نشست «رشت؛ شهرِ باران، نگرانِ آینده»، سهشنبه شب، 18دی در خانه گفتمان شهر برگزار شد.
او ادامه داد: دور تا دور رشت باغ های وسیعی بود ازجمله باغ محتشم و باغ حکیم فانوس که عمومی بودند، یا باغ گنجه ای که خصوصی بود. دو رودخانه از شهر عبور می کرد اما چون هیچ ساختمانی در حوالی آنها نبود، فاضلاب نیز به آنها راه نداشت و پاکیزه بود و حتی ما در آنها شنا میکردیم. رشت در آن زمان، شهر زنده ای بود و دکان ها بعضا تا نیمه شب باز بودند. در صورتی که در مازندران و حتی در سایر شهرهای گیلان مانند انزلی چنین نبود.
این استاد فرهنگستان زبان و ادب فارسی افزود: در زمان تحصیل ما، فقط 5 دبستان در رشت بود که به اسم شعرای کهن مانند حافظ و عنصری نامگذاری کرده بودند و دو دبستان ملی(غیردولتی) هم بود. آموزگاران ما همه باسواد بودند. رشت شهر فرهنگی بود و کتابخانه و سالن تئاتر و روزنامه فروشی و جمعیت فرهنگ داشت. حتی وعاظ رشت نسبت به سایر ایران، از سطح علمی و فرهنگی بالاتری برخوردار بودند.
رشت برایم، مرکز عالم بود، و هنوز هم هست
در ادامه، «آیدین آغداشلو» برای حاضران سخن گفت و از حالِ خوبِ یازده سال نخست زندگی در رشت: بخش عمده حافظه مرا رشت اشغال کرده، به درستی و مبارکی و شایستگی. هنوز هم خواب رشت را می بینم. هنوز هم اگر کسی با من با لهجه رشتی صحبت کند، گوش هایم تیز می شود و مرا به جایی امن می برد. خاطراتم تا یازده سالگی مملو از خوشی و آسودگی است و در درک و دریافتم از جهان، اثری از ترس و تهدید نبود. هنوز هم لهجه رشتی آرامم می کند و احساس خطر نمی کنم. خلاف تهران، اثری از ترس و تهدید در آن نیست. من هیچ وقت ترس را در رشت تجربه نکردم. انگار همه را می شناختم. طوری بود که رشت برایم، مرکز عالم بود، و هنوز هم هست.
این نقاش اظهار کرد: به یاد می آورم که با پدرم در خیابان پهلوی قدم می زدیم و آنجا پر از جاهایی بود که سازنده آینده ام بود. زیباترینش برایم، میدان شهرداری و باغ محتشم بود. اگر احتمالا کار خوبی کرده بودم، پدرم مرا به قنادی نوشین می برد و چنان مزه اش در یادم مانده که هنوز هم بستنی وانیلی دوست دارم. من در رشت، هرچه دارم خوشی است و خوش گذشت. وقتی نصرت رحمانی، به رشت رفته بود، دعوتم کرد. خانهاش همان خانه رویایی ام بود؛ وسیع، پنجره های چوبی با شیشه های رنگی، سقف سفالی، چاه آب و سطلش. به او گفتم آخر عمر به به بهشت رسیده ای. اما بعد در تهران رها شدم. شهری خشن و هتاک و خبیث و بی وفا و بی اعتنا و هرچه گذشت این خشونت را بیشتر حس کردم.
یاد ایام تدریس «پرویز ناتل خانلری» در مدارسِ رشت
سپس، «محمد روشن»، دقایقی صحبت کرد و نکته ای درباره ایام تدریس پرویز ناتل خانلری در رشت گفت: خانلری دبیر دبیرستان شاهپور بود. من هم قرار بود آنجا بروم اما چون پدرم را به عنوانم صاحب بازرگانی علی روشن می شناختند، راهم ندادند و به مدرسه تربیت رفتم.
این مصحح و استاد ادبیات ادامه داد: اما ارتباطم با خانلری برقرار بود. او در محله خُمِیران زندگی می کرد و وقتی فهمید خانه ما در سبزهمیدان است، تصور کرد ما از متمولان رشت هستیم.
