درباره سرفصلهای کتاب «هنر مردن» و همچنین سبک و سیاق نوشتههای پل موران به اختصار توضیح دهید.
«هنر مردن» از دو جُستار تشکیل شده که شامل دو سخنرانی میشود از پل موران که به مناسبت صدسالگی رمانتیسم انجام داده است. در جستار اول که نام آن هنر مردن است درباره برخورد انسان با مسئله مرگ صحبت میشود و برخورد انسان باستان را با انسان مدرن در مواجه با مرگ مقایسه میکند و همچنین اذعان میکند که انسان باستان با مرگ برخورد راحتتر و بزرگوارانهتری داشته است. همچنین سخنان آدمهای کلاسیک در هنگام مرگ را میآورد و آن را با حرفهای آدمهای مدرن درباره مرگ مقایسه میکند. آن آدمهای مدرن هم که نویسنده و هنرمندند با نویسندههای کلاسیک و امپراطورهای کلاسیک مقایسه میشوند و این بستری میشود برای جستار دوم که همان «خودکشی در ادبیات» است. پل موران در این جا به مسئله رمانتیسم بهطور مستقیم میپردازد و از رواج یک نوع خودکشی بعد از رمانتیسم سخن میگوید و آن را خودکشی روشنفکرانه مینامد. یعنی خودکشیای که یک جور خودکشی فلسفی است و دلیل ذهنی دارد. پل موران با این نوع خودکشی همدل نیست و آن را یکی از آسیبهای رمانتیسم معرفی میکند.
این اولین کتابی است که از پل موران ترجمه کردهاید؟
در واقع این اولین کتابی است که از این نویسنده به فارسی برگردانده میشود.
مایلید از او باز هم کتابی ترجمه کنید؟
من یکی، دو مجموعه داستان و رمان هم از او خواندهام و شاید یک روزی آنها را ترجمهشان کنم.
چه نکته ویژهای در کتاب «هنر مردن» نوشته پل موران توجه شما را به خود جلب کرد که ترجمه آن راغب شدید؟
نکته ویژه این کتاب نگاه منصفانه پل موران است به آثار رمانتیسم. از یک طرف آن را به لحاظ ارزش ادبی تحسین میکند و از سویی دیگر برخورد آنها را با مرگ مورد انتقاد قرار میدهد. جذابیت این کتاب برای خود من این بود که مرگ دغدغه مهم همه ماست و این کتاب به نظرم خیلی خوب به مسئله مرگ و خودکشی پرداخته است. وقتی از مرگ حرف میزنیم مسئله خودکشی هم مطرح میشود. یک جور میل به زندگی در نگاه پل موران است که من آن را خیلی دوست دارم و اینکه زندگی هرچقدر هم که تلخ باشد بازهم بودن بهتر از نبودن است و پل موران روی این اصل پافشاری میکند. من فکر میکردم با ترجمه این اثر به یک سری از دغدغههای انسان معاصر ایرانی درباره مرگ پاسخ داده میشود. این کتاب یک کتاب کوچک فلسفی است که برای اهل تحقیق میتواند مفید واقع شود و در ضمن پل موران هم با این کتاب معرفی میشود.
به نظرتان مخاطبان این کتاب چه کسانی هستند و آیا طبقه عام مردم هم میتوانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند؟
من فکر میکنم مخاطب این کتاب کسانی هستند که به خواندن مسائل تئوری علاقهمندند. اما کتاب زبان نسبتا سادهای دارد و مخاطب عادی هم میتواند با آن ارتباط برقرار کند. در هنگام ترجمه فکر میکردم که این کتاب بیشتر برای مخاطبان اهل نظریههای ادبی و فلسفی مناسب است.
تئاتر «دو روایت از شکسپیر» به نویسندگی و کارگردانی شما این روزها در حال اجراست چه وجه اشتراکی میان ترجمه و نمایشنامهنویسی وجود دارد و اینکه کدام یک برای شما در اولویت است؟
من از سال 76 که برای تحصیل در رشته فرانسه وارد دانشگاه شدم، تئاتر و ترجمه را همزمان شروع کردم، تئاتر را هم به صورت تجربی آغاز کردم. اول بازیگری بود بعد هم نوشتن و کارگردانی. در طول این سالها این دو را کنار هم و با هم جلو بردهام. همواره بخشی از زمانم صرف ترجمه میشده و بخشی از زمانم صرف تئاتر و نمایشنامهنوشتن و کارگردانی. این دو برای من مکمل هم بودهاند و به هم کمک کردهاند. گاهی اوقات یک نمایشنامه یا یک رمان میخوانم و آنقدر مرا درگیر خود میکند که ترجیح میدهم زمان خود را صرف ترجمهاش کنم و گاهی ایدهای برای یک نمایشنامه دارم که ترجیح میدهم زمانم را برای نوشتن کارگردانی آن صرف کنم. از نظر من این دو به هم کمک میکنند. وقتی ما مترجم هستیم میتوانیم نویسنده خوبی هم باشیم چون ترجمه دقیقترین شکل خواندن است و ما برای نوشتن هرچیزی احتیاج به مطالعه داریم و یک مترجم این مطالعات را برای کارش دارد و اینها به نوشتنش کمک میکند.
