نغمه ثمینی میگوید: مهمترین بخش «جنگها و بدنها»، آن بخشی است که از جنگ میگوید. چون آن حقیقیترین و صادقانهترین بخش کتاب است و یک مولف در میان صدها آدمی که روی زمین زندگی میکند ترس خودش را از یک جنگ قریبالوقوع و محتمل بیان میکند.
با نغمه ثمینی، نویسنده، مترجم، پژوهشگر و استاد دانشگاه، درباره «جنگها و بدنها» گفتو گویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
چرا با با بورسیه مطالعاتی که از بنیاد ژاپن به شما تعلق گرفت تا درباره سینمای ژاپن تحقیق کنید، به نوعی به سراغ موضوع جنگ رفتید؟... آیا یک انتخاب شخصی بود؟
من با پیشنهادی به این بورس دعوت شدم که در مورد مفهوم و نشانهشناسی بدن زنان در سینمای ژاپن کار کنم. اما دو مورد در مرحله نوشتن تغییر کرد؛ نکته اول این بود که من متوجه شدم که نمیتوانم این تفکیک را میان بدن زنان و مردان انجام دهم. چون به نظر میرسد که سینما، متعلق به همه اینها است و نمیتوان آنها را در فیلم از هم تفکیک کرد. مخصوصا در سینمای ژاپن این تفکیک برای من راحت و قابل درک نبود. نکته دومی که در سیر تحقیق تغییر کرد اضافه شدن یک ایده تازه بود. مسیر خطی سینما و نشانهشناسی تن، ناگهان به یک مثلث تبدیل شد و مفهوم جنگ هم به آن اضافه شد.
علتش این بود که این تحقیق در زمستان دو سال پیش اتفاق افتاد و از همان موقع هم ما همچنان در نگرانی و وحشت به سر میبردیم که مبادا جنگی فراگیر آغاز شود یا اگر جنگ جهانی سوم شکل بگیرد، چه اتفاقی میافتد؟ من فکر میکنم جنگ، یکی از کریهترین دستاوردهای بشر است و شاید از آن کریهتر وجود ندارد. در هیچ حادثه و اتفاقی این همه رنج نهفته نیست و برای این همه رنج، بعد از جنگ، کسی جوابی ندارد. معمولا جنگها با دلایل بزرگ آغاز میشود و بعد از جنگ کسی حتی آن دلایل را به یاد ندارد و تنها چیزی که باقی میماند همان رنج است. ترس از همه این اتفاقات بود که آن زمان من را به این فکر انداخت که حتما باید درباره موضوعی بنویسم که وحشت و دغدغه اصلی من است. آن زمان سیاستهای آمریکا با رییس جمهور جدید جابهجا میشد. این وقایع بیشتر، وحشت جنگ را در ذهن من گسترش میداد. بنابراین فکر کردم که این موضوع باید اضافه شود و چنانچه قبلا هم اشاره کردم به یک مثلث برای تحقیقم رسیدم که یک رأسش جنگ بود، رأس دیگر، نشانهشناسی بدن بود؛ موضوعی که سالها برای من مهم شده بود، و بالاخره سینما بستر اصلیای بود که من بهخاطرش به ژاپن دعوت شده بودم.
از بین تمام نشانهها، چرا به تن در فرهنگ و سینمای ژاپن پرداختید؟
با موضوع نشانهشناسی تن، حدود 4 یا 5 سال پیش، از طریق حوزه مطالعاتی جامعهشناسی بدن آشنا شدم و این حوزه برایم بسیار جذاب شد. چون راجع به موضوعی صحبت میکند که به شدت روزمره است، بسیار ملموس است و همه ما با آن درگیر هستیم. ولی از شدت بدیهی بودن کسی حتی به آن نگاه نمیکند. بدن با تمام چیزهایی که احضار میکند؛ اعم از لباس، جراحیهای زیبایی، نوع حرکات، جایگاهش در اجتماع و مکانهایی که بدن در آنها مهم میشود مثل بیمارستان و حوادثی مثل جنگ که به طور مشخص روی بدنها اثر میگذارد، مفهومی است که حوزه خیلی گستردهای را میسازد و به نظر میرسید خیلی جدی میتوان روی آن کار کرد و به نتایج مهمی رسید.
