نگاهی به کتاب «اوستا» با تصحیح «وِسترگارد»؛
وِسترگارد عمرش را به مطالعه نُسَخ دست دوم از نوشتارهای میخی و عیلامی وقف کرد
زندِ اوستای وِسترگارد، که در چهار بخش از 1852 تا 1854 چاپ شد، نخستین چاپ و پخش <اوستا> بود شامل کلِّ پیکره متون و <نشانگر> حد اعلای <دقتِ علمی> و برجستهترینِ <دورهها> از نخستین دوره مطالعات اوستاشناسی است، <دورهای که> توسط راسموس راسک و یوجین بورنوف برجسته شده است.
وِسترگارد، فرزند یک استاد درودگری، در 1833 مطالعه زبان اسکاتلندی کهن و سانسکریت را در دانشگاه کپنهاگ آغاز کرد. علاقه او به این زبانها توسط یکی از آموزگارانش در مدرسه عالی گرامر از رهگذار کارهای پرنام و آوازهی راسموس کریستییَن راسک (مرگ: 1832)، استاد زبان و بانی پیشرو در زبانشناسیِ تطبیقی، برانگیخته شد.
در آوریل 1838، او برای چند ماه به بُن رفت برای مطالعه و پژوهش بر روی اوستا و فارسی نو به همراهِ کریستییَن لاسِن، که آن موقع یکی از متخصصین تحقیقاتِ پیشتاز در خصوص کتیبههای میخی فارسی باستان بود. وی سپس، به پاریس، لندن و آکسفورد روی کرد، جایی که دستنوشتههای سانسکریت را مطالعه کرد و قبل از بازگشت به کپنهاگ در سپتامبر 1839، از آنها رونوشت برداشت.
در آغاز دوره شغلیاش (پیش از 1841)، کارهای دانشگاهی وِسترگارد متمرکز بر سانسکریتشناسی شد، زیرا قصد اصلیاش این بود تا نوشتارگانِ زادگاه هندی، از گرامر و فرهنگنویسی سانسکریت را دسترسپذیر کند. نخستین کتابش، «ریشههای زبان سانسکریت» Radices linguae Sanscritae (1841)، یک فرهنگ لغاتِ ریشههای فعلی هندو ـ اروپایی کهن بود، که مطابق حروف الفبایی پایانیِ افعال (= فرهنگ زانسو از ریشههای فعلی) مرتب و منظم شده بود، که نیز <در این فرهنگنامه> ارجاعات مشروح برای منابع ادبی ارائه میکند، <این فرهنگْ> محصول مطالعاتی گسترده از دستنوشتههای سانسکریت، نگهداری شده در کتابخانههای فوقالذکر بود. در آن کتاب وی نیز یک چاپ انتقادی از Pānini’s Dhātupātha را اضافه کرد، که متن پایهایاش <در ریشهشناسی سانسکریت> بود.
کتاب «ریشههای زبان سانسکریت» Radices linguae Sanscritae، اگرچه نه مهمترین کتابش، ولی یکی از کتابهای اصلیاش است؛ در آن موقع، این کتاب دارای ارزش و اعتباری بس بالا برای ریشهشناسی سانسکریت (= فقهاللغه سانسکریت) در آن زمان بود، و فقط در سالِ 1875 کنار گذاشته شد، آن هم موقعی که فرهنگِ مفصل و مشهور پترزبورگ توسط اوتو فُن بوتلینگک (1815 ـ 1904) و رودولف فُن روث (1821 ـ 1895) تکمیل و تمام شد. در همان زمان، او همچنین یک کتابچه مطالعات تطبیقی (44a ـ 1840) درباره ارتباط میان سانسکریت و زبان ایسلندی نوشت، که به نوعی مکمل کار پژوهشی مشهور راسموس راسک (Rasmus Rask) در 1818 درباره خاستگاه زبان اسکاتلندی کهن است.
