زند در راستای روایت شاهنامه از تاریخ ساسانیان، از شرح ماجرای شورش بر خسروپرویز تا فروپاشی سلسله ساسانی را در شاهنامه با روایتهای مهمترین منابع اسلامی و نیز منابع بیزانسی، ارمنی و سریانی مقابله کرده، همانندیها و تفاوتهای آنها را بررسی کرده، برتریها و کاستیهای روایت شاهنامه را نشان داده و به معرفی گزارشهای تاریخی شاهنامه از این دوره که در منابع دیگر یافت نمیشود، پرداخته است. با وی در این باره گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
بر اساس کتاب «شاهنامه و پایان ساسانیان» شاهنامه افزون بر ارزشهای ادبی و اسطورهای از مهمترین منابع تاریخی ایران باستان به ویژه در تاریخ ساسانیان است، برای بازسازی و شناخت تاریخ ساسانیان تا چه اندازه به شاهنامه نیاز داریم؟
ما برای بازنویسی و شناخت تاریخ ساسانیان تا حد زیادی به شاهنامه نیاز داریم؛ اینکه چرا به شاهنامه نیاز داریم، برخی از این علل را ذکر میکنم. شاهنامه تاریخ ساسانیان را با تفصیل زیاد، به گستردگی و با جزییات زیاد و در حجم بسیار زیادی در اختیار ما گذاشته است که این حجم بسیار زیاد فقط با پرحجمترین منبع تاریخی به نثر قابل مقایسه است که آن هم فقط تاریخ طبری است و دیگر منابع تاریخی چه به نظم و چه به نثر چه به عربی و چه به فارسی اینقدر مفصل و با جزییات زیاد مانند شاهنامه نیستند. دوم اینکه فردوسی بارها به ما ثابت کرده و پژوهشگران دقیق شاهنامه هم بارها این را متذکر شدهاند که فردوسی نسبت به جزییات تاریخی و نسبت به روایتهای دقیقی که در اختیار داشته بسیار امانتدار بوده است. یعنی اگر به یک یا چند متن دیگر رجوع کرده برای سرودن شاهنامه، خودش را مسوول میدانسته که با آن متن هر کاری نکند، آن متن را کم و زیاد نکند، تغییرات ریز و درشت در آن ندهد یا خلاصه نکند و بعضی جاها را با تخیل خودش گستردهتر نکند. در نتیجه آنچه که ما از بخش ساسانیان شاهنامه در اختیار داریم، میتوانیم بگوییم که به آن روایتهای دقیق و گاه مفصلی که در دوره ساسانی در این باره وجود داشته تا حد بسیار زیادی نزدیک است و همینطور چیزهایی که بعد از دوره ساسانی به آن افزوده شده است. در نتیجه ما بر اساس پژوهشهایی که انجام شده میدانیم که در جزییات اتفاقات تاریخی در ثبت و ضبط نام شهرها، نام روستاها، نام کشورها و نام آدمها و شخصیتها با منبع دقیق و موثقی روبهرو هستیم و همه اینها بیش از سایر منابع به منابع دست اول و قدیمیتر نزدیک هستند و به دلایل بیشتر شاهنامه میتواند چه برای تکمیل بقیه منابع و چه برای سنجش درستی و نادرستی یا تصحیح و ویرایش و اصلاح آنها منبع مهمی باشد، اما به آن حدی که شاهنامه این ارزشها و ویژگیها را دارد، مورد توجه قرار نگرفته است که من به برخی از این دلایل پرداختهام.