از «نازنین» و «شیرک» تا «باشو غریبه کوچک» و «در دنیای تو ساعت چند است»
سخنران دیگر، «کامبوزیا پرتوی» بود. او با مقدمه ای، به فیلم های ساخته شده با موضوع سینما در رشت اشاره کرد: رشت با همه زیبایی ها، برایم حسرت بود و تا همین الان هم هست. رشت شهر حسرت ها است. اما در سینما فیلم «نازنین» ساخته علیرضا داودنژاد را به یاد میآورم با بازی گوگوش و چنگیز وثوقی که حال و هوای رشت را نشان می داد اما «در دنیای تو ساعت چند است» اثر صفی یزدانیان که همین سال های اخیر ساخته شد، به شهر بسیار نزدیک شد و البته موسیقی کریستف رضاعی به آن کمک کرد. من هم اولین فیلم نامه ای که نوشتم در رشت می گذشت اما داریوش مهرجویی آن را به کرمان برد و بسیار تغییر کرد و با نام «شیرک» ساخته شد. بهرام بیضایی هم در «باشو غریبه کوچک» در رشت گذشت اما آدم های رشت را ندیدیم.
این فیلمنامهنویس و کارگردان ادامه داد: جای هنرمند رشتی، بانو سوسن تسلیمی را خالی می کنم و امیدوارم باز هم در سینما، رشت محور باشد. زیرا اولین شهری در ایران است که بازیگر زن دارد و هنرمندان بزرگی که برایم همیشه حسرت بودند.
«احسان یارشاطر» که به رشت آمده بود، حیرت کرد از این همه شگفتانگیزی
در ادامه، «طهمورث ساجدی» پشت تریبون حاضر شد و گفت: خانهها و سینماهای رشت، همیشه بی نظیر بود و حتی سینماهای آن، مانند رادیوسیتی، از سایر شهرهای گیلان بزرگتر بود. خانه های روسی زیبایی داشت که همه را از بین بردند. روانشاد احسان یارشاطر که به رشت آمده بود، حیرت کرد از این همه شگفت انگیزی. اما اهالی رشت به آن توجه نکردند. به پلاژها و موج ها شکنها توجه نشد. حتی تا سال ها مدرسه عالی در رشت نبود و همچنین پس از انقلاب بود که دانشگاه در اینجا ایجاد شد.
این استاد زبان و ادبیات فرانسه یادآور شد: وقت آن است که مردم تکان بخورند و کمک کنند. این طرز فکر باورنکردنی است که مردم باید کاری کند. همین گرایش هم سبب شده که تا این اندازه آزادی نسبی برای ساخت و ساز باشد.
آنچه رشت را نجات می دهد، نگاه به پیشرفت روز دنیا است
«سیدجواد میرحسینی»، سخنران دیگر بود که در سخنان خود، وجوه معماری رشت را برشمرد: رشت، جوهر پررنگی دارد که هنوز میشود پیدایش کرد و امیدوارم این جوهر، هیچ وقت خشک نشود. رشت، شهر مهاجرپذیری است و با رسیدن راه آهن به آن، و به سبب شیوع کم آبی در شهرهای کویری، مهاجرپذیرتر هم خواهد شد. اما این رشت، آن رشت نیست. عباس کیارستمی و فریده لاشایی اهل رشت بودند اما چرا کاری برایشان نکردیم. چرا آثار هنرمندان را در رشت نداریم و صدای موسیقی در آن حس نمی شود.
این معمار افزود: اما رشت، آب دارد و در آن زندگی هست و هنر هم هست. بزرگان ایران باید دست به کار شوند. آنچه رشت را نجات می دهد، نگاه به پیشرفت روز دنیا است. اما هنر آرایش سبزینگی را در رشت حس نمی کنم و هیچ حرفی از هویت آن زده نمی شود. باید کاری کرد و باید بزرگان زاده رشت و اهل رشت دست به کاری زنند که غصه سرآید.
زنان در رشتِ قدیم، قدر و منزلت بسیار داشتند
سپس، «هومن یوسفدهی»، از زنانِ رشت و تاثیرگذاریشان یاد کرد: زنان، در رشت، همیشه مهم بودند. آنها اجازه داشتند به سینما و تئاتر بروند و حتی تئاترهای خصوصی داشتند. مدارس و جراید داشتند و حتی مقالات خوبی هم می نوشتند. این شواهد نشان می دهد، زنان در رشتِ قدیم، قدر و منزلت بسیار داشتند. در کتاب «پیشگامان فرهنگ گیلان»، تفصیل آمده که آنها چه شان و جایگاهی داشتند.
این گیلانپژوه ادامه داد: خود زنان نیز تلاش می کردند جایگاهشان را بیابند زیرا در آن جامعه روشناندیش، همیشه روحیه تساهل و تسامح برقرار بود و پیروان ادیان مختلف کنار هم می زیستند. هنوز هم رشت مستعد پیشرفت از ابعاد فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی است. رشت باید از این اقامتگاهِ موقت بودن رها شود و جاذبه های آن معرفی شود. اداره رشت در دست غیررشتیها است و البته سختگیریهایی می شود که مانع شکوفایی است. شهری که میتواند میزبان جشنواره های موسیقی بومی و البسه سنتی و صنایع دستی شود، خبری از آن نیست.
