به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سید علیاکبر ابوترابیفرد در تاریخ ۶ شهریور ۱۳۱۸ در شهر قم و در خانوادهای روحانی با اصالت قزوینی متولد شد. پدر او سید عباس ابوترابیفرد و خاندان آنان از سادات سکاکی بودند. دوران تحصیلات ابتدایی را در مدارس دولتی قم گذراند و سپس وارد مدرسه «دین و دانش» شد.
ابوترابیفرد علاقهمند به ورزش بود و در ابتدا قصد داشت وارد دبیرستان نیروی هوایی شود. در ادامه، با وجود مخالفت خانواده، دانشکده خلبانی نیروی هوایی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد، اما پس از مدتی به دلیل آنچه مشاهده برخی رفتارها عنوان شده، از ادامه این مسیر منصرف شد.
در سال ۱۳۳۹، بهرغم پیشنهاد بستگان برای ادامه تحصیل در آلمان، تصمیم گرفت وارد حوزه علمیه مشهد شود. پس از آن، همراه با برادرش، سید محمدحسن ابوترابیفرد، تحصیلات حوزوی خود را در نجف ادامه داد.
با آغاز جنگ ایران و عراق، ابوترابیفرد به همراه گروهی از نیروهای مردمی از سمنان به جبهههای جنگ اعزام شد. او در کنار مصطفی چمران فعالیت داشت و مسئولیت بخشی از نیروهای اعزامی را برعهده گرفت. در تاریخ ۲۶ آذر ۱۳۵۹ در منطقهای نزدیک به اهواز توسط نیروهای عراقی به اسارت درآمد.
در دوران اسارت، مسئولیتهایی را در میان اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق بر عهده داشت و به عنوان نماینده اسرای ایرانی شناخته میشد. بخشی از فعالیتهای او در کتاب «من زندهام» اثر عبدالحی شماسی بازتاب یافته است. او پس از ده سال اسارت، در شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به ایران بازگشت.
سید علیاکبر ابوترابیفرد در ۱۲ خرداد ۱۳۷۹، هنگام سفر زیارتی به مشهد، در سانحه رانندگی جان باخت. در این حادثه، پدر وی نیز که همراه او بود، درگذشت. پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.
در سالگرد ارتحال سید علیاکبر ابوترابیفرد، یکی از کتابهای منتشرشده درباره زندگی و نقشآفرینی او، از سوی انتشارات پیام آزادگان، محور گزارش زیر قرار گرفته است.
روایتی از مواجهه یک انسان با رنج
کتاب «خاکی آسمانی» حاصل بیش از سه سال تحقیق و مصاحبه است؛ تلاشی مداوم از سوی نصرت الله محمودزاده، پژوهشگر حوزه ادبیات اسارت و دفاع مقدس. این اثر با بهرهگیری از صدها ساعت گفتوگو با آزادگان همراه و همدوره با سید آزادگان و همچنین بررسی دقیق منابع مکتوب، خاطرات ثبتشده، اسناد و روایات شفاهی، به نگارش درآمده است.
«خاکی آسمانی» در ۱۹ فصل تنظیم شده که هر یک به مقطع یا موضوع خاصی از زندگی حجتالاسلام والمسلمین سید علیاکبر ابوترابیفرد میپردازد؛ از دوران کودکی و مبارزه علیه رژیم پهلوی، تا سالهای اسارت، نقش محوری او در اردوگاهها و نهایتاً آزادسازی و دوران پس از اسارت. این فصلبندی، به کتاب ساختاری روایی و در عینحال مستند داده است.
سبک نگارش کتاب، مستند داستانی است؛ یعنی ضمن وفاداری کامل به اسناد و روایات معتبر، نویسنده تلاش کرده با زبان روایی و توصیفی، حسوحال زندگی سید آزادگان را برای خواننده ملموس و تأثیرگذار کند. توصیف فضاهای اردوگاه، دیالوگهای مستند از اسرا، جزئیات اخلاقی و رفتاری و تجزیه و تحلیل موقعیتها، بخشی از عناصر قوامبخش این سبک است.
این کتاب، نه صرفاً یک زندگینامه، بلکه بازتابی از مواجهه یک انسان با رنج، مدیریت در بحران، تربیت اخلاقی و سلوک دینی در شرایط دشوار اسارت است. روایتهای کتاب از میان خاطرات آزادگان همدوره و شاهدان عینی گردآوری شده و لحظههایی از حیات سید آزادگان را به تصویر میکشد که بیانگر عمق منش و نگرش او در اسارت است.
در یکی از روایتها، فضای اردوگاه پیش از اذان صبح به تصویر کشیده شده است؛ جایی که یکی از اسرا به نام علیعلیدوست (قزوینی)، از راز و نیاز شبانه سید متأثر میشود: «هنوز یک ساعت به نماز صبح مانده بود که قزوینی متوجه راز و نیاز سید شد. به حال و هوای او در هنگام نیایش غبطه میخورد؛ چه زیبا اشکی و چه دلربا مناجاتی. هنوز بدنش بر اثر ضربههای کابل کبود و زخمی بود و به سختی قیام میکرد و به سجده میرفت. اشکها مانند دانههای مروارید روی گونهاش میریخت.» سپس، با فرارسیدن لحظه گرگ و میش، ابوترابی به زیارت «امینالله» مشغول میشود و در گفتوگویی کوتاه، نگرش خود به اسارت را چنین بیان میکند: «باید از فرصتی که برایمان فراهم شده برای تربیت خودمان استفاده کنیم. اگر سرلوحه کارمان بندگی خدا و خدمت به بندگان باشد، دیگر فرقی نمیکند که این اسارت تا کی ادامه داشته باشد.»
