سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: مترجمان در ایران معاصر گاهی به عنوان سفیران تبادل فکری و گاهی حتی معماران فضای روشنفکری و دانشگاهی معرفی شدهاند. تحولات تکنولوژیک و افزایش دانش زبان در میان جوانان اما، مرزهای پیشین را برهم زده و چالش تازهای به وجود آورده است: آیا مترجمان در دوران هوش مصنوعی و ارتباطات جهانی، همچنان نقش تعیینکنندهای دارند؟ در تلاش برای پاسخ به این پرسشها، با پریسا شکورزاده نویسنده، مترجم و پژوهشگر حوزهی فلسفه سیاسی به گفتوگو نشستیم.
***
نخست بفرمایید اصولاً نگاهتان به ترجمه چیست و چه تعریفی از ترجمه دارید؟
تعریف من از ترجمه کردن کنشی برای به فهم درآوردن است. منظور از به فهم درآوردن یک اندیشه ایجاد اتصالات جدید است. ترجمه باید بتواند اتصالاتی را میان مفاهیم و ایدهها در زمینهای نو برقرار کند. یعنی این ایدهها و مفاهیم بتوانند جایی در منظومه تفکر تاریخی زبان دیگری بیابند و با مفاهیم و ایدههای آن پیوندی برقرار کنند. در همین راستا ترجمهناپذیری به این معنا نیست که ما نمیتوانیم در زبان فارسی معادلی برای واژگان بیابیم که اگر مرادمان سطح زبانی هم باشد باز زبان بهمثابه خانه تفکر، خبر از فقری در اندیشه میدهد بلکه ترجمهناپذیری یک تفکر ناممکنی قرار گرفتن آن در منظومهی فکر ماست. برای نمونه فهم ما از دموکراسی به عنوان یک مفهومی که ریشه در یونان و جهان غرب دارد، در نسبتی با تجربیات تاریخی و فهم ما از سیاست، حکومت و مردم قرار میگیرد و این ایده توانسته است اتصالاتی را در دنیای ما برقرار کند. هرچند در این منظومه هنوز پیوند آن با دالهایی مثل «تکثر» آشفته است و به همین جهت ایده دموکراسی همچنان ناتوان از تحققیابی است.
در ترجمه آثار فلسفی ما الگویی در سنت خودمان داریم که میتوانیم به آن مراجعه کنیم. در گذشته رسم بر آن بوده که ترجمه آثار فلسفی همراه بوده با تفسیر و حاشیهنویسی و اشکال کردن. این شیوه گفتوگوی فلسفی را امکانپذیر میکرد و موجب تولد اندیشههای نو میشد. رفت و آمد فکری شرق و غرب در میان فرزندان ارسطو و افلاطون هم از رهگذر همین شیوه صورت میپذیرفت. در واقع در آنجا اصل بر به فهم درآوردن ایده و اندیشیدن درباره آن بوده است و ترجمه فرع بر آن. انتشار متنی بدون هیچ توضیح و تفسیری و بدون آنکه مشخص باشد به چه دلیل و در پاسخ به چه مسئلهای ترجمه شده است و مترجم چه نسبتی با این اندیشه دارد، حاکی از گسست تأسفباری از شیوهی مواجههی سنتی فعال با متن و صرف سکوت و پذیرندگی است.

به نظر شما نقش و تاثیر مترجمان در ایران معاصر چیست؟
ترجمه در ایران معاصر در پاسخ به تجربه شکست آغاز شد. شکست در جنگ با امپراتوری روسیه که ضرورت نوسازی ارتش و آشنایی با شیوهها و ابزارهای نظامی جدید را ایجاد کرد و موجب شد عباسمیرزا دستور ترجمهی متونی در جهت برنامهی نوسازی ایران را بدهد. شاید بتوان ردپای همین تجربهی شکست [سیاسی] را در موجهای ترجمه و انتخاب آثار هم دنبال کرد. برای نمونه ترجمهی آثار مرتبط با چپ نو در دههی هفتاد در پی سرکوب گروههای چپ و شکست در مبارزهی عملی. پس در وهلهی اول، فکر میکنم مترجم را نباید بهعنوان سوژهی خودآگاهی ببینیم که با سلیقهی شخصی دست به انتخاب اثر برای ترجمه میزند و تأثیر ازپیشمعینی را بر مخاطبان میگذارد، بلکه مترجم خود محصول یک وضعیت و موضعیافته در گفتارهای پیشینی است. بر همین اساس، علاوهبر اینکه مترجم چه متونی را برای ترجمه انتخاب میکند، شیوهی مواجهه مترجم با اثری که ترجمه میکند نیز در اثرگذاری نهایی او تعیینکننده است. این شیوه نیز بر حسب رویکرد مترجم به ترجمه شکل میگیرد که در ارتباط است با ایدهی مترجم درباره مسائلی چون چگونگی مواجههی شرق با غرب، ما و مدرنیته، خودباختگی و تهاجم فرهنگی و استعمارزدگی یا بازگشت به خویشتن و طلب نکردن آنچه خود داشتهایم از دیگری. در نهایت، کنش مترجم که خود حاصل برهمکنش نیروهاست، این توانایی را دارد که در وضعیت فکری مداخله کند. اگر مترجم در مقام متفکر چنان که توضیح دادم، عمل کند، این مداخله موجب زایایی و گشودن افقهایی تازه برای اندیشیدن به خودمان میشود. چنان که تواناییها و امکانات فکری امروز ما برای اندیشیدن بسیار گستردهتر از حتی نیم سدهی پیش است. اگر کوششهای این مترجمان توانا نبود، اکنون همین جنبش و پویایی و ضدوخوردی که در بسیاری از موضوعات میبینیم هم وجود نداشت.