نیروی انسانی، گردشگری و راه آبی، راههای نجات از رشتِ جانگدارِ امروز است
در ادامه، «محمد طلوعی»، برای حاضران سخن گفت و از رشتِ امروز گفت: رشتِ جذاب، رشتِ گذشته است. رشتِ امروز، بدون حال و بدون آینده است. هرروز نیروی فعال و بلندپرواز آن کمتر و کمتر می شود و جامعه رو به سوی نازل بودن و بسته شدن می رود. رشتِ امروز، آینده ندارد. منابع ندارد و شهر صنعتی اش، تعطیل شده است. ذوبآهنِ آن، غیرزایا شده است. کشاورزی اش بخاطر زمینخواری از بین رفته و دیگر، ثروتی برای آینده ند ارد. خانواده من هنوز در رشت هستند اما با آنکه این شهر را دوست دارم و برایم نوستالژیک است، رغبتی برای برگشت به آن ندارم. به آقای آغداشلو گفتم که شما یازده سال در رشت زندگی کردید ولی به اندازه همه عمر خود را مدیون رشت می دانید اما هیچ کاری برایش نکردید. من اگر می توانستم همین حالا، خانه پدری ام در کوچه صدرالعلما در محله ساغریسازان را می خرم و حفظش می کردم.
این روزنامهنگار خاطرنشان کرد: از این حال دریغاگویی جدا شویم و فکری به حال این شهر کنیم. شهر با آدمهایش زنده است و نسل جوانش است که میتواند نگهش دارد. اما حالا هرکس دنبال پول و شهرت است، از اینجا می رود. شهر را شبیه ناپلِ ایتالیا میدانم. هردو از شهرهای خلاق در غذا هستند و ناپل می تواند الگویی جذاب برای تقلید باشد. رشت البته جز معدود شهرهای جهان است که دو رود دارد که سرچشمه و مسیر هردو از یکدیگر جدا است و شریان ارتباطی رشت را در دست دارد که می شد در آن قایق سواری کرد. بنظرم نیروی انسانی، گردشگری و راه آبی، راههای نجات از رشتِ جانگدارِ امروز است.
باید بزرگانِ رشت به کمک آیند و آستین همت بالا زنند
آخرین سخنران، «مرتضی عاطفی» بود که برای ایراد سخن حاضر شد و گفت: مشکل رودخانه های رشت با لایروبی ها حل نمی شود. سی سال پیش، زباله های شهر را در جنگل سراوان دفن کردیم و حالا شیرابه های آن به رودخانه می روند. همچنین شیرابه های بیمارستانی و فاضلاب های انسانی و صنعتی راهی جز رودخانه های شهر ندارند. در طرح بازآفرینی شهریِ سال 1394، قرار بود در میدان شهرداری تمرکز ایجاد شود و باید اینجا مرکز تبلور فرهنگ می شد اما میدان شهرداری هیچ نشانی از آن هدف ندارد و حتی ساختمان شهرداری که قرار بود موزه هنرهای معاصر گیلان شود، نشد. حتی بنا بود اولین تماشاخانه ایران در رشت خریداری و مرمت و موزه شود که آن هم نشد.
این فعال فرهنگیِ اهل رشت ادامه داد: استاندارِ غیر گیلانیِ گیلان تصویب کرد که طرح شبهای روشن در رشت ایجاد شود اما نخواستند و نگذاشتند که بشود و به فراموشی سپرده شد. حتی سرانه فضاهای سبز رشت از شهرهای کویری هم کمتر است.
مدیر روابطعمومی استانداری گیلان بیان کرد: ما با هویت مفاخر گیلان چه کردیم؛ با ابتهاج ها، با سمیعی ها، با روشن ها، با آغداشلوها، با گلچین ها و... . ما با آنها بد کردیم. شهر رشت، 5 ماه است که شهردار ندارد. وضعیت نگران کننده و ناامیدکننده است. کمر شهر خم شده ولی هنوز نشکسته است. باید بزرگان رشت به کمک آیند و آستین همت بالا زنند.
رشت دوباره رشت میشود
همچنین، در این نشست، پیام «فرهاد توحیدی» _ که در سفر بهسر می برد _ هم قرائت شد که در متن آن، آمده است:
«درست مثل کسی که از ترس سردی آب، از شیرجه زدن در استخر طفره برود و نوک پنجه پا را محض امتحان در آب فرو برد، یک سالی است که بازگشت به رشت را تمرین میکنم، خرد خرد، هر ماه، چند روزی را در رشت میگذرانم به سودای نوشتن در خلوت، شاید میخواهم با پنجه فرو بردن در آب، جرأت غوطه خوردن در استخر را به دست آورم.