در بخشی دیگر از کتاب، به نگاه متفاوت ابوترابی نسبت به آزادی اشاره شده است. او منتظر آزادی در آینده نبود، بلکه تلاش میکرد مفاهیم آزادی را وارد همان اردوگاه کند؛ ولو به بهایی سنگین: «اغلب اسرا متوجه شده بودند ابوترابی در انتظار آزادی بیرون از اردوگاه نیست. خیلی تلاش کرد تا توانست به بهایی سنگین این آزادی را وارد اردوگاهها کند؛ حتی به بهای تحمل محروم شدن از زندگی در کنار خانواده. جانی گرفت و با انگیزه بیشتر دوید. وقتی اسرا در کنار او میدویدند، نه فقط خسته نمیشدند، بلکه فرصت میکردند حرفهای محرمانه و شخصی خود را نیز با او در میان بگذارند. تا باقیمانده دوران اسارت را با فراغبال سپری کنند. دیگر کسی نیمهشبها در عالم خاطرات خوش گذشته و بالعکس رویای زندگی در آینده، آهنگ شوم جغد را نمیشنید. مدام سوزن گرامافون امید به زندگی روی صفحه یأس و ناامیدی نمیچرخید تا باز هم آنها را در برابر کرکسهای حزب بعث مهیای تسلیم شدن کند.»
رفتار سید ابوترابی در برابر رفتارهای هیجانی و واکنشی برخی از اسرا نیز نمونهای از روش تربیتی و عقلانیت او در مدیریت شرایط است. در ماجرای زیر، یکی از اسرا که به تازگی وارد اردوگاه شده، تصمیم به اعتصاب غذا میگیرد. واکنش ابوترابی به این اقدام، نه با تندی، بلکه با گفتوگویی پدرانه روایت شده است: «ابوترابی از اسرا خواسته بود در برابر حرکات توهینآمیز عراقیها واکنشی نشان ندهند. یکی از اسرایی که تازه وارد اردوگاه شده بود، تصمیم گرفت با وجود مخالفت ابوترابی، به دلیل کتکی که بدون دلیل در صف آمار خورده بود، دست به اعتصاب بزند. رفتارش نشان میداد به دنبال اثبات حقانیت تفکرات خودش است. ابوترابی پیش او رفت و خیلی آرام گفت: «اگر بهانه دست دشمن بدهی باعث اذیت و آزار بقیه میشوی. تو مسئول حفظ سلامتی بقیه هم هستی. ما حق اعتراض به تکروی کسی نداریم به شرط اینکه آن فرد در حریم شخصی خود حرکت کند.»
آن جوان بدون درنگ پاسخ داد: «بهتر است نظرات خودت را به دیگران تحمیل نکنی. اصلاً خوشم نمیآید به من بگویید چه کنم چه نکنم. اعتصاب من تا ملاقات با صلیبیها ادامه خواهد داشت.»
ابوترابی گفت: «ولی صلیبیها در چهارچوب قوانین خودشان به درخواست ما رسیدگی میکنند.» پاسخ داد: «در این صورت به میل خودم جلو میروم.»
گفت: «تو با این کار بقیه را هم به دردسر میاندازی.» ابوترابی خیلی تلاش کرد و حتی به التماس افتاد، اما موفق نشد او را منصرف کند. روز سوم، حال آن اسیر رو به وخامت بود. چند بار علیمحمد به سفارش ابوترابی برایش غذا برد. اما او غذاها را پس زد.
در نهایت، کتاب به درک عمیقتری از نگاه ابوترابی نسبت به مفهوم رنج و نوع مواجهه اسرا با خشونت اشاره میکند. نگاه او فراتر از شجاعت بود؛ تلاشی برای رسیدن به مرحلهای بالاتر از تابآوری و آمادهسازی برای ورود به زندگی پس از اسارت: «کمکم اسرای قدیمی به این باور رسیده بودند که باید یاد بگیرند در برابر شکنجه و درد همنوع خود پریشان نشوند و احساساتشان تحت تأثیر این صحنهها قرار نگیرد. ابتدا که ابوترابی به آنها سفارش میکرد حتی اگر عراقیها در برابر شما من را تا حد مرگ شکنجه کردند واکنشی نشان ندهید، تصور میکردند او حاضر است برای حفظ سلامت اسرا جان خود را فدا کند. اما حالا دریافتند او در حال آشتی دادن اسرا با مرحله دوم زندگی در اسارت بود؛ یعنی پذیرفتن تمام مشکلات به قیمت آزادی مشترک روح و جسم سالم برای ورود مجدد به زندگی. این مرحله از اسارت، شرط موفقیت در ورود به مرحله سوم اسارت بود که مربوط به دوره آزادی و قدم زدن در جامعه خودشان بود.»
نظر شما