در ابتدای نشست حامد عسکری ضمن اشاره به کنترل وضعیت کرونا در کشور گفت: الحمدلله که کرونا رنگ باخت و دوباره به بهانه و پاسداشت کتاب دورهم جمع شدیم.
او درباره برگزاری دوباره نمایشگاه کتاب به صورت حضوری افزود: در دو سه روزی که آمدم و رفتم به نسبت سالهای قبل خلوتتر بود؛ دلیلش هم نیاز به بیان ندارد. کتاب کالای فرهنگی بسیار تُردی است که در حاشیه سبد خانوار قرار دارد و با اولین تکان به این سبد، یکی از اولین چیزهایی که میافتد کتاب است. گرانی و کمبود درآمد باعث میشود که کتاب، سینما، تئاتر و کنسرت حذف شود و این طبیعی است. با این همه خیلی از مردم، خیلی از جوانان و نسلی که به شدت من به آنها امیدوارم مثل دهه هشتادیها و هفتادیها حضور پیدا کردند. یک اتفاق بغضآوری برای من چندروز پیش افتاد. پوستر مراسم رونمایی از کتابم را که دیروز عصر داشتیم در صفحه اینستاگرامم گذاشتم. عزیزی گفت قیمت کتابتان چند است؟ گفتم با تخفیف نمایشگاه ۶۰ هزار تومان. گفت پولهایم را جمع کرده بودم که بعد دو سال یک شال بخرم؛ اما تصمیم گرفتم کتاب شما را بخرم. به او گفتم برو شالت را بخر، من کتاب را بهت هدیه میدهم. ولی به چندنفر میتوانیم هدیه بدهیم؟
عسکری به سختیهای اقتصادیای که مردم را درگیر کرده است اشاره و اظهار کرد: ای کاش، تصمیمگیران ابرتصمیمهای ایران که برای این خاک رگ میدهیم و جان، بیشتر به فکر این مردم نازنین باشند و بیشتر و بهتر کتاب را در دسترسشان قرار دهند.
او در ادامه شعری برای حاضران خواند که بخشی از آن آمده است:
«چنان دلشوره گنجشک در بورانم انگاری
که خنجر میکشد قندیل دی بر جانم انگاری
پریشانی مطلق نیستم حرفی به دل دارم
تماشا کن مرا نقاشی طفلانم انگاری
به چه مانم؟ به شمعی سوخته در چادر چوپان
که هر شب از طناب شعله آویزانم انگاری
...»
این شاعر نامآشنا درخصوص نحوه انتخاب سوژههایش گفت: سلسله استوریای در صفحه اینستاگرامم دارم که خردهروایتها و قصههای کوتاه من از تاکسیها و اسنپها و رفتوآمدهایی را که دارم در آن میگذارم. یک نفر گفته بود که اینها صرفا تخیل توست، مگر میشود اینهمه روایت شیرین و قصههای عجیب وجود داشته باشد؟ اما به نظر من، هر آدمی که صبح به او سلام میگوییم و عصر خداحافظی میکنیم، همه آدمهای دوروبر ما در یک یا چند میدان دارند میجنگند. همه سلحشورانی هستند که زخمهای متنوع دارند؛ زخم عشق، مالی، تنهایی، و ... ما تنهایانی هستیم که کنار هم زندگی میکنیم و چه خوب است همدردی کنیم و زخمی اضافه نکنیم. سوژهها از همینجاست. کار ادبیات و داستان کتدوختن برای یک دکمه است. تصویری میبینی و داستانی مینویسی. آبخوردن یک گنجشک از میمِ اسم قاسم سلیمانی، چه تصویری از این درامتر و شعرتر است؟ ادبیات چینشی است از همه این تصاویری که دوروبر ما اتفاق میافتد؛ نگینهایی هستند تراشخورده و آماده برای خلق شعر و داستان.