آیا می توان دوران کنونی را یک عصر ترجمه خواند؟
به گمانم در وضعیتی که اولاً به جای ترجمه و شرح یافتن آثار شاخص و کلاسیک جهان، عمدتاً کتابهایی ترجمه میشوند که درباره متفکران و در شرح و نقد اندیشههای آنهاست، دوماً غالباً منحصر به آثاری درباره یا از متفکرانی است که متعلق به جریان خاصی هستند، و سوماً اکثر این آثار از زبان انگلیسی ترجمه میشوند و محصور در دنیای انگلیسی زبان هستند، باید در چنین نامگذاریهایی محتاطانهتر عمل کنیم. با وجود تعداد پرشمار مترجمان و کتب ترجمهای، شاید عنوانی که یادآور عصر طلایی ترجمه است چندان مناسب دوران ما نباشد.
آیا با این دیدگاه موافقید که مترجمان تبدیل به متفکران و اندیشمندان شده اند یا دست کم نقش و جایگاه آنها را گرفتهاند؟
اینکه مترجم متفکر باشد با اینکه مترجم ادعای متفکری کند و از قِبل ترجمه جایگاه صاحبنظری برای خود دستوپا کند متفاوت است. متأسفانه مورد دوم در ایران بسیار رایج است. جالب اینجاست که کیفیت کار ترجمه و تسلط مترجم به آثاری که ترجمه میکند هم در این موضوع اثری ندارد و متأسفانه چنین است که شما هرچه بیشتر ترجمه کرده باشی عالمتر و متفکرتر هم به نظر میرسی. در گذشته که هر کسی دست به ترجمه نمیزد و در حوزه علوم انسانی مترجمان پیشتر متفکر بودند این نگاه توجیه داشت. اما عجیب است که با وجود بالاتر رفتن سواد زبانی و پیشرفتهای هوش مصنوعی هنوز هم مترجمان از چنین جایگاهی برخوردارند و برخی صرف زباندانی یا ادعای آن، با تبلیغات و سروصدا بهراحتی ژست متفکر میگیرند. اما مترجم میتواند و در واقع به نظر من باید متفکر باشد. در وضعیت کنونی ما که اغلب ترجمه مستقل از تفکر انجام میشود، انبوهی از ترجمهها و ناترجمههایی تولید میشوند که نهتنها منجر به تعامل فکری و گفتوگو و زایایی اندیشه نمیشوند، بلکه حتی از برقراری کمترین پیوندی با میراث فکری و فلسفی ما ناتواناند. گویی اندیشههای غریبی در یک فضای تهی پرتاب میشوند و میان زمین و هوا معلق میمانند.
از نظر من این کارهایی که صرفاً آشنایی با زبان مبدأ و مقصد در آن کافی است، نامشان هرچه هست ترجمه نیست. البته در ترجمه متون فلسفی کار دشوارتر است و برقراری اتصالات همیشه ممکن نیست. چرا که ترجمه فلسفی زمانی تحققپذیر است که صفحههای اندیشه فیلسوف ترجمهنشده بر روی صفحات اندیشه فلسفی موجود قرار بگیرد و ترجمه نه توسط یک زباندان صرف، بلکه توسط یک فیلسوف همراه با هضم و جذب آن انجام شود. در چنین شرایطی است که ترجمه فلسفی در معنای به فهم درآوردن ممکن میشود و چنین کاری همراه خواهد بود با زایایی اندیشه.
