حسین آهی، شاعر، پژوهشگر و مجری توانمند رادیو این روزها شرایط مطلوبی ندارد و مشغول جنگیدن با بیماری سرطان است.
دنیای مجازی خوب است؛ اما سروکله مشکل درست آنجایی پیدا میشود که ما غرق این فضای مجازی میشویم و یادمان میرود، دنیای واقعی هم وجود دارد. یادمان میرود که در همین شهری نفس میکشیم، بزرگ مردان و بزرگ زنانی زندگی میکنند که سالها برای فرهنگ، هنر و ادب این مملکت زحمت کشیدهاند و بدون شک وظیفه ماست که در دهههای میانسلی قدردان سالها فعالیت و تلاش آنها باشیم.
حسین آهی را از خیلی وقت پیش میشناسم، شاعر باسوادی که بارها صدای او را در رادیو شنیدهایم؛ یکی از زیباترین صحنههای که بارها از او دیدهام در حوالی میدان انقلاب اتفاق افتاده است. هفت، هشت کتاب را با نخ شیرینی بسته بود، یکی دو کتاب هم زیر بغلش بود و به سختی در خیابان راه میرفت. بارها جلو رفته بودم و از او درخواست داشتم که اجازه دهد، کمکش کنم اما این اجازه را نداده بود و بعد از سلام و احوال پرسی معمول راهی منزل شده بود.
چهارشنبه هفته پیش (1 خردادماه) بود که در ساختمان پخش صداوسیما مشغول صحبت با محسن حکیممعانی بودم، پیرمردی خمیده با کیفی روی دوش از کنارمان رد شد. به دور و اطراف نگاه کردم و متوجه شدم که همه محو تماشای او شدهاند. به محسن حکیممعانی گفتم که چقدر شبیه حسین آهی است که یکی از افراد داخل راهرو صدایم را شنید و بلافاصله گفت: «خب حسین آهی بود.» باورم نمیشد اما دیدم همه حرف دوستمان را تایید میکنند. کمی جلو رفتم بار دیگر به او نگاه کردم، هیچ شباهتی با حسین آهی نداشت. نه از آن موی سیاه خبری بود و نه از آن ریش بلند.
بعد از این اتفاق تا چند روز دائما به تلفن همراه او زنگ میزدم اما هر بار با این جمله روبهرو میشدم که میگفت: «مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد». گذشت تا اینکه روز گذشته از طریق یکی از دوستان شماره حافظ پسرش را پیدا کردم. در تماس با او متوجه شدم که تمایلی برای صحبت کردن ندارد. او در پاسخ به این سوال که حال استاد حسین آهی چطور است، گفت: «حال پدر چندان قابل تعریف نیست و طی روزهای گذشته دوره جدید شیمیدرمانی را آغاز کرده است. با این حال پدر چندان تمایل ندارد که درباره این موضوع صحبت کند و اگر اجازه دهید درباره جزئیات چیزی نگویم.»
بی تردید این از نجابت حسین آهی است که دوست ندارد چیزی از بیماریاش برای دیگران بگوید تا نکند کسی ناراحت شود؛ اما بدون شک وظیفه همه اهالی فرهنگ و هنر است تا برای کسی که سالها در ادبیات زحمت کشیده و صدای او جزو نوستالژیهای رادیویی ماست کم نگذاریم و در این روزهای سخت کنارش باشیم. دیگر وقتش رسیده است که از این دنیای مجازی کمی بیرون بیاییم و هوای آدمهای دنیای واقعیمان را داشته باشیم تا دوباره زیر لب شعر قیصر را زمزمه نکنیم و نگوییم که «ناگهان چقدر زود دیر میشود.»
نظرات