منابع گوناگون درباره پایان ساسانیان داریم که تاریخنگاران ایرانی مانند طبری و بلعمی نوشتهاند، چرا شما از میان این متون تاریخی پایان روزگار ساسانیان را از شاهنامه فردوسی برگرفتهاید؟
برای اینکه به شاهنامه کمتر پرداخته شده است و کمتر ارزشهای تاریخی آن مورد توجه قرار گرفته است. شاهنامه را بیشتر متن حماسی ایرانیان و شاهکار زبان و ادب فارسی مینامند و گاه به دلیل داشتن ویژگیهای اساطیری و افسانهای این متن را به عنوان تخیل زیاد به همراه داشتن آرمان و هدف ملیگرایانه تلقی کردند و همیشه از آن کارکردهای دیگری مدنظر بوده است تا کارکرد تاریخی. در کنار آن شاهنامه برخی از روایات، جزییات و اطلاعاتی که دارد متفاوت است با دیگر متونی از جمله، طبری، بلعمی، دینوری و یعقوبی و دیگران. بسیاری با آنها مشابه است ولی برخی متفاوت است. چیزهایی در شاهنامه هست که در بقیه متون تاریخی نیست. همینطور نگاهی در شاهنامه است که آن بسیار مهم است و آن نگاهی است که ایرانیان به تاریخ خود و به وقایع دوران ساسانی و فروپاشی ساسانی داشتند، یک نگاه از درون. یک نگاه ملی و هویتی و فرهنگی به یکی از مهمترین رخدادهایی که در طول تاریخ ایران به وجود آمد و تاثیر بسیار بزرگی بر همه ابعاد زندگی ایرانیان گذاشت. فروپاشی ساسانی و پیروزی عربها. دیگران شاید از این زاویه و با این دقت به موضوع نگاه نکردند، آنها شاید از سوی یک شهروند خلافت اسلامی و کسی که در دربار خلافت اسلامی، بغداد زندگی میکند و شاید از نگاه فقیه و مجتهدی و یک مسلمانی که خوشحال هست که بخش بزرگی از ایران و روم به زیر سلطه خلافت اسلامی درآمدند و این کشورها به عنوان ممالک مفتوحه دیده میشود. در صورتی که در شاهنامه مرکز، ایران است و کشور و ملت دیگری به او تجاوز کرده و این را با غم و اندوه زیادی گزارش میکند و از نگاه خودش این را بیان و تحلیل میکند و احیانا اگر به علل و پیامدهای آن بپردازد نگاه متفاوتی دارد که ایرانیتر، خودیتر و واقعیتر است.
برخی پژوهشگران تاریخ بر این باورند که تاریخنگاری فردوسی در جای جای شاهنامه نشانگر باریکبینی و اهمیت دادن او به روایتهای تاریخی است. آیا در این پژوهشی که شما انجام دادهاید از خداینامههای ساسانی بهره گرفتهاید؟
متاسفانه ما مستقیم از خداینامه یا خداینامههای دوران ساسانی که به خط و زبان پهلوی بودند، چیزی در دست نداریم در نتیجه نه من و نه هیچکس دیگری به صورت مستقیم نمیتواند از این خداینامهها مستقیم بهره بگیرند اما در سدههای نخستین دوران اسلامی که این خداینامهها وجود داشتند، برخی از نویسندگان و تاریخنویسان ایرانی و حتی عرب که به این خداینامهها دسترسی داشتند و اگر خط و زبان پهلوی میدانستند مانند ابن مقفع، آن را خواندند و خلاصهای از آن را یا حتی تمام آن را به زبان عربی ترجمه کردند و ما امروز با واسطه با آن خداینامهها روبهرو هستیم. یعنی تمام متونی که به فارسی و عربی نوشته شدند هر کدام با یک میانجی یا دو میانجی یا بیشتر حتی از آن اطلاعات خداینامههای دوران ساسانی استفاده کردند، در این میان شاهنامه هم چنین وضعیتی دارد با قید یک تفاوت و آن هم این است که شاهنامه بینیاز از ترجمهها و واسطههای دست دوم و دست سوم که بیشتر عربی بودند و ممکن است خلاصه یا تحریف شده باشند، از مسیر دیگری خداینامهها را به ما منتقل کرده است و آن هم از مسیر شاهنامه ابومنصوری است. یعنی در دوران نوجوانی فردوسی در توس گروهی استخدام میشوند تا تمامی تاریخ و روایات کهن ایرانی از جمله اطلاعات خداینامه را گردآوری کنند و بعد به زبان فارسی دری برگردانند که یک متن منثوری به نثری به نام شاهنامه منثور ابومنصوری تهیه میشود که آن متن هم شوربختانه از دست رفته است اما خوشبختانه آن متن ابتدا توسط دقیقی و بعد فردوسی کاملا به نظم درآمده است. در نتیجه شاهنامه فردوسی ما را بیواسطه و تقریبا به صورت کامل و دقیقی میرساند به شاهنامه ابومنصوری و شاهنامه ابومنصوری هم بیواسطه ما را میرساند به متون پهلوی و خداینامهها. در نتیجه این هم یکی از موارد بسیار مهمی است که شاهنامه برای ما دارد و با تحلیل و سنجش و پژوهش در شاهنامه میتوانیم آن بخشهایی از خداینامه که استفاده نشده و ترجمه نشده است در متون عربی و به طبری نرسیده است را در اینجا داشته باشیم و بدانیم که یک روایتی یک رونوشتی یا یک بخشی از خداینامهها را که در جای دیگری شکل دیگری دارند یا نیستند یا تحریف شدهاند را اینجا پیدا کنیم.
