اگر به دیوارنگاریهای غارها نگاه کنید، ردیف باریکی از تصاویر گوناگون وجود دارد که اغلب به نظر می رسد داستانی مربوط به شکار را روایت میکنند. امروزه کمتر پیش میآید دور آتش جمع شویم؛ اما تحقیقات نشان داده اند یک فرد بزرگسال همچنان، حداقل شش درصد از روز خود را به شیوههای مختلف، صرف داستانها میکند.
امروزه کمتر پیش میآید دور آتش جمع شویم؛ اما تحقیقات نشان داده اند یک فرد بزرگسال همچنان، حداقل شش درصد از روز خود را به شیوههای مختلف، صرف داستانها میکند. شاید از دیدگاه تکاملی، اختصاصدادن این مقدار از زمان و انرژی برای داستان ها «فرار از واقعیت» باشد، اما روانشناسان و نظریهپردازان ادبی، فواید بالقوه زیادی را در اعتیاد به داستانها شناسایی کرده اند.
خواندن داستان به ما این امکان را می دهد که دنیای اطراف خود را شبیهسازی کنیم و بتوانیم راهکارهای مختلفی را به ویژه در موقعیتهای اجتماعی تصور نماییم. «جوزف کارول» در دانشگاه میسوری سنت لوئیس میگوید: خواندن داستان، چیزهای زیادی در مورد افراد دیگر به ما می آموزد و تمرینی عملی برای همدلی با دیگران و ایدهپردازی ذهنی است.
برخی معتقدند، داستانها ابزاری برای فرار از واقعیت هستند و اصطلاح «فرارکردن» (Escapism) در ادبیات معمولاً بار منفی دارد؛ اما آیا فرارکردن چیز بدی است؟ «نیل گایمن»، خالق داستانهایی مثل «کورالاین» و «کتاب گورستان»، میگوید: وقتی در یک موقعیت سخت یا جایی که دوست نداریم، گیر افتادهایم و کسی راه فرار موقتی پیشنهاد می دهد، چرا آن را نپذیریم؟
این نویسنده مشهور انگلیسی داستانها را پنجرهای میداند که دری را به سوی تخیل باز میکنند. او میگوید با داستان به جایی فرار میکنیم که در آن، کنترل اوضاع را در دست داریم. داستانها سلاح و زره در اختیار ما میگذارند تا با واقعیت بجنگیم.
تفسیرهای زیادی درباره علاقه به انسان از سوی محققان علوم مختلف پیشنهاد شده است؛ ولی شاید آخرین نمونه فیزیولوژیکی آن کمی جالبتر از بقیه باشد که در دانشگاه پرینستون نتیجه گرفته شده است. اخیراً گروهی از محققان عصبشناس این دانشگاه معتبر آمریکایی یافتههای علمی جالبی از گوشکردن انسان به داستان کشف کردهاند و میگویند وقتی انسان به داستان گوش میدهد، هورمون اکسیتوسین بیش از هر زمان دیگر ترشح میشود.
اکسیتوسین به صورت طبیعی در هیپوتالاموس تولید و در هیپوفیز پسین ذخیره و ترشح میشود و نقش اساسی در ارتباط عاشقانه، تولیدمثل و اتفاقات قبل و بعد از زایمان دارد. مطالعات همچنین نشان داده است که اکسیتوسین در بسیاری از رفتارهای شناخت اجتماعی، جفتپیوندی، اضطراب و رفتارهای والدینانه دخیل است. هنری هلت دیل برای اولین بار اکسیتوسین را در سال ۱۹۰۶ شناسایی کرد و ساختار مولکولی آن در سال ۱۹۵۲ مشخص شد.
به گفته محققان دانشگاه پرینستون این هورمون اصلی قسمت زیرنهنج مغز (هیپوتالاموس) در موقع گوشکردن به داستان نیز بسیار ترشح میشود و احساس خوبی به انسان دست میدهد که روانشناسان این احساس را به حس هنگام مصرف مواد مخدر تشبیه میکنند. اسکنهای مغزی توسط عصبشناسان نشان میدهد که قسمتهای بسیاری از مغز پرشده با هورمون اکسیتوسین در این احساس دخیل هستند و بهنوعی کسی که به داستان جذاب گوش میدهد، مثل این است که خودش در مغزش آن حوادث را تجربه میکند.
دانشمندان دانشگاه پرینستون نتیجه تحقیقات خود را با همان نظریه مشهور ارتباط اجتماعی پیوند میزنند و میگویند در واقع داستانها نوعی حس مشترک بین انسانها را تقویت میکنند که مهمترین تجربه خوب بین انسانها محسوب میشود.
حماسه «گیل گمش» بهترین نمونه از ادبیات کهن را در اختیار ما میگذارد. «گیل گمش» -که پادشاهی مقتدر است- از نظر قدرت بدنی و شجاعت، کاملترین قهرمان به نظر میرسد؛ اما او فرمانروایی خودکامه و مستبد نیز هست که از قدرت خود سوءاستفاده کرده و زنان را در قصرش به خدمت گرفته است. تنها زمانی که غریبهای به نام «انکیدو» او را به چالش میکشد، پادشاه به ارزش همکاری و دوستی پی میبرد. پیام این داستان واضح و شفاف است: اگر پادشاه قهرمان باید به دیگران احترام بگذارد، شما هم باید با دیگران محترمانه برخورد کنید.
نظر شما