یکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۴۷
جدال مرگ و زندگی در منطق‌الطیر عطار

خراسان‌رضوی - در ادامه سفر مرغان در منطق‌الطیر، عطار نیشابوری با زبانی رندانه به ترس مرغان از مرگ می‌پردازد و با ظرافت، پوچی دنیا و ضرورت یاد مرگ را به مخاطب گوشزد می‌کند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفری‌پور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: در ادامه منطق‌الطیر می‌خوانیم که شیخ عطار رندانه و زیرکانه سوالات مرغان را تا جایی پیش می‌کشاند که این بار تصویر مرگ و اجل را به درستی به همگان نشان می‌دهد و حاصل جهان گذرا را که جز نیستی و پوچی چیزی به همراه نخواهد داشت، گوشزد می‌کند.

وی با اشاره به پوچی دنیا به انسان هشدار می‌دهد که باید هر لحظه به یاد مرگ باشد که در چشم برهم زدنی دست اجل جانت را خواهد ستاند پس لازم و شایسته است که عمر زندگانی را به درستی و راستی بگذرانیم و زورگو و متکبر نباشیم که عاقبت دست‌اجل جان شیرین را خواهد گرفت.

از این رو در گفت‌وگوی مرغان و اشکالات آنان مرغی دیگر پیش می‌آید و در مورد ترس از مرگ سوال می‌پرسد.

وی می‌گوید که من از مرگ می‌ترسم چرا که زاد و توشه‌ای ندارم و اگر با شما در این راه قدم بردارم در اولین وادی جان می‌دهم با اینکه خودم در زندگی به همه کس فرمان می‌دهم اما می‌دانم که زمان اجل باید بی‌چون و چرا اطاعت کنم افسوس که از این جهانی که برای خود ساختم جز حسرت و دریغ چیزی در دست ندارم و دست خالی باید این جهان را ترک کنم:

دیگری گفتش که می‌ترسم ز مرگ

وادی دور است و من بی‌زاد و برگ

این چنین کز مرگ می‌ترسد دلم

جان برآید در نخستین منزلم

گر منم میر اجل با کار و بار

چون اجل آید بمیرم زار زار

هرکه یابد از اجل یک تیغ دست

هم قلم شد دست و هم تیغش شکست

ای دریغا کز جهانی دست و تیغ

جز دریغی نیست در دست ای دریغ

مرغ به گونه‌ای از مرگ خویش هراس دارد که قدرت تصمیم‌گیری برای راهی شدن با هدهد را از دست داده است چون فکر می‌کند که هر لحظه مرگش فرا خواهد رسید و می‌گوید که چه بسا در زیر زمین بسیار مرغانی خفته‌اند که از نظر من آشفته و سرگردانند و بیدار چرا که مرگ راهی بسیار مشکل است که گور اولین منزل این راه طولانی است، تو هم اگر از تلخی مرگ خبر داشتی جانت که برایت بسیار شیرین است زیر و رو می‌شد و بر خود می‌لرزیدی.

جملگی زیر زمین بر خفته‌اند

بلکه ناخفته همه آشفته‌اند

مرگ بنگر تا چه راهی مشکل است

کندر این ره گورش اول منزل است

گر بود از تلخی مرگت خبر

جان شیرینت شود زیر و زبر

در جواب ترس مرغ و سخنان او هدهد پاسخ می‌دهد که « ای ضعیف ناتوان! تا کی می‌خواهی مشتی استخوان بمانی و از مغز خود که در استخوانت قرار دارد، استفاده نکنی؟ تو مگر نمی‌دانی که هر تولدی را مرگی در پیش است و هر آغازی بالاخره باید یک روز به پایان برسد؟ تو را هم برای زندگی کردن پرورش داده‌اند و به دنیا آوردند و هم برای بردن تو از این دنیا که مشتی خاک خواهی شد و باد آن را خواهد برد پس دنیایی که این گونه در آن پرورش یافته‌ای و عمری را سپری کرده‌ای لازم است ترس را کنار بگذاری و به حقیقت آن فکر کنی تمام این دنیا مانند تشتی وارونه است و هر شب نشان این پایان است که دوباره صبحی نو متولد شوی و خورشید امید را نظاره‌گر باشی و بدانی روز و شب تفاوتی در مرگ ندارد .»

هدهدش گفت ای ضعیف ناتوان

چند خواهی ماند مشتی استخوان

استخوانی چند بر هم ساخته

مغز را در استخوان بگداخته

تو نمی‌دانی که عمرت بیش و کم

هست باقی تا دو دم تا کی زدم

تو نمی‌دانی که هر کو زاد مرد

شد به خاک و هرچه بودش باد برد

هم برای مردنت پرورده‌اند

هم برای بردنت آورده‌اند

هست گردون همچو تشت سرنگون

و از شفق این تشت هر شب غرق خون

آفتاب تیغ زن درگشت او

این همه سر می‌برد در تشت او

هدهد دانا مرغ را از سرنوشت حتمی او آگاه می‌سازد و به طور قطع و یقین عاقبت همگان را گوشزد می‌کند و می‌گوید که اگر آلوده یا پاک و طاهر به دنیا آمده‌ای باید بدانی که قطره آبی بوده‌ای که همراه خاک آمده‌ای و به صورت کنونی شکل گرفته‌ای تو که قطره آبی هستی چگونه می‌توانی با دریا نبرد کنی و خود را از مرگ حتمی و غرق شدن در دریا نجات دهی؟

تو اگر آلوده گر پاک آمدی

قطره آبی که با خاک آمدی

قطره آب از قدم تا فرق مرد

کی توانی کرد با دریا نبرد

سپس برای اطمینان خاطر به مرغ از اینکه بالاخره اجل و مرگ حتمی است می‌گوید که تو اگر عمری را فرمان داده‌ای باید که با فرا رسیدن دست اجل بسوزی و جان خویش را بگذاری.

گر تو عمری در جهان فرمان دهی

هم بسوزی هم به زاری جان دهی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

اخبار مرتبط

تازه‌ها

پربازدیدها