جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۱
ایرانی‌ها همچنان زویا پیرزاد می‌خوانند

استقبال از رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در سال جاری روند افزایشی داشته است. این رمان در اسفندماه 1380 برای اولین بار از نشر مرکز منتشر شد و توانست موفقیت‌های زیادی برای این نویسنده به ارمغان بیاورد. این رمان بعد از 16 سال هنوز در صدرپرفروش‌ترین‌‌های ایرانی است و در آذرماه امسال برای بار هشتادوچهارم تجدید چاپ شد.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان ایرانی «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در طی شانزده سالی که از انتشار آن می‌گذرد برای بار هشتادوچهارم تجدیدچاپ شد و آمار حاکی از آن است که به طور متوسط در سال جاری هر ماه یک چاپ خورده است.

زویا پیرزاد از مطرح‌ترین بانوان نویسنده ایرانی معاصر است. این داستان‌نویس ارمنی‌تبار فعالیت خود را با ترجمه کتاب‌های مختلف و نوشتن داستان‌های کوتاه برای نشریات و مجلات آغاز کرد.  پیرزاد پیش از روی آوری به داستان نویسی کتاب‌هایی ترجمه کرد که از جمله ‌آنها می‌‌توان به «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعه‌ای است از هایکوهای شاعران آسیایی اشاره کرد. وی در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستان‌های کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک»  مجموعه داستان‌های کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ شد.  این مجموعه‌ داستان‌ها بعدها در یک کتاب با عنوان «سه کتاب» از سوی ناشر همیشگی آثار پیرزاد (نشر مرکز) به بازار کتاب عرضه شد.

انتشار اولین رمان بلندش با عنوان «چراغها را من خاموش می‌کنم»، موفقیت قابل‌توجهی را برای او به ارمغان آورد. به گونه‌ای که این کتاب نویسنده موفق به دریافت جوایزی چون بهترین رمان سال پکا، بنیاد گلشیری، یلدا و بهترین کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی شد. آثار پیرزاد به زبان‌های متعدد ترجمه شده‌اند. وی از معدود نویسندگانی است که تاکنون کلیه آثارش به زبان فرانسه برگردانده شده است. رمان «عادت می‌کنیم» آخرین اثر منشرشده او در ایران است و این نویسنده محبوب و پرطرفدار ایرانی بعد از آن اثر دیگری منتشر نکرد. رمان «عادت می‌کنیم» هم از سال انتشار تا به حال 53 بار تجدیدچاپ شده است.



رمان «چرا‌غ‌ها را من خاموش می‌کنم» از فروردین تا آذرماه امسال 9 بار تجدیدچاپ شد که رقم قابل تاملی است. این تجدیدچاپ‌ها بر اساس اعلام نشر مرکز به این قرارند:
چاپ هفتاد و ششم فروردین ۱۳۹۶
چاپ هفتاد و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶
چاپ هفتاد و هشتم خرداد ۱۳۹۶
چاپ هفتاد و نهم مرداد ۱۳۹۶
چاپ هشتاد شهریور ۱۳۹۶
چاپ هشتاد و یکم مهر ۱۳۹۶
چاپ هشتاد و دوم آبان ۱۳۹۶
چاپ هشتاد و سوم آذر ۱۳۹۶
چاپ هشتاد و چهارم آذر۱۳۹۶

بر این اساس، با احتساب به اینکه دو بار در آذر ماه تجدیدچاپ شده و تیرماه تجدیدچاپ نشده می‌توان گفت که این کتاب تقریبا از فروردین تا به حال به طور متوسط هر ماه یک‌بار تجدیدچاپ شده است.

رمان موفق و پرفروش « چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» تا کنون به زبان‌های آلمانی،ترکی، يونانی، فرانسوی، انگليسی، چينی و نروژی ترجمه و منتشر شده است.  مجموعه داستان «مثل همه‌ی عصرها» به زبان‌های فرانسوی، گرجی و ارمنی، يک روز مانده به عيد پاک به زبان‌های فرانسوی، گرجی، انگليسی و ارمنی و مجموعه داستان «طعم گس خرمالو» نيز به زبان‌های فرانسوی، اسلوونيايی، گرجی و ژاپنی ترجمه و منتشر شده است. رمان «عادت می‌کنيم» در فرانسه و ايتاليا و گرجستان ترجمه و منتشر شده است.  لازم به ذکر است که انتشار همه‌ی اين ترجمه‌ها بر اساس عقد قرارداد رسمی كپی‌رايت ميان زويا پيرزاد، نشرمركز و ناشران خارجی انجام شده است.

