سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: پس از اینکه هدهد دانا شیوه عاشقی را برای مرغان بازگو کرد و به توصیف عشق پرداخت، مرغان جان خویش را بیارزش یافتند و برای رسیدن به جانان (سیمرغ) سر از پا نمیشناختند، عشق در دلشان موج میزد و قرار از کف ربوده بودند و هر لحظه اشتیاقشان بیشتر از قبل میشد و این اولین شرط عاشقی ست که حاضرند برای معشوق از جان بگذرند:
چون شنیدند این سخن مرغان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه
برد سیمرغ از دل ایشان قرار
عشق در جانشان یکی شد صد هزار
آنگاه در میان خویش به دنبال راهبر و پیشوایی گشتند تا بتواند آنها را در این مسیر پرخطر هدایت و رهبری کند چرا که فهمیده بودند نمیتوانند از پیش خود و خودسرانه کاری را پیش ببرند و میدانستند این مسیر راهنمایی میخواهد که خود قبلاً این مسیر را طی کرده باشد و همه او را قبول داشته باشند:
جمله گفتند این زمان ما را به نقد
پیشوایی باید اندر حل و عقد
تا بود در راه ما را رهبری
زانکه نتوان ساختن از خودسری
در چنین ره حاکمی باید شگرف
بو که بتوان رست از این دریای ژرف
مرغان به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به کوه قاف که جایگاه سیمرغ است و در حقیقت برای رسیدن به معشوق باید که پیرو حاکمی باشند که هرچه او فرمان دهد پیروی کنند و چون در میان مرغان حاکمی نبود که از او اطاعت کنند بنابراین به این نتیجه رسیدند که قرعه بیندازند:
عاقبت گفتند حاکم نیست کس
قرعه باید زد طریق این است و بس
قرعه بر هر کس فتد سرور شود
در میان کهتران مهتر شود
چون به دست قرعهشان افتاد کار
دل گرفت آن بیقراران را قرار
شیخ عطار سنتشکنی میکند و بعد از این همه توصیف و تفسیر به سراغ قرعه میرود و تنها راه چاره را همین قرعه میداند که بتواند به همه ثابت کند هدهد دانای پرندگان است و در اصل به شیوهای زیرکانه و مقتدرانه کار مرغان را به تنگنا میکشاند تا راهبر و پیشوا بودن هدهد را به همه ثابت کند چرا که قرعه انداختن به معنای تایید الهی است:
چون رسید اینجا سخن کم گشت جوش
جمله ی مرغان شدند آنجا خموش
قرعه افکندند و بس لایق فتاد
قرعهشان بر هدهد عاشق فتاد
جمله او را رهبر خود ساختند
گر همی فرمود جان می باختند
عهد کردند آن همه کو سرور است
هم در این ره پیشرو هم رهبر است
حکم حکم اوست فرمان نیز هم
زو دریغی نیست تن جان نیز هم
تمامی مرغان خاموش و ساکت شدند و از جوش و خروش باز ایستادند آری آنکه لایق رهبری بود و خداوند اراده کرده بود انتخاب شد قرعه و تایید الهی به نام هدهد عاشقپیشه افتاد:
هدهد هادی چو آمد پهلوان
تاج بر فرقش نهادند آن زمان
صد هزاران مرغ در راه آمدند
سایبان ماهی و ماه آمدند
چون پدید آمد سر وادی ز راه
النفیر آن نفر بر شد به ماه
تاجی شاهانه بر سر هدهد نهادند و او را به رهبری خویش پذیرفتند سپس تمامی پرندگان در آسمان به پرواز درآمدند گویی سایبانی شدند که ماه را هم تیره و تار کردند و ماه از دیدگان مخفی شد و حتی ماهی دریا دیده نمیشد به مفهوم بهتر، جمعیت زیادی از پرندگان به راه افتادند که سایه بر همه چیز افکندند و درست در این زمان صدایی هولناک برآمد که به ماه رسید چرا که مسیر راه بر همگان آشکار شد:
هیبتی زان راه بر جان اوفتاد
و آتشی در جان ایشان اوفتاد
بر کشیدند آن همه در یک دگر
چه پر و چه بال چه پا و چه سر
جمله دست از جان بشسته پاکباز
بار ایشان پس گران و ره دراز
بود راهی خالی از سیر ای عجب
ذرهای نه شر و نه خیر ای عجب
بود خاموشی و آرامش در او
نی فزایش بود و نی کاهش در او
از آن راهی که به روی پرندگان گشوده شد ترسی سراسر وجود مرغان را گرفت و آتش در جان ایشان افتاد که عشق رسیدن به سیمرغ در جانشان شعلهورتر شد.
آری! این ترس و هیبت و عظمت راهی بود که به سیمرغ ختم میشد اما مسیر راه خالی و خلوت بود:
سایلی گفتا که ره خالی چراست؟
هدهدش گفت این زعزّ پادشاست
هدهد بیان میدارد که عزت و جلال پادشاهی سیمرغ آنقدر بزرگ است که تعداد اندکی در این مسیر به او میرسند و اینگونه شد که از هول و بیمه راه پرندگان از هدهد مشاوره خواستند تا آنها را راهنمایی کند.
نظر شما