شما در مقاله «چگونگی به شاهی رسیدن یزدگرد سوم» آوردهاید که برخی ساسانیشناسان مانند شاپور شهبازی و خالقی مطلق بر تاریخی بودن شاهنامه انگشت نهادهاند و برخی دیگر این اعتبار را فقط برای بخش ساسانی آن هم به صورت نسبی دانستهاند، از دید شما در کتاب «شاهنامه و پایان ساسانیان» چه شواهد و قراینی ما را به ارزش تاریخی شاهنامه میرساند؟
به نظر میرسد که هر چه بیشتر بر روی شاهنامه از دیدگاه تاریخی کار شود و بر دقایق آن انگشت نهاده بشود و درنگ بشود، ارزشهای تاریخی شاهنامه بیشتر مشخص میشود و به نظر من بیشتر به کار ساسانیشناسی و هم فراتر از آن به کار تاریخ ایران خواهد آمد. اینکه برخی شاهنامه را تاریخی ندانسته، یا بخشی را تاریخی دانستهاند و آن را دارای ارزش نسبی دانستند علل گوناگونی داشته که چرا اینگونه بوده است. به نظر من آگاهی نداشتن از جزییات شاهنامه دلیل آن است، به خاطر اینکه شاهنامه متن بسیار بزرگ، مفصل، پیچیده و گاه دشواری است. زبان منظوم و کهنی دارد، خواندن 50 هزار بیت با تمام جزییات و در کنارش نیاز به خواندن گزارشها و شرحها و صدها و شاید هزاران مقاله پژوهشی از شاهنامهشناسان کار بسیار دشواری است. در واقع کسی که این کار را بکند یک شاهنامهشناس خواهد بود نه لزوما یک تاریخپژوه. معمولا تاریخپژوهان ما اینقدر علاقه یا حوصله یا وقت با دقت شاهنامهشناسی ندارند. برای اینکه حوزه تاریخپژوهی خصوصا ایران باستان حوزه بسیار گسترده و دشواری است و شاخههای گوناگونی دارد و مورخان ما هر کدام در یک دورهای در یک شاخهای تحقیق میکنند و بیشتر باید بدانند که ایرانشناسان غربی چه میگویند و چه نظری دارند که آن خودش دشوار و وقتگیر است و در نتیجه خود را بینیاز دیدند که از شاهنامه استفاده کنند، گمان کردند هر آنچه که در شاهنامه است در متون دیگری مانند ثعالبی و طبری و بلعمی نیز هست و احیانا ممکن است در آن متون روشنتر باشد و در شاهنامه پیچیدگیهایی داشته باشد و یا اینکه با افسانه و تخیل بیشتر آمیخته شده باشد. در نتیجه این عدم شناخت و نداشتن فرصت برای آگاهی از شاهنامه باعث این قضیه شده است. عامل دیگر این است که به اندازه کافی روی شاهنامه کار نشده یعنی روشنگری نشده و پژوهشهای کافی، علمی و مفصلی به آن اندازه انجام نگرفته که تاریخپژوهان ما را به این نتیجه رسانده باشد و مطمئن شده باشند که شاهنامه هم متن بسیار مهمی است و باید از آن هم استفاده کنند. بالاخره متنی که بخشهایی از آن اساطیری است، شگفتیهای عجیب و غریب دارد، غول و اژدها دارد و بیشتر از لحاظ حماسی، هویتی و زبانی مورد توجه بوده است، باعث شده که از این جهت کمتر به شاهنامه نگاه شود که باید این را جبران کرد.
