سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: در ادامه مطنقالطیر میخوانیم وقتی مرغان که رهبر خویش را حکیم و دانا یافتند، پای منبر او نشستند، سوالات خود را مطرح و جواب حکیمانهای نیز دریافت کردند.
مرغی سوال کرد که تو چگونه به این مرحله رسیدی توانستی از ما سبقت بگیری و تفاوت تو چه بود؟ چرا که تو مانند ما هستی و ما نیز مانند تو مرغ هستیم؟! چه شد و چه گناهی از ما سر زد که تو مورد تایید الهی واقع شدهای در بین این همه مرغ و قرعه به نام تو افتاد؟ تو مروارید این جمع شدی و ما هنوز ناخالصیهایی داریم!
سائلی گفتش که ای برد سبق
تو به چه از ما سبق بردی به حق؟
چون تو چون مایی و ما چون تو راست
در میان ما تفاوت از چه خواست؟
چه گناه آمد ز جسم و جان ما
قسم تو صافی و دردی آن ما
مرغان در سکوتی باورنکردنی منتظرند تا جواب مرشد و راهنمای سفر را با گوش جان بشنوند.
اینک هدهد همچون پیری مرشد با تاجی شاهانه بر بالای منبر لب به سخن میگشاید و میگوید «چشم رهبر و پادشاه یک لحظه بر جمعیت ما مرغان افتاده و از میان مرغان مرا تایید کرده، پس من تایید شده هستم و با سیم و زر و پارتی بازی انتخاب نشدم و حتی زور و توان و قدرتی هم به کار نبردهام، بلکه با همان یک لحظه نظر، پادشاه مرا از بین شما انتخاب کرده و این با عبادت زیاد هم به دست نمیآید، آنگونه که شیطان سالهای سال عبادت کرد و با یک نافرمانی از درگاه او رانده شد.اگر لطف پادشاه (خداوند) در یک لحظه شامل حال ما شود از عبادت سالهای طولانی کارساز تر و بهتر است».
گفت ای سائل سلیمان را همی
چشم افتاده است بر ما یک دمی
نی به سیم ین یافتم من نی به زور
هست این دولت مرا از یک نظر
کی به دست آرد به طاعت این کسی
زانکه گر ابلیس این طاعت بسی
سپس ادامه میدهد که «اگر کسی بگوید که پس طاعت لازم نیست سخت در اشتباه است بلکه باید مدام در طاعت پادشاه باشی و یک لحظه از او غافل نشوی و تمام عمر باید که طاعت و فرمانبردار او را پیشه خود سازی تا بلکه در یک نظر این طاعت تو مورد مقبول او واقع شود و زمانی که مورد قبول پادشاه واقع شدی آن زمان است که میشود گفت لیاقت هرچه او بخواهد را داری».
ور کسی گوید نباید طاعتی
لعنتی بارد بر او هر ساعتی
تو مکن در یک نفس طاعت رها
پس منه بر طاعت خود هم بها
تو به طاعت عمر خود میبر به سر
تا سلیمان بر تو اندازد نظر
چون تو مقبول سلیمان آمدی
هرچه گویم بیشتر زان آمدی
آنگاه مرغی دیگر نزدیک آمد و سوالی دیگر از هدهد پرسید، به هدهد گفت تو که پشت و پناه ما شدی من در این راه خود را ناتوان میبینم و توان و قوتی ندارم بلکه عاجز و درماندهام و هرگز نمیتوانم این چنین راهی طولانی را با شما همسفر شوم چرا که من در نخستین منزل و نخستین استراحتگاه این راه طولانی جان خود را از دست خواهم داد به این علت که شنیدهام کوههای آتشین (آتشفشانی) در راه بسیار وجود دارد و این کار هر کسی نیست.
دیگری گفتش که ای پشت و پناه
ناتوانم روی چون آرم به راه
من ندارم قوت و بس عاجزم
این چنین ره پیش ناید هرگزم
هست وادی دور و ره بس مشکلش
من بمیرم در نخستین منزلش
کوههای آتشین در ره بسی است
این چنین کاری نه کار هر کسی است
مرغ بیچاره شروع به عجز و ناتوانی کرد و از قدرت و هیبت مرغان دیگر سخنها گفت او از هزاران مرغی سخن گفت که در راه رسیدن به سیمرغ سر و جان خود را از دست داده اند و به خون افکنده شدند و از مرغانی که سرهایشان مانند گوی در میدان میچرخید، حتی مردان بیریایی که از حیا و حجاب چادر بر سر خود کشیدند اما نتوانستند در این راه به مقصود برسند (در جایی که لازم بوده تمام توان خود را به کار بستند و تسلیم شدند و هر کار غیر معقولی را انجام دادهاند) اما سر فرود نیاوردند:
صدهزاران سر در این ره گوی شد
بس که خونها زین طلب در جوی شد
صد هزاران عقل اینجا سر نهاد
وان که او بنهاد سر بر سر فتاد
در چنین راهی که مردان بیریا
چادری بر سر کشیدند از حیا
از من مسکین چه خیزد چون غبار
گر کنم عزمی بمیرم زار زار
این گونه با بیان این مشکلتراشیها ناتوانی خود را برای همراهی با هدهد و طی کردن مسیر بیان داشت و گفت که اگر تسلیم شوم و تصمیم بر آمدن بگیرم خواهم مرد و این اوج افسردگی و ناامیدی مرغ بود برای رسیدن به سیمرغ اما هدهد دانا با سخنان امیدبخش او را نوید میدهد.
نظر شما