نتایجی که میتواند گرههای بزرگی را در فرهنگ و فکر ما باز کند. راجع به رنجی که میبریم، رنجی که قدرتها بر ما آوار میکنند و همه مفاهیمی که با درد، به طور مشخص، و با بدن ارتباط مستقیم دارد ولی همیشه فراموش میشود چون بدیهی است. بنابراین این موضوعی بود که چند سال پیش برای من جذاب شده بود و من چند سال پیش، کاری راجع به مفهوم بدنها و به خصوص بدن زنان در فیلمهای سینماگران ایرانی برای دانشگاه دیگری انجام دادم. به همین دلیل وقتی که میخواستم این موضوع را انتخاب کنم و برای بنیاد ژاپن بفرستم دیگر مطمئن بودم که میخواهم روی همین موضوع کار کنم. البته لازم به توضیح است که این یک حوزه مطالعاتی خیلی جدید است، اما منتقدان و مولفان و مفسران بسیار زیادی هم دارد که مسیرهای جدی و فوقالعادهای را در این زمینه طی کردهاند؛ شاید این بحث را از فوکو بتوانیم شروع کنیم که البته از مقدمات ماجرا است و پس از او متفکران بسیاری این مسیر را تا مرزهای شگفتانگیزی گسترش دادهاند.
مفهوم و تعریف بدن در فرهنگ سنتی ژاپن چیست و اصولا بدن چه نسبتی با روح، جان و تفکر آدمی دارد؟
این سوال در واقع، فصل اول کتاب من را در برمیگیرد و توضیحش خیلی ساده نیست. من به این نتیجه رسیدم که ژاپن جای درستی برای کار روی این موضوع است. چنانچه در کتابم هم توضیح دادم در ژاپن مفهومی به نام «ذهن/ بدن» کار میکند که یک مجموعه به هم پیوسته است؛ نه ذهن، صاحب بدن است و نه بدن، صاحب ذهن است. اینها با هم یک مجموعه را میسازند و همانطور که در کتاب توضیح دادهام، ترکیبی از فرهنگ ذن-بودیسم و شینتو عملا در ژاپن، تصویر متفاوتی از بدن ساخته است. متفاوت به نسبت تصویر بدن در فرهنگهای دیگر و حتی به نسبت فرهنگهای شرق دور یا حتی شرق. مثلا با هند خیلی متفاوت است. تصویری بسیار منحصر به فرد که پر از نشانه است. رسومی مثل هاراگیری یا مراسم چای را من با این مفهوم بدن تطبیق دادهام و به زعم خودم به نشانههای معناداری هم رسیدهام.
آیا مفهوم «بدن ژاپنی» تحت تاثیر جنگ جهانی دوم، مخدوش و دچار تغییر شد؟
من در فصل دیگری از کتاب توضیح دادهام که چگونه آمدن فرهنگی این قدر متفاوت و صد و هشتاد درجه بیگانه و ناآشنا برای ژاپنیها، مفهوم بدن را به کل تغییر داد و برای ژاپنیها جابهجا کرد. سختگیری تعبیر بدن مقدس، کاملا تغییر شکل داد و شاید بیشتر به یک بدن بیولوژیک تبدیل شد. چنان که جنگ قبلا این کار را کرده بود. چون جنگها ابتدا با مفهوم بدن مقدس شروع میشوند و بعد با مفهوم بدن بیولوژیک به پایان میرسند. چون بدن سرباز در ابتدا مقدس است، اما بعد وقتی بیمارستانها از خون و عفونت و درد آکنده میشود، کمکم واقعیت بیولوژیک بدن بیرون میزند. به هر حال من هم در فصل دوم کتاب تلاش کردم که به همین سوال شما پاسخ بدم.
برای پژوهش این مفاهیم در سینمای پس از جنگ، چه شاخصههایی را در نظر داشتید و آثار چه فیلمسازانی را از چه دورههایی بررسی کردید؟
در واقع، حوزه مطالعاتیام را در سینمای پس از جنگ انتخاب کردم که در فاصله زمانی سالهای 1945 تا1965 را شامل میشود. این دورهای است که بزرگان سینمای ژاپن فیلم ساختهاند. بزرگانی مثل کوروساوا، کوبایاشی، میزاکوچی ، اوزو، ناروسه و بزرگان دیگری که در این دوره فیلم ساختهاند. یا کسانی که در این دوره کارشان را به صورت جدی شروع کردهاند، کسانی مثل ایمامورا که فیلمسازانی هستند که بعدتر فیلمهایشان بیشتر آشکار شد. بنابراین من هنگامی که این تحقیق را مینوشتم وسط یک گنج ایستاده بودم و به مدت شش ماه، فقط شاهکارهای سینمای ژاپن را دیدم. و این جذابترین بخش این تحقیق بود که به بهانهاش من توانستم فیلمهایی را که پراکنده و جدا جدا دیده بودم، یک بار دیگر به صورت پیوسته و منظم ببینم و بفهمم که چه گنجینهای است و چگونه آنها این مفهوم جنگ را به هنرمندانهترین شکل در فیلمهایشان بازتاب میدهند.