درباره اثر ترجمه روی نوشتن و نمایشنامهنویسیتان بیشتر توضیح بدهید و بگویید که اشراف به ادبیات روز چه تاثیری بر نوشتههایتان دارد؟
وقتی یک نفر مترجم است از اثری که ترجمه میکند هم میتواند تکنیک یاد بگیرد و در کارش استفاده کند همچنین وسواسی که مترجم در انتخاب کلمه دارد تا سبک و لحن نویسنده را منتقل کند باعث میشود همین وسواس را در نوشتن و در زیباشناسی و حس و حال کلمات در کارش لحاظ کند. وقتی این وسواسها را نداریم فکر میکنیم که زبان فقط میخواهد معنا را انتقال بدهد در حالی که انتقال معنا بخشی از کارهای زبان است. زبان حس و حال و زیباییشناسی درست میکند و وقتی یک مترجم کار ترجمه را بلد باشد و این نکات را رعایت کند تمام این وسواسها را هنگام ترجمه دارد و باعث میشود که خودش هم ورزیده شود و هنگام نوشتن سعی میکند که زیباییشناسی و توجه به ارزش کلمه را جدا از معنا در کار خودش هم لحاظ کند.
آسیبی که اینجا مطرح میشود تاثیرپذیری پدیدآورنده از غرب و گرفتار نوعی نگاه غربیشدن است؟ این ایراد تابهحال به شما وارد شده است؟
برای من قضیه برعکس بوده است. کسانی که برای تماشای «دو روایت از شکسپیر» و کارهای قبلیام آمدهاند از نگاه ایرانیام تعریف کردهاند. من «دو روایت از شکسپیر» را کاملا با سیستم تئاتر ایران یعنی نقالی و پردهخوانی اجرا میکنم و تکنیک رواییای که از تئاتر سنتی ما میآید. همیشه اعتقاد دارم که ما در شرق و ایران خیلی چیزها را داریم که غرب باید آنها را از ما یاد بگیرد. از سال 1390 تا اسفند سال قبل 6 اقتباس از شکسپیر را در آلمان و فرانسه اجرا کردهام و این اجراها با موسیقی سنتی ایرانی، ساز ایرانی و شیوه تئاتر ایرانی همراه بوده است. من ورکشاپی در آلمان و فرانسه برگزار کردم تا تئاتر روایی ایرانی را در آنجا آموزش بدهم. ما با دانستن زبان و ترجمه خیلی چیزها از غرب یاد میگیریم اما همیشه باید حواسمان باشد که ما هم چیزهایی داریم که به غرب یاد بدهیم. من به شخصه وقتی خودم کار میکنم در کارهایم هم مطالعاتم روی آثار غربی است و هم تجربه و مطالعاتم روی کارهای خودمان و سعی میکنم تلفیقی از این دو را ارائه بدهم.
به کسی جزء شکسپیر برای اقتباس فکر نکردهاید؟
نه فقط روی شکسپیر بوده است. البته بخشی از کارهای اجراییام نمایشنامههای خودم هست که اقتباس نیستند. از سال 1387 که دانشجوی کارشناسی ارشد تئاتر بودم این ایده در من شکل گرفت چون من با کارهای شکسپیر به تئاتر علاقهمند شدم و چون آن زمان روی نمایش ایرانی هم تحقیق میکردم این ایده به نظرم رسید که ببینم شکسپیر را میشود روایی اجرا کرد یا نه. من پتانسیل روایت را در کارهای شکسپیر میدیدم . قرار بود آن را گسترش بدهم و رویش مکث بیشتری داشته باشم. خوشبختانه این 6 کار را انجام دادم و در جشنواره شکسپیر فرانسه و همچنین جشنوارهای در آلمان مورد استقبال قرار گرفتم و هربار تشویق میشدم تا روی متن دیگری از شکسپیر کار کنم. شاید یکبار دیگر روی کار کلاسیک دیگری کار کنم و تلفیق یک شیوه اجرایی ایرانی روی یک متن کلاسیک غربی را اجرا کنم. اما فعلا چنین برنامهای ندارم.