برخی فقط بر ادبی بودن شاهنامه پای فشردهاند و شما بیان کردهاید که نداشتن شناخت کافی دلیل بیان این نکته است، چه دلیل یا دلایلی برای بیان این سخن دارید؟
شاهنامه شاید همیشه مهمترین منبع زبان و ادبیات فارسی دانسته شده است. فردوسی استاد همه استادان زبان فارسی دانسته شده است. به اعتراف خود آنها. همه شاعران بزرگ تاریخ ما همیشه نگاهی به شاهنامه داشتند و به عنوان یک کتاب درسی به آن نگاه میکردند. از نظر زبانی، فرمی و مضمونی و هنر و شیوههای داستانسرایی همیشه به فردوسی نظر داشتند و او را در جایگاه بالایی میدانستند، این اهمیت ادبی متن شاهنامه و استادی فردوسی که به قول نظامی عروضی سخن را به آسمان علیین برده باعث شده تا جنبههای دیگر کمتر دیده بشود. چرا که ایرانیها به زبان، زبانآوری، سخندانی و شعر و ادب بسیار اهمیت میدادند و میدهند. ایرانزمین همیشه سرزمین شعر و ادب بوده است. در نتیجه در پسند و ذائقه مردمان چه توده و چه متخصصان مهمترین جنبه، جنبه ادبی و شعری بوده است و این باعث شده تا جنبه تاریخ کمتر مورد توجه قرار بگیرد. مخصوصا از حدود صد یا دویست سال پیش با آمدن رشتههای جدید علومانسانی مانند ایرانشناسی، باستانشناسی، زبانشناسی و تاریخ به معنای جدیدش تاریخهای گذشته و قدیمی تاریخ روایی، داستانی، حماسی و افسانهای تلقی شد که خیلی دقیق نیستند و یک تاریخ جدیدی شناخته شد که امروزه در دانشگاهها تدریس میشود که پیرو غرب است که آن تاریخ علمی یا تاریخ واقعی دانسته میشود. در نتیجه متنی مثل متن شاهنامه از ارزشهای تاریخی آن کاسته شد و بیشتر روی جنبه ادبی تکیه شد.
مخصوصا بعد از مشروطه روی زبان و روی مفاهیم ناسیونالیستی بیشتر تکیه شد. این ناسیونالیسم جدید که تا حدی پیرو ناسیونالیسم اروپا بود، بیشتر بر روی زبان تکیه میکرد، اهمیت زبان، زبان ملی و زبان فارسی باعث شد که باز شاهنامه متن شاخص این زبان بشود و بیشتر مفهوم هویتی و مفهوم ملی و سیاسی از آن برگرفته شود و بعدا بیشتر در نزد متخصصان ادبیات و در دانشکدههای ادبیات مورد توجه قرار بگیرد و تدریس شود و آرام آرام از حوزه تاریخ دور شد و خود تاریخیها هم کوتاهی کردند و کاملا این متن را به حوزه ادبیات واگذار کردند. در نتیجه نه آن را به عنوان یک متن تاریخی بلکه به عنوان یک متن ادبی و نه به عنوان شاهکار تاریخی با محتوای تاریخ ایران بلکه به عنوان شاهکار ادبی و محتوای حماسی و زبان و ادبیات ایران شناختند. در نتیجه این باعث شد که جدای از آن ارزشهای ادبی که شاهنامه دارد و جدای از اینکه حامل فرهنگ و حماسه ملی ایران ماست و ما هم به آن معترف هستیم، جدای از آن، آن بخش از تاریخ ایران مغفول ماند و با شک و تردید با آن برخورد شد، چرا که هیچوقت بیرون نیامد و سنجیده نشد و در محک آزمون نهاده نشد. از این جهت باید این کار انجام نشده را انجام داد. باید تمام بخشهای دیگر شاهنامه هم با روش تاریخنگارانه سنجیده بشود از سوی تاریخپژوهان و در سطح تخصصی این کار انجام بشود و با منابع دیگر تاریخی چه منابع ایرانی و چه خارجی سنجیده شود و درستی، غلطی و کمی و زیادی و ارزشها و کوتاهیهای آن بیرون بیاید و کاملا نقادانه تحلیل بشود تا وزن و سنگ شاهنامه آنگونه که باید و شاید مشخص بشود که پیشفرض بنده این است که خیلی بیشتر از آن چیزی است که انجام شده است و کارهای که من انجام دادم و چه دیگران انجام دادند، همه به خوبی نشان داده است که چنین است.