نکته‌ای که این میان جلب توجه می‌کند روند مستمر فروش آثار وی پس از عزیمت پیرزاد به آلمان است. معمولا نویسنده‌ای که به خارج از مرزها مهاجرت می‌کند پس از مدتی به دست فراموشی سپرده می‌شود. خوش‌بختانه این مساله شامل حال زویا پیرزاد نشده و با وجود منتشرنشدن اثر جدیدی از او پس از مدتی نسبتا طولانی، آثار وی هنوز در صدر پرفروش‌ترین‌های ایرانی قرار دارند.
 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • روشنک رشیدی ۱۵:۱۳ - ۱۳۹۶/۱۰/۰۸
    نمی دانم منظور از این عنوان طعنه بود و یا فقط اطلاع رسانی. حال اگر ایرانی ها پیرزاد بخوانند شعورشان کم است؟ توجه شما را به یاداشت خود در سایت ادبیات اقلیت با عنوان "تزریق داروی احمق پنداری مخاطب"جلب می کنم ارادت روشنک رشیدی کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی
    پاسخ سایت:

    سلام. هرگز قصد تحقیر نبوده. منظور اطلاع رسانی بوده که زویا پیرزاد همچنان مخاطب دارد.

  • روشنک رشیدی ۱۵:۲۰ - ۱۳۹۶/۱۰/۰۸
    تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما یادداشتی از روشنک رشیدی هرکسی می‌خواهد افتخار نسل سوخته بودن را به خود نسبت دهد، اما افتخار این لقب به‌راستی برازندۀ نسل من است. چون هیچ‌گاه کسی از ما برای تصمیم گیری‌های مهم سؤالی نکرد و ما هم عادت کردیم سؤال نکنیم. برای اولین بار در سال هفتاد و شش تصمیم گرفتیم که باشیم تا احساس وجود کنیم. چشممان به روزنامه‌های رنگارنگ روشن شد و چقدر ما قدردان بودیم. برحسب رشته‌ام، به خاطر نبودن هیچ نشریۀ فرهنگی، مدام در مجله‌های قدیمی پدر سرک می‌کشیدم از “سخن”، “جنگ هنر و ادب امروز” و… سرگذشت تعریف کردن و نوستالژی‌بازی کافی است. روزنامه‌های رنگارنگ آمده بودند و من از شوق از این کلاسورهای نایلونی پاپکو گرفته بودم و مطالب مورد مطالعه و علاقه‌ام را به‌صورت بریده در آن قرار می‌دادم. مقالات برایم وحی منزل بود و هر کتابی که معرفی می‌شد، چشم‌بسته می‌خریدم؛ بحثی نبود. نقدهای جدید به‌تازگی وارد نقد آثار داستانی ما شده بود، یعنی زمانی که ما در حال جنگ و جدل با فهم مباحث ساختارگرایی و پساساختارگرایی به زبان انگلیسی بودیم، در دانشکدۀ ادبیات فارسی همچنان کتاب نقد دکتر زرین‌کوب تدریس می‌شد و اساتید همچنان مشغول کشف رویکردهای تازه از ناصرخسروی عزیز بودند. اوایل این نقدهای آثار ادبی در روزنامه‌های بعد از سال هفتاد و شش برای من و امثال من جالب بود و جذاب. مشکل از آنجا شروع شد که اشتباهاتی صورت می‌گرفت و با دلسوزی که به اطلاع این روزنامه‌های محترم می‌رساندیم، ترتیب اثری نبود، یا باید آشنایی می‌دادی و درخت فامیلی خود را می‌گفتی تا اصلاً پیامت را بخوانند. برای مثال، روزنامه‌ای در آن زمان رمان “شیشه”سیلویا پلاث را “زنگ ناهنجار”ترجمه کرده بود و مجبور شدم از طریق شاعری که دوست پدر بود، حرفم را به اطلاعشان برسانم. مشکل از آنجا شروع شد که بعد از یک یا دو دوره از جوایز ادبی، اعلام اثر برگزیده، دیگر براساس شایستگی و جذابیت آن اثر ادبی نبود … مشکل از آنجا شروع شد که گاهی نقد از خود اثر دشوارتر می‌نمود… مشکل از آنجا شروع شد که باز مخاطب را به دو دستۀ کلیشه‌ای خاص و عام تقسیم کردیم که نبود. چون جامعه با وجود این تعداد تحصیل‌کرده به سمت مخاطب حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای پیش می‌رفت. مشکل وقتی شروع شد که نویسندۀ اثر اگر کارش مورد توجه قرار نگرفت، مخاطب را نفهم و احمق فرض کرد… و مشکل… کتاب‌ها را قفسه بندی کردیم: آبی قرمز سیاه و قرمز مثلاً برای الیت‌ها؛ ضد جریان، ژانرگریز، گاهی انسان فکر می‌کند لابد برای مخاطب مشکل‌دار نوشته شده است… به قول استاد ارجمندی که خود سال‌هاست نقدادبی تدریس می‌کند: اصلاً رمان ساختارگرا یعنی چه؟ در همه چیز کاتولیک‌تر از پاپ می‌شویم. یک مشت مزخرف به خورد مخاطب می‌دهیم و اگر اعتراضی بکند به او توهین می‌کنیم. تعدادی کتاب به چاپ سی‌ام می‌رسد و به‌جای اینکه خوشحال شویم، خوشحال نه از این‌که کتاب، کتاب خوبی است، خوشحال از این جهت که حداقل مخاطب عادت خواندن را از دست نداده است، شدیداً عصبانی هستیم… ما مقصریم، آن روز که به‌خاطر خشم خود از پرفروش شدن کتابی، آن را آشپزخانه‌ای نامیدیم. ما مقصریم، که وقتی قدرت دست جناحی است، ادبیاتش هم آن جناحی می‌شود و نویسندگان با دیدگاه‌های متفاوت که فضاهای جدید را به ادبیات می‌آورند، حذف می‌کنیم. وااسفا اگر نویسنده یا مترجمی با روزنامۀ جناح مقابل مصاحبه کند، حتا در مورد ادبیات…. بایکوت می‌شود… چون نگرانی، نگرانی ادبیات نیست… خودمان جابزه اختراع می‌کنیم و به خودی‌ها جایزه می‌دهیم. تورگردی در شهرهای مختلف و مراسم رونمایی و زیرنمایی… که کارناوالی برای خودش شده است… اما باز بی‌نتیجه… مخاطب را تحقیر کرده‌ایم … مخاطب دیگر اطمینانی ندارد… روزی تقصیر را به گردن تلویزیون می‌نهادیم و داد سخن از جانب بوردیوی عزیز… بعد مقصر ماهواره شد… حال هم شبکه‌های اجتماعی… وقتی اثری پرفروش می‌شود، می گوییم نویسندۀ تلگرامی… اینستاگرامی… وقتی مقاله‌ای به زبان زیبا و ساده نوشته می‌شود… مقالۀ اینستاگرامی… برای مخاطب دیگر نقد تخصصی برای یک اثر ادبی ارزشی ندارد، چون گمان می‌کند این نقد بر اساس جناح‌بندی و آشنابازی نوشته شده، مگر این‌که مخاطب حرفه‌ای باشد و علایق خود را در نشریات تخصصی دنبال کند… بارها دیده‌ام که خریدارهای کتاب حدود بیست سی صفحه خوانده‌اند، تا کتابی را بخرند. راستش دلم خنک می‌شود که افراد می‌روند کتاب‌های جو جو مویز را می‌خرند. دلم خنک می‌شود کتاب‌های م. مؤدب پور و فهیمه رحیمی همچنان پرفروش است. بهتر از این است که بروند کتاب‌های قفسۀ قرمز بخرند و بعد از دوصفحه آن را به سطل آشغال بیندازند. هزار بار هم این آثار جایزه بگیرند هیچ فایده‌ای ندارد…وقتی خودمان برای همدیگر تعارف تیکه پاره می‌کنیم. ادبیات داستانی یعنی لذت ناب. هر چه می‌خواهیم بنویسیم ولی باید با رویکردی جذاب باشد. نه این‌که مزخرف بنویسیم و تزریق احمق‌پنداری کنیم که خوانندۀ غیر حرفه‌ای از خجالت این‌که چیزی نفهمیده، فقط سکوت کند، مبادا به او بگویند مخاطب عام… دست از انتشار یکسری داستان‌های کارگاهی که من آن را سری‌دوزی می‌نامم، به این علت که یکی را که می‌خوانی مثل این‌که همه را خوانده‌ای، برداریم. به نگاه‌های نو اجازۀ تنفس دهیم. مردم نمی‌فهمند… نه عزیزان شما نفهمیدید که چه کنید… مگر در کشورهای دیگر شبکه‌های اجتماعی نیست، اما مخاطب روزی هشت ساعت مطالعۀ غیر درسی دارد. ما برای توجیه خود همه چیز را دشمن می‌انگاریم… اگر انتقادی بکنیم، می‌گویند لابد اثرش چاپ نشده برای همین دلش پر است… لابد جایزه نگرفته… روزی حسین ایمانیان گفته بود”وضع ادبیات وخیم است”…نشنیدیم… حال با صدای بلند می‌گویم… وضع ادبیات وخیم است… روشنک رشیدی /کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی ادبیات اقلیت / ۱۲ آذر ۱۳۹۶
    • ۱۶:۳۰ - ۱۳۹۶/۱۰/۰۸
      چقدر عالی؛جامع و زیبا بیان کردید. اصولا مرز کشی اشتباه است یک کتابخوان حرفه ای از خواندن گستره وسیعی کتