سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: هفته گذشته ادامه منطقالطیر گفتیم که هدهد دانا آرامش را به دلهای مرغان هدیه داد و مرغان به نوبت سوالهای خویش را پرسیدند.
مرغان در جایگاه سیمرغ اشکال و ایرادهای خود را بازگو میکنند به عبارت بهتر بهانهتراشی میکنند تا بلکه عذر سفر بخواهند و سختی راه را به دوش نکشند و از سفر شانه خالی کنند اما هدهد زیرک و دانا چون استادی همهچیزدان، تمام بهانهجوییهای آنان را علتی بر سستی اراده میداند و زنگار دلهایشان را نشان از صورت ظاهرشان میدهد بنابراین برای آمادهسازی، مرغان تمام تلاش خویش را به کار میگیرد تا جوابی قانعکننده و قاطع به آنان بدهد و آنان را با خویش همراه سازد.
اینک مرغی دیگر پیش میآید و سوالی دیگر مطرح میکندمرغ از احوال خویش میگوید و مینالد، ایراد و نقص خویش را بهانه میکند و میگوید که ذات من، سستعنصری است و هر زمانی بر یک شاخهای میپرم گاهی سست و چابک و چالاکم، گاهی لاابالی و گاهی زاهد و سرخوش گویی گاهی نیستم و گاهی هستم و از هست و نیست خویش غافلم! چرا که گاهیاوقات خود را به میخارگی مشغول میسازم و گاهی اوقات آنچنان به عبادت و مناجات مشغول میشوم که خویش را از یاد میبرم.
گاهی آنچنان شیطانی و دیو صفت میشوم که احساس میکنم ابلیس پشت سر من حرکت میکند و گاهی با فرشتگان همنشینم.
آری من بین این دو نقش حیران و سرگردان مانده ام، چارهای ندارم من در میان چاه و زندان تن خویش اسیر و گرفتارم و مرا یارای سفر با شما نیست و توان همراهی با شما را ندارم:
دیگری گفتش مخنّث گوهرم
هر زمانی مرغ شاخ دیگرم
گاه رندم گاه زاهد گاه مست
گاه هست و نیست گاهی نیست و هست
گاه نفسم در خرابات افکند
گاه جانم در مناجات افکند
گه برد تا بنگرم دیو از رهم
گه فرشته با ره آرد ناگهم
من میان هر دو حیران ماندهام
چون کنم در چاه و زندان ماندهام
هدهد که با دقت به سخنان و پرسش و بهانههای مرغ گوش میداد پس از پایان سخنان مرغ این چنین پاسخ داد که این خصوصیات که تو بیان کردی در همه کس وجود دارد چرا که مردی که تنها یک صفت در او وجود داشته باشد و دارای ثباترای و ثابت عقیده باشد بسیار اندک است اما این حکم پادشاه است و تو تنها حیران زده این راه نیستی و این صفتها در همه مرغان وجود دارد چرا که اگر قرار بود همهکس از ابتدا و روز نخست آفرینش پاک میبودند که نیازی به وجود انبیا و درس بعثت و پیامبری نبود (وجود انبیا کاری پوچ بود)؛ هرکس که سختی را تحمل نکند و نفس خویش را در اختیار خویش نگیرد، روی آرامش و خوشی را نخواهد دید:
هدهدش گفتا که ای حیران راه بر
همه کس این چنین شد حکم شاه
این خصایل باشد اندر هر کسی
زان که مرد یک صفت نبود بسی
گر همه کس پاک بودی از نخست
انبیا را کی بدی بعثت درست
تا که نکند نفس عمری سرکشی
تن فرو ندهد به آرام و خوشی
سپس هدهد دانا او را پند میدهد و میگوید که این دنیای بیارزش و خوشیهایش باعث غفلت تو شده و در آن حیران و سرگردان ماندهای و تنها به خوشیهای ناپایدار دنیا عمر خویش را گذراندهای اکنون میتوانی از بهترین دارایی جسم خویش یعنی اشک استفاده کنی و تمام زنگارهای دلت را پاک نمایی. بدان که اشک سرخ تو رازهای دلت را بازگو میکند و سیر خوردن و خوشگذرانی و دنیاییبودن، باعث زنگار دلت شده و دلت را سیاه کرده که این چنین سستاراده شدهای و توان تصمیمگیری نداری. بهتر است که نفس خویش را رها کنی و او را مثل سگِ ولگرد پرورش ندهی و هر لحظه به دنبال خوشیهای زودگذر نباشی تا گوهر وجودت از سست عنصری و بیاراده بودن در آید:
ای تنورستان غفلت جای تو
کردهای مطلوب سر تا پای تو
اشک چون شنگرف اسرار دل است (شنگرف: مادهای که از سیماب و گوگرد میسازند)
سیر خوردن چیست زنگار دل است
چون تو دائم نفس سگ را پروری
کم نیاید از مخنّث گوهری
این گونه شد که حرفهای هدهد در دل مرغ اثری مطلوب گذاشت و چون سوال به نفس بدخواه رسید مرغی دیگر پیش آمد و سوالی دیگر پرسید.
نظر شما