فیلمسازان ژاپنی چه رویکردی در بازنمایی جنگ جهانی دوم در آثارشان داشتند؟ برخی از فیلمسازان جهانی مثل آلن رنه هم با فیلمنامه مارگریت دوراس به این موضوع پرداخته؛ «هیروشیما، عشق من» این تصاویر چقدر به هم نزدیک است یا از هم دور هستند؟
من این بازنمایی را در کتابم به سه دسته تقسیم کردهام؛ فیلمسازانی که اصلا اشارهای ندارند و همچنان در پس نقابهای ژاپنی سخن میگویند و فیلمسازانی که به واسطه جنگ از یک فردیتی سخن میگویند که انگار گم شده است، مثل کوروساوا و میزوکوچی و فیلمسازانی که کراهت جنگ را آشکار میکنند که ایمامورا مثال خوبی در این زمینه است. فصل سوم کتاب، دقیقا پاسخ به همین سوال است که فیلمسازان ژاپنی چه رویکردی داشتند و من تلاش کردم این رویکرد را به سه بخش تقسیم کنم. فیلمسازانی که همچنان در پس نقاب ژاپنی سخن میگویند و نشانههای جنگ در آثارشان کمتر پیدا است. کسی مثل اوزو را من در این گروه قرار دادهام. کسانی مثل کوروساوا، کوبایاشی و میزوکوچی را من در گروه دوم قرار دادم؛ کسانی که فردیتی را در جنگ درک کردهاند. این فردیت بحرانزده ترسیده تحت خطر به نوعی مفهوم و موضوع اصلی این فیلمها است. چه فیلمهایی که در مورد ساموراییها باشد، مثل «هاراگیری» کوبایاشی یا فیلمهای معاصری مثل آثار کوروساوا یا نمونههایی از آثار کوبایاشی. من بخش سوم را به گروه فیلمسازانی اختصاص دادم که خیلی مشخص و دقیق به مفهوم جنگ در کریهترین شکلش سخن میگویند. ایمامورا که بعدها هم ثابت میکند که چقدر موضوع جنگ برایش مهم بوده و هنوز نتوانسته آن را از خاطره خودش پاک کند و همین طور آن را از حافظه جمعی ژاپنی پاک نشده میداند. اما فیلمسازان دیگری که در جاهای دیگر دنیا به این موضوع پرداختهاند، خیلی متفاوت کار کردهاند. حتی همان «هیروشیما، عشق من» یا کارهای دیگری که دیگران در مورد جنگ جهانی دوم انجام دادهاند. من فکر میکنم بسیار، بسیار، بسیار دریافت بافاصلهای است از آن اتفاقی که افتاده است. ما تا ژاپنی نباشیم و در فرهنگ ژاپن نباشیم و آن تجربه یا اثراتش را تجربه نکرده باشیم به سختی میتوانیم درک کنیم که واقعا بر آنها چه گذشته است و به بحثهای کلی میرسیم. هرچند که آن کارها بسیار جذاب و با ارزش هستند اما این دوره بیست ساله سینمای ژاپن تجربه متفاوتی را به ما عرضه میکند به نسبت مردمی که تمام وجودشان را در جنگ از دست دادهاند و به درد مطلق رسیدهاند و بدنهایشان درد را در نهایت خودش در جنگ تجربه کرده است. واقعیت این است که این فیلمها تجربهای را به ما ارزانی کند که شاید در هیچ فیلم دیگری نتوانیم پیدا کنیم.
کار پژوهشی این کتاب چقدر طول کشید و از چه منابع مطالعاتی در این زمینه استفاده کردهاید؟
این پروسه شش ماه طول کشید. به طور خیلی خیلی فشرده. اگر چه حدود دو سال پیش، من تحقیق آرامی را روی نشانهشناسی بدن آغاز کرده بودم و بعد از این شش ماه هم چیزی حدود یک سل طول کشید که من فیلمهای ندیده را دیدم و کار کمکم کامل شد. از لحظه شروع ایده تا پایان یافتن کار، چیزی حدود سه سال و نیم تقریبا طول کشید. اما کار فشرده من، برای نگارش، شش ماه بود. اگر چه که به طور کلی، حدود سه سال و نیم زمان از من گرفت.
و سخن آخر؟
من دوست دارم این کتاب را اثری ضد جنگ بدانند. میدانم که این کتاب میتواند اثری سینمایی شمرده شود که به تمامی درست است. یا پژوهشی درباره فرهنگ ژاپن که باز هم درست است. اما برای من، مهمترین بخش کتاب، آن بخشی است که از جنگ میگوید. چون آن حقیقیترین و صادقانهترین بخش کتاب است و یک مولف در میان صدها آدمی که روی زمین زندگی میکند ترس خودش را از یک جنگ قریبالوقوع و محتمل بیان میکند که میتواند تمام آرامش ما و چند نسل را بسوزاند. من فکر میکنم که اگر همه ما صدایی داشتیم بیتردید یک صدا میگفتیم که جنگ نمیخواهیم، به هیچ قیمتی و به هیچ شکلی.
نظر شما