سفرِ سه سالهاش به سرزمینهای هند و پارس (میِ 1841 تا میِ 1844)، که از نظر مالی توسط پادشاه دانمارک، کریستییَن هشتم تأمین شد، <و> که وِسترگارد کتاب ریشهشناسی سانسکریت را به پادشاه تقدیم داشته، او را هم، در بمبئی و هم در پارس در تماس با جامعه زرتشتیان کشاند (نگاه کنید زیرِ ماده parsi communities در ایرانیکا). وی این <موضوعِ پژوهشی> را از همان موقع جوانی در اندیشه میداشته است، تا <بر روی آنْ> کار تحقیقی کند و دستنویسهایی را که پیش از این توسط راسْکْ، کسی که وِسترگارد وی را در تمام عمرش تحسین میکرد و محترم میداشت، به کپنهاگ آورده شده بود، به چاپ برساند.
در بمبئی وی بهخصوص به سنتهای زبانی پارسیان به پرداخت، یعنی زبانهای اوستایی و پارسی میانه (پهلوی). سپس در ژانویه 1843 وی به پارس بازگشت تا کتیبههای میخی مشهور شاهان هخامنشی را بررسی کند. آنجا وی در یزد و کرمان، اصلیترین مرکز زرتشتیان پارسی، توانست هشت دستنویس کیش زرتشتی را بخرد، در میانشان دادستانِ مینوی خرد dādestān ī mēnōg ī xrad و دادستان دینیگ dādestān dēnīg بود. آن <دستنویس>ها اکنون بخشی از نُسَخ مشهورِ هافنی یِنسِس اند (Codices Hafnienses)، نگهداری شده در کتابخانه سلطنتی در کپنهاگ.
به وی نیز اجازه داده شد تا در آنجا با تمام جزئیاتْ آدُریانِ شان را مطالعه کند، و قابل توجهترین پیآمد سفرش به ایران، به هر رو، این حقیقت است که در سه فرصت، وی بار دیگر متون میخی پرسپولیس را مقابله کرد که از زمان کارْسْتن نییبوهر، که در گذران دیدار کوتاهش از ایران در 1765، شمار مهمی از کتیبههای هخامنشی را رونویسی کرده بود، شناخته شده بودند. وِسترگارد برای نخستین بار از کتیبههای عظیمِ مقبره داریوش یکم در نقش رستم رونوشتبرداری کرد؛ او این <رو نوشتبرداری> را در تابستان 1843 به انجام رساند، همراه با مشکلات عدیده زیر <تابش> خورشید سوزان که از <قدرت> دیدش نسبت به هدف میکاست. این واقعیت که او نخستین مسافر بهخوبی مطلع و با تحقیق در این حوزه بود، همراهِ با <تسلط به موضوعِ> زبانهای مرتبط به همِ اوستا و سانسکریت، رو نوشتهاش را بسی موثق کرد.
در واپسین دیدارش در نقش رستم در نخستین روزهای ماه ژولای 1843، دچار حمله تبِ شدید شد، و فقط به دلیل مراقبت صمیمانه توسط چند پدرِ روحانی در شیراز و هم، دو سرْ اسقف کاتولیک و ارمنی در اصفهان، جان بدر برد. وِسترگارد از شرق با شمار انبوهی از نسخ خطی بازگشت همچنانی که شمار بسیاری از رونوشتهایی که از دستنوشتهها برداشته بود در سرزمین پارس و هند را <همراه داشت> (اینجا بهویژه: دستنوشتههای آشوکا در کوهستان گیرنار). بلافاصله پس از بازگشت از هند و سرزمین پارس، وی استاد مدرس در دانشگاهِ کپنهاگ شد، در 1845 به عنوان پروفسور با درجه عالی، و در 1850 به مقام پروفسور تمام (full professor)، در زمینه فقهاللغه هندی و شرقی منسوب شد.
وِسترگارد رونوشتهای متون فارسی باستان را به آموزگارش کریستییَن لاسِن (1800 ـ 1876) سپرد، و <عمر> خود را به مطالعه نُسَخ دست دوم از نوشتارگان میخی در زبانی که اکنون عیلامی میخوانیم وقف کرد، <زبانی> که وی در آغازِ <آشنایی، و البته به غلط، زبانِ> مادها / مادی نامید و کمی بعد ساکیان / سکاییها نامید. او نخستین کسی بود که کوشش جدی به عمل آورد تا از خط عیلامی بس پیچیده، با بیش از صد کاراکتر، رمزگشایی کند، البته <زبانی> بیهیچ <کاراکترِ> واژهجداکن (آنگونه که در فارسی باستان داریم) و تا <بتواند> زبان عیلامی را با بهرهگیری از روش دو ـ زبانهای <یعنی> مقایسه <دو ـ زبانهی یک متن> با یک متن در یک زبان بهتر شناخته شده تحلیل کند. با استفاده از متن نقش رستم (DNa)، که نامهای برخی کشورها و مردمیان را در بر دارد، او تعداد قدیمیتر متون دو ـ زبانه شناخته شده، و فراتر از همه، با یک معیار قطعی، تعداد نامهای خاص شناخته شده <در عیلامیشناسی> را گسترش داده است، بدین وسیله یک پیشاهنگِ مطالعات عیلامی شد.