زمانی کارهای ایبسن و چخوف روی نمایشنامهنویسان ایرانی تاثیر زیادی داشت امروز نمایشنامهنویسی ایران تحت تاثیر کدام نمایشنامهنویسان جهان است و به چه سبک و سیاقی نزدیکتر است؟
متاسفانه در حال حاضر نمایشنامهنویسی ایران تحت تاثیر هیچ سبکی نیست. ارتباط تئاتر ایران با تئاتر روز و ارزشمند دنیا قطع شده و جای خود را به ارتباط تئاتر ایران با کارهای تا حدی عامهپسند جهان داده است و این ذهنیت رابه وجود آورده که این کارهای عامهپسند تئاتر پیش روی جهان است. مثالی بزنیم: سه نمایشنامهنویس فرانسوی که خیلی ترجمه و اجرا شدهاند و خیلی از نمایشنامهنویسان ایرانی هم تحت تأثیر آنها مینویسند شامل یاسمینا رضا، اریک امانوئل اشمیت و فلوریان زلر هستند. این سه نفر در فرانسه نمایشنامهنویسان تئاتر بولوار هستند. یعنی تئاتر عامهپسند خوش ساختی که رگهای از ادبیات و فلسفه درش به چشم میخورد. ولی در ایران این ذهنیت وجود دارد که اینها نمایشنامهنویسان بزرگ فرانسهاند در حالی که اصلا به این صورت نیست. تئاتر ایران از امثال آنها تاثیر میپذیرد.
نمایشنامهنویسان آمریکایی مانند سم شپارد و دیوید ممت و از جدیدترها مکدونای فرانسوی نمایشنامهنویسان خوب دنیا هستند. اینها تئاترهای اکشنی هستند که قرار است در آنها اکت ببینیم اتفاقا الان تئاتر روز دنیا، تئاتری است که به روایت برگشته است. یعنی تئاتری که جنبه قصهگویی آن از نوع روایت در آنجا بیشتر است. تئاتر دنیا بعد از گذر از تجربههایی که متن را گذاشتند کنار و به پرفورمنس روی آوردهاند، دوباره بازگشت عجیبی به متن کرده است. من مسئول بخش ترجمه نشر نیماژ نیز هستم و در آن بخش تئاتر هم راه انداختهایم. از نمایشنامهنویسانی چون ژان لوک لگرس، زویه دورنژه و فیلیپ مینیانا کتابهایی منتشر کردهایم. اینها از نمایشنامهنویسان بزرگ فرانسهاند.
انگیزه من از چاپ و انگیزه مترجم آنها خانم زیبا خادمحقیقت از ترجمهشان معرفی این شکل تئاتر در ایران است تا نشان بدهیم که تئاتر اروپا به چه سمت و سویی میرود. نوعی از نمایشنامهنویسی که تئاتر را تبدیل به تجربهای خاص میکند. تجربهای که میتوان فقط آن را در صحنه حس کرد، نه در سینما و نه در تلویزیون. از یک سمت دیگر ما نمایشنامهنویسان خوبی داریم که راه خودشان را میروند و تئاتر خود را پیدا میکنند. الان مثل قدیم نیست که همه مانند چخوف و ایبسن باشند و تحت تاثیر آنها. اما تاثیری که امروز در تئاتر ایران میبینیم تاثیری است که از تئاتر نوی آمریکایی گرفتهایم. تئاتری که بیشتر کنشمند است و اکت برایش مهم است تا روایتی که در دنیا مرسوم است و هنوز به ایران نرسیده است. ازکارهایی که نام بردم تنها نمایش «دیگری» از انزو کرمن اجرا شد. حتا در اجرا هم کارگردان آن را درک نکرده بود و میخواست آن را با تغییراتی که در متن داده از نمایشنامهای که سبک روایی خاصی دارد به صورت نمایشنامهای کنشمند و دیالوگی دونفره درآورد که نتیجه آن شد یک اجرای ناموفق. اما به نظرم این کارهای شاخص باز هم باید ترجمه شوند و روشهای درست اجراییشان پیدا شود تا بعدها تاثیرش را ببینیم.
نظرات