر نبوغ ناآرامکننده او دقیقاً در همین است. پایان داستان بهاندازه آغازش، آرام و هولناک است. چه بر سر نَت، همسر و فرزندانش میآید؟ نویسنده حق دارد که پاسخ ندهد. او تنها آن آخرین سیگار را با بار نمادین اعدام پیش روی ما میگذارد و آن پاکتِ در حال سوختن را. گویی به ما میگوید: «خودتان تصمیم بگیرید.»
داستانهای دوموریه از آن استثناهایی هستند که صحبت مفصل درباره آنها، تأثیرشان را از بین میبرد. پس کافی است بگویم با یک استاد داستانپردازی طرف هستیم؛ استادی شیطانی.
کیفیت جملهبهجمله نوشتار دوموریه، با توجه به حجم آثارش که شامل ۱۷ رمان، چندین زندگینامه و نمایشنامه و دهها داستان کوتاه است، حیرتانگیز مینماید. او در شخصیتپردازی سریع، استادی بیبدیل است. شخصیت «میج» در داستان درخت سیب، شاهکار نمایش رفتار منفعل-پرخاشگرانه است؛ زنی که گویی تنها استعدادش تلخ کردن تدریجی زندگی شوهرش است. نه با خطاهای بزرگ — او دزد، معتاد یا خائن نیست — بلکه با زخمهای کوچکی که خون اندکی جاری میکنند. شاید حتی این کار را ناآگاهانه انجام میدهد، اما در هر صورت، آگاه یا ناخودآگاه، در حال اِعمال قدرت است. راوی داستان (که همچون بسیاری از شخصیتهای دوموریه، از جمله راوی ربکا، بینام است) مردی محترم است که روزنامه را ابتدا به همسرش میدهد و همسرش آن را مچالهشده و درهمریخته بازمیگرداند.
میج آهکشان و مظلومنما میمیرد، اما شوهر بیوهاش همچنان زیر سایه او زندگی میکند. او درخت سیب زشت باغچه را با «بیچاره میج» پیوند میدهد. دوموریه «درخت میج» را چنین توصیف میکند: «ماه بر شاخههای پژمرده میتابید و آنها را به بازوان اسکلتی شبیه میکرد که در حالت استغاثه بالا رفتهاند؛ بازوانی یخزده، خشک و بیحس از درد.»
آیا این درخت سیب، تجسم نوعی روح سرگردان است یا راوی که خود نیز معایب بیشماری دارد تنها از نظر روانی قادر به رهایی از نفوذ همسر درگذشتهاش نیست؟ دوموریه پاسخ نمیدهد. مهارت او دقیقاً در زنده نگه داشتن هر دو احتمال است؛ کاری که در بسیاری از داستانهایش تکرار میکند.
برخی از داستانهای او، مانند مونته وِریتا، عاشقانههایی محکومبهشکست را روایت میکنند و برخی دیگر، همچون شکست، به مفاهیمی چون تلهپاتی و حتی وسواس امروز ما با هوش مصنوعی میپردازند. اما بهترین آثارش در مرز مبهم میان ماوراءالطبیعه و تخیل بیمارگونه بشری جای میگیرند. در داستان عدسیهای آبی، زنی به نام «ماردا وست» پس از عمل جراحی چشم، آدمها را با سر حیواناتی میبیند که بازتاب شخصیتشان است؛ کشف اینکه همسرش سرِ کرکس دارد، بهویژه هولناک است.
حتی وقتی همهچیز ظاهراً بیخطر به نظر میرسد، میتوان نزدیک شدن سایهها را حس کرد؛ موهبتی که تنها نصیب معدودی از نویسندگان میشود. وقت آن است که دست دافنه دوموریه را بگیرید و اجازه دهید شما را به دل تاریکی رهنمون شود. استعداد او چراغی روشن برای هدایت شماست و داستانهای شگفتانگیزش در انتظارتان نشستهاند. به اکتشافات و حتی به آشفتگیهای پیش رویتان حسادت میکنم.
منبع:Sun 28 Sep 2025, theguardian
نظر شما