او در پاسخ به سوال شهاب دارابیان که «چهطور میتوان به آن حرف دل رسید که شعر برآمده از آن نیز به دل بنشیند» بیان کرد: قصه به اشیا هم جان میدهد. چرا ما شرقیها خیلی دنبال فال و طالعبینی و آیندهایم، زیرا عاشق قصهایم. آیندهای در مه گم است و ما به دنبالش هستیم. برای مثال به یک فالگیر میرسیم و حاضریم هزینه کنیم تا کمی از آینده را به ما بگوید. نمیتوانی بگویی شعرها از کجای وجودت میآیند؛ برآیند مغزت است یا قلبت؟ به اندازهی شعرها و شاعران جهان تعریف از شعر وجود دارد. این تویی که باید ذرهبینِ تمیز، گوش قوی و کلا حواس پنجگانه بسیار قوی داشته باشی بهعلاوهی حس ششم و حتی هفتم که لحن را دریابد.
عسکری هنر نویسنده را در تیارکردن لحن به وقت خلق متن دانست و گفت: فردوسی را نگاه میکنی، چندین هزار بیت شعر دارد و همه در یک وزن و قالب. ولی چیست که وقتی شما به دنیا آمدن سهراب را میخوانی شعف وجودت را میگیرد و همین فردوسی در همین قصه در فراز دیگری از کشتن سهراب میگوید ولی با فضایی دیگر.
این شاعر به قلههای ادبیات اشاره کرد و افزود: حرفهای مهم جهان در سینما، تئاتر و ادبیات زده شده است. چه تغزلی میخواهی خلق کنی روی دست سعدی، چه حماسهای میخواهی بسازی روی دست هومر و فردوسی. چه سمفونیای میتوانی بنوازی روی دست باخ. تو فقط میتوانی این قلهها و این اعاظم را به قدر قاشق و وسعتت برداری و بازآفرینی کنی که شاید مخاطبتت بپسندد.
در ادامه نشست، مجری برنامه از این شاعر پرسید که «چهقدر قصه به زندگی خودتان گره خورده است». او دراینباره بیان کرد: دو تا خاکریز میآیم عقبتر. در ذهنتان نقشه ایران را تصور کنید. استانهایی از ما که طبیعت در آنها نامهربان است و بیم وجود اجنبی و دشمن و سرما و گرمای زیاد نیز هست. آدمهای این سرزمینها نرمافزاری را خلق میکنند که تیزی واقعیت زندگی را بگیرد؛ تو آنقدری که افسانه کُردی و بوشهری داری افسانه اراکی نداری. رنج جغرافیایی و رنج زیست باعث میشود که بشر به فکر بیفتد که کمتر اذیت شود. هنر از غم میآید و ادبیات زادهی رنج است: زلزلهی بم برایم یک پیچ تاریخی است. نمیخواهم دربارهاش حرف بزنم که کام حاضران هم تلخ نشود.
حامد عسکری درخصوص داشتن پناهگاهی به وقت خستگیها و تنهاییها گفت: من چنین پناهگاهی دارم و آن نهجالبلاغه حضرت علی علیهالسلام است. چه مردی است که پهلوانها میگویند مال ماست، شاعران میگویند مال ماست، سیاستمداران میگویند مال ماست و باباها میخواهند مثل او باشند.
این ترانهسرا درباره پناهبردن به کلمه نیز افزود: جذاب، مهیب و عجیب است. به قول انگلیسیها کلمه میتواند تو را بکشد. ادبیات حیرتآور است. کار ادبیات همین است؛ ساده و لطیف و با همین کلمات دمدستی.
او در بخش انتهایی صحبتهای خود درخواستی از حاضران و بقیه مردم داشت: به کسانی که صدای من را میشنوند میگویم؛ اگر در مملکتمان پزشک، فوتبالیست، مهندس، تعمیرکار و هرکدام از مشاغل را نداشته باشیم میتوانیم فراخوان بدهیم به کشورهای دیگر و نیرو جذب کنیم، اما نمیتوانیم شاعر، نویسنده و آهنگساز و مثل اینها وارد کنیم. به هیچ وجه رشته ادبیات و علوم انسانی رشته حقیر و بیکلاسی نیست. ادبیات از نون شب واجبتر است. ما اگر بچههایی را تحویل جامعه بدهیم که قبل خواب بیقصه بخوابند، برایمان و بهجایمان خواب میبینند، و خوابهایشان کابوس است. و کابوس با رویاهای ابریشمی ما خیلی فرق دارد.
در پایان این نشست از حامد عسکری شاعر توانای کشورمان تقدیر شد.
نظر شما