زندِ اوستای وِسترگارد، که در چهار بخش از 1852 تا 1854 چاپ شد، نخستین چاپ و پخش <اوستا> بود شامل کلِّ پیکره متون و <نشانگر> حد اعلای <دقتِ علمی> و برجستهترینِ <دورهها> از نخستین دوره مطالعات اوستاشناسی است، <دورهای که> توسط راسموس راسک و یوجین بورنوف برجسته شده است. قصد ویراستار (= مصحح) این بود تا آنجا که ممکن است یک متن خوب و دقیق <از اوستا> بهدست دهد، <از این رو به منظور رسیدن> به این <هدف> میکوشید تا به متن اصلی و اولیه دوره ساسانی دست یابد و برسد، اگرچه بیآنکه قصد داشته باشد تا همه واریانتهای خط و نگارشِ دستنویسها<ی در دسترساش> را ثبت کند. فقط از رهگذار بنایی که توسط وِسترگارد نهاده شد، آغازِ مطالعه درست و حسابی متنها و زبانِ شان ممکن گشت، اگرچه وِسترگارد خودش حتی تجسم هم نکرد طرحی را تکمیل کند تا با یک لغتنامه کامل، و یک گرامر، و چاپ ترجمههای فارسی میانه از اوستا با ترجمهای انگلیسی <کار را> پیگیرد.
با آنکه، چاپِ <اوستای> اَش، فاقد متنهایی <پهلوی> ای است که در آن زمان، یا در دسترساش نبودهاند یا به طور کلی هنوز شناخته شده نبودند؛ از قبیل اَئوگِمَد ئِچا (Aogǝmadaēčā)، نیرنگستان (Nērangistān)، پُرسیشنیها (Pursišnīhā)، وَئِثا (Vaeθā) و فرهنگ اُئیم (Farhang ī Oīm). پس از به پایان رساندن چاپ زندِ اوستا در 1854، که مرز جداسازنده دو دوره نسبتاً متفاوت، در آثار دانشگاهیاش را متمایز میکند، وِسترگاردْ در نوعی از خودْـ انزوایی خود را محدود و مقید کرد تا فقط <آثار اَش را به زبان> دانمارکی (و نه دیگر در زبانهای آلمانی یا انگلیسی) چاپ کند، و در حوزهای کاملاً متفاوت، فراتر از همه، در زمینه روزگارپژوهی هندوستان <به کار پرداخت>.
دو دلیل اصلی برای آن <گزینش و آن خودـ انزوایی موجود> بود: از یک سو، نظرگاهِ میهنپرستانه و ملیگرایانهاَش در خصوص موقعیت سیاسی قرص و محکم دانمارک در آن سالها درباره پرسمانِ شْلِسویگـ هُلشتَین (Schleswig-Holstein question) (مشاجرهای میان دانمارک، پروس و اطریش بر سر موضع شْلِسویگـ هُلشتین)، و، از سوی دیگر، مرگ نابهنگام همسرش، که موجب شد تا او دست به مراقبت از چهار فرزند خردسالش زَنَد، <آن هم> یکسره توسط خودش. با این همه، واپسین ماندگارهای روزگارپژوهانهاش بر روی کهنترین دوره روزگارانِ هند، که بر منابع وِدایی مبتنی بودند، در بابِ زمانْنگاری بودا بس تأثیرگذار <و شناخته> شدند، زیرا آن <روزگارپژوهی>ها توسط یکی از دوستانش (A. F. Stenzler) به زبان آلمانی ترجمه شدند.
نظر شما