آیا این همان رشتی است که قریب به ۵۰ سال قبل به اجبار همراه خانواده ترکش کردم، همان رشتی که کوچه پس کوچه هایش را حفظ بودم؟!
همان رشتی که رادیو ترانزیستوری کوچک کم هر عصر دلگیر غربت تهران با خرخر فراوان برنامه دهقانش را میگرفت تا صدای گویندههای گیلک را پخش کند؟!
همان رشتی که سینماهایش آتش عشق سینما را در جانم ریخت، کتابفروشی طاعتی و نصرتش اولین قفسههای کتابخانه کوچکم را پر کرد؟
رشت باغ محتشم و دسته موزیک نیروی دریایی که عصر هر پنجشنبه صدای سازهای بادیاش یک جور سبکی و شادی را مثل مهی ناپدید دور درختان تنومند میپیچید؟
همان رشت دوستان پدرم: آقای طاهباز، آقای روزرخ، آقای ضرابی، آقای بدرطالعی، رشت گروه تئاتر، دورخوانیها، رشت دبیرستان شاهپور و سالن نمایش با دکتر استوک مان به روایت ناصر رحمانی نژاد و انگلهای گورکی، انجمن تئاتر ایران که مرا از جهان تئاترهای شهرستانی به عالمی دیگر پرتاب کرد.
رشت حیاط کافه زیباسرا با صندلیهای لهستانی، بشقابهای ماهی روده و برشهای نارنج و قاه قاه خندههای سرخوشانه مشتریان همیشگی، رشت بامهای سفالی، کفهای پلکوبی، آسمان خاکستری و بارانهای مدام؟
راستش دیگر آن شهر را نمیبینم، شهر من گم شده است! شهر فقط در و دیوار و کوچه و خیابان نیست، شمایلهای شهری فقط در ساختمان شهرداری و هتل ایران و ساختمان پست تلگراف و سبزه میدان خلاصه نمیشود.
رشت جدید را به یاد نمیآورم، نه که رشت قدیم، یعنی رشتی که من تجربه کردم و نسلهای بیشتر ازمن نیز لابد از تغییراتش خشنود نبودند، خوب و مقبول بوده باشد و حالا بد و کژ و مژ و پر از مظاهر هنر کثیر.
شهر، جغرافیاست در روابط انسانی آدمها هم در زمره شمایلهای شهری هستند.
رشت من از موسیو آرسنش را گم کرده تا عسگر گاریچی. البته که هیچ شهری وفادارانه و بیتغییر نمیایستد تا شهروندانش را یک به یک همانطور که دوست میداشتهاند به خاک بسپارد. هیچ چیز نمی ایستد. تمنای تجدید گذشته، تمنای بازگشت به دامان مادر است، میلی است منفی و در جهت مسئولیتگریزی.
راستش اعتراض میکنم که این مدل توسعه را بیتوجه به فرهنگ، بیتوجه به معماری سازگار با اقلیم، بیتوجه به انسان و حضورش در شهری زیستپذیر نمیپسندم. حنجره پاره میکنم و داد میزنم. دادی که اگر هم شنیده شود، تاثیری ندارد، چرا که این مدل توسعه در همه شهرهای ایران و نه فقط رشت اگر برای شهروندانش به آب نرسد، برای اهل بخیه به نان می رسد....
دوستان اندک نوجوانی را در رشت گم کردهام، بعضیهایشان هم رفتهاند، رشت را بیدوست نمیپسندم، هیچ شهری را بیدوست نمیپسندم. کاری که این روزها میکنم این است که در رشت دوستان تازهای میجویم یا دنبال قدیمیها میگردم، سعی می کنم پاتوق پیدا کنم. کافه زیبا را فعلا پسندیدهام. دوباره به نصرت سر میزنم. آقای شهرابی پرکشیده اما پسر بزرگش هست، عمرش پایدار. فرامرز طالبی را در کسما جستهام و از شما چه پنهان. یک دار و دسته از دوستان تهرانی هم یا رشتی افتخاری شدهاند یا در حال شدن هستند، از آن ارمان امید و سهراب سلیمی و محمد هراتی و حسن ملکی و حسین عاطفی بگیر تا دیگران.
تنم دارد به آب سرد، عادت میکند، رشت دوباره رشت میشود.»
در پایان، فیلم مستند «از میدان تا میدان» ساخته عیلرضا صادقی مقدم که روایتی از تخریب محله های تاریخی رشت و بازآفرینی آنها است، برای نخستین بار به نمایش درآمد.
نظر شما