با همین رویکرد که زبان را مستقل از اندیشه میبیند برخی فکر میکنند برای انتقال اندیشهی فلسفی غرب مشکل ما ضعف زبان فارسی است و بنابراین باید شروع به واژهسازی کنیم. طوری که کار به جایی میرسد که میبینیم که پیش از آنکه آثار متفکری ترجمه شود و اندیشهی او جای خود را در بستر فکری فلسفی ما بیابد، کتابی در اصطلاحشناسی او ترجمه میشود. گویی مسئله اول آن است که برای هر اصطلاح معادلی بیابیم یا بسازیم یا بتراشیم تا بعد بتوانیم دربارهی آن اندیشه صحبت کنیم. درحالیکه تا زمانی که ما هنوز تفکری را در سنت فلسفی خودمان به فهم درنیاوردهایم و نسبتها و پیوندهای آن را در میراث غنیمان جستجو نکردهایم، چگونه میتوانیم برای اصطلاحات آن معادلیابی کنیم؟ به قول باقر پرهام «واژهی تازه معمولاً همراه با اندیشه بدیع و تازه وارد میشود، نه به صورت مکانیکی و از طریق واژهسازی به شیوهی تولید انبوه». وی به درستی اشاره میکند که میراث زبانی ما سرشار از امکانات کشفنشده است و ابتدا باید در متون گذشته کاوش کنیم. بنابراین، ساخت واژگان نو بدون آنکه در منظومه فکری ما فارسیزبانان جایابی کرده و در اندیشه تاریخیمان رسوب کرده باشد، کاری عبث است و ترجمه به این روش کمکی به بالندگی اندیشه فلسفی ما نخواهد کرد.

آیا فکر نمیکنید برخی در اهمیت و تاثیر مترجمان اغراق میکنند؟ جایگاه واقعی یا حقیقی و بجای مترجمان و ترجمه از نظر شما چیست؟
فکر میکنم از آنجایی که با یک نوع مترجم و شیوهی کار واحدی میان مترجمان سروکار نداریم، نمیتوانیم پاسخ واحدی هم به پرسش از اهمیت و تأثیر مترجمان بدهیم. اگر ترجمهای در پیِ یک پروژهی فکری انجام شود و بتواند نسبتی با تجربیات عینی یا سنت فکری ما برقرار کند، مسلماً تأثیرگذار و مهم است. در تاریخ ترجمه نمونههایی از این دست کم نداریم. البته روشن است که آنچه مراد من است فاصلهی روشنی با این ایده دارد که در وضعیت ما مترجم همان مؤلف است و کنش ترجمه همان کنش تألیف است. اما در سوی دیگر، اتفاقاً به خاطر همان جایگاه نمادینی که مترجم یافته است، تمایل به ترجمه بهقدری زیاد است که بازار کتاب مملو از آثاری شده است که نهتنها برای اندیشهورزی ما مفید نیست، بلکه حتی موجب تشتت و آشفتگی فکری و نوعی زبانپریشی در اندیشهورزی شده است.
برخی معتقدند که به علت تحولاتی که رخ داده، عصر ترجمه به سر آمده است. آیا با این دیدگاه موافق هستید؟ تاثیر پیشرفت های هوش مصنوعی در ترجمه چیست؟ آیا فکر نمیکنید که مترجمان در حال حذف شدن هستند؟
به نظر من اتفاقاً پیشرفت هوش مصنوعی به نفع مترجمان واقعی است. بسیاری از کارهایی که هماکنون در بازار است ترجمههای مکانیکی مترجمانی است که تسلط بعضاً کمتری هم به زبان مبدأ و مقصد دارند. فکر میکنم با آمدن امکانات هوش مصنوعی این دست مترجمان جایگاه خود را از دست خواهند داد یا در نهایت حذف خواهند شد. اما ترجمه به معنایی که پیشتر از آن سخن گفتم هیچگاه نمیتواند توسط هوش مصنوعی انجام شود و این امر اهمیت کار متفکر مترجم را برجسته خواهد کرد.
آینده وضعیت ترجمه و مترجمان در ایران را چطور پیشبینی میکنید؟
بهجای پیشگویی اگر اجازه دهید پاسخی تجویزی بدهم. ما برای ممانعت از تداوم این تشتت و فراهم کردن امکانات اندیشهورزی نیازمند تغییراتی در رویکردمان به ترجمه هستیم. ترجمهی متون علوم انسانی باید براساس پروژهای فکری صورت گیرد. این پروژه میتواند فردی یا جمعی یا توسط نهاد مشخصی تعریف شود و در راستای آن آثاری برای ترجمه انتخاب شود. در شرایط ما متأسفانه این کارها به شکل نهادی انجام نمیشوند و اغلب مترجم ناچار است بدون هیچگونه پشتوانهی مالی و در گوشهی خانهاش بهتنهایی سالیانی را صرف ترجمه اثر مهمی بکند و در آخر هم منتظر بنشیند تا چند ماه پس از چاپ اثر ناشر دستمزد ناچیزی را کف دستش بگذارد. در صورتی که بالاخص برای ترجمه آثار فلسفی، نهادی مثل دانشگاه یا نهاد تخصصی دیگری باید در تعریف این پروژهها و تخصیص بودجه برای انجام آنها پیشگام باشد. بدین ترتیب هم دانشگاه باید مسئولیت بیشتری در قبال ترجمه آثار فلسفی برعهده بگیرد و هم شیوه معیار ترجمه متون فلسفی باید تغییر یابد. درباره مسئولیت فردی مترجم رجوع به شیوه کار فیلسوفان گذشته چنان که گفتم میتواند راهگشا باشد. بنابراین امیدوارم بتوانیم در آینده در این دو مسیر پیش برویم.
نظر شما