روایت تاریخی شاهنامه فردوسی از آغاز پادشاهی شیرویه چه همانندیها و تفاوتهایی با روایت تاریخهای سدههای نخستین اسلامی دارد، شاهنامه چه دادههای مهمی از این مقطع را عرضه میکند که در دیگر منابع نمیتوان یافت؟
شاهنامه همانندیها و تفاوتهای ریز و درشتی با بقیه منابع عربی و فارسی دارد، در برخی جاها اطلاعات بیشتری میدهد. جزییات بیشتری دارد، تحلیلهای بیشتری برای خواننده ارایه میدهد، گاه نام شخصیتهایی را میآورد که کمتر در منابع دیگر آمده است و ما میدانیم که آنها هم نقشآفرینی کردهاند. گاه مثلا در مورد پادشاهی آزرمیدخت اطلاعات کمتری میدهد که مشخص است در منابع او این نقص وجود داشته است. در مورد برخی تاریخها مثلا تاریخ مرگ یا تاریخ تاجگذاری مخصوصا در مورد جزییات جنگ ایرانیها با عربها و نقشی که برخی از همسایهها، اقوام و تبارها ایجاد میکنند اطلاعاتی خوبی به ما میدهد که تازه است و پژوهشگران تاریخی میتوانند از آن استفاده کنند. مخصوصا برداشتی که فردوسی از دلایل شکست ایرانیان دارد گرچه گاه مختصر و گاه غیرمستقیم است اما برداشت خیلی مهمی است. در کل میشود گفت که به گمان من همانطور که در همه بخش ساسانیان اینگونه است در بخش پایانی ساسانیان هم ما با نامهای دقیق، سالها و گاهشماریهای دقیق، اسامی مفصل و درست و ریخت و ضبط قدیمیتر، درستتر و نزدیکتر به روزگار ساسانی از اسمها از جاینامهها روبرو هستیم و همه اینها به ما میگوید که آن متون اصلی و منابع قدیمیتر با تغییرات خیلی کمتری از شاهنامه به دست ما رسیده که در متون دیگر وقتی ترجمه شده و به دست ما رسیده این اتفاق کمتر افتاده است.
با تکیه بر کدام وجه از تاریخنگاری ایرانی میتوانیم بگوییم که بیان تاریخ به صورت منظوم در ایران رواج داشته است؟
بخش مهمی از سبک و شیوه تاریخنگاری و توجه و ثبت و ضبط گذشته در ایران زمین به صورت منظوم بوده است که البته بیشتر در بخشهای شرقی ایران زمین اینچنین بوده است. این سنت را از روزگار ماد و هخامنشی و هم از روزگار اشکانی شواهدی برای آن داریم تا به روزگار ساسانی برسد که بعدا در شاهنامه کاملا متجلی میشود. یعنی اتفاقی که در شاهنامه داریم که تاریخ در شاهنامه به صورت منظوم آمده نه برای اولین بار بوده است و نه برای آخرین بار و نه ابداع و اختراع فردوسی بوده است. بعد از فردوسی هم دهها متن تاریخنگارانه داریم. تا روزگار قاجار و حتی بعد از روزگار قاجار و حتی تا امروز هم ادامه دارد. به عنوان نمونه زندهیاد معینی کرمانشاهی متن مفصلی از تاریخ ایران بعد از اسلام را به نظم کشید که اسمش را گذاشته بود«شاهکار» که البته در این کار توجه زیادی به شاهنامه داشت.
تا دوره قاجار و صفویه همینگونه پیش رفت و این شیوه یک شیوه و سبک مورد پسند تاریخنگاران و راویان تاریخ در ایران بوده است که ما در این فضا و در دل این مفهوم میتوانیم نقالان، گوسانها، نوازندگان دورهگردی که روایتهای تاریخی، افسانهای و حماسهای و اساطیری گذشته را نقل میکردند را در دل این جای بدهیم و میبینیم که با چه فرهنگ و سنت مفصلی روبرو هستیم. این ویژگی یکی از ویژگیهای تاریخنگاری ایرانی است که هنر و افسانه در آن نقش دارد. باید حکمتآموز باشد، پند از آن به دست بیاید. در کنار جهانبینی ایرانی، مثل تقدیر و سرنوشتباوری و اندیشه ایرانی در مورد فرهنگ و سیاست و ویژگیهای پادشاه و همه اینها که باید در آن باشد ما فقط میتوانیم بگوییم تاریخنگاری ایرانی که مطمئنا با این مشخصات در میان هند، روسیه، چین، عربها و مصریها نمیتوانسته وجود داشته باشد و وجود نداشته و ندارد. آنها ویژگیهای خاص خود را دارند. در نتیجه همه اینها اتفاقا در شاهنامه بیش از متون دیگر متجلی است و قابل دیدن و قابل لمس است. در نتیجه این تاریخنگاری ایرانی که با سرود آغاز و با شعر و با هنر و ادبیات همراه است، خیلی مهم است با تاریخ و فرهنگ ما تنیده شده و شاهنامه هم نمونه بارز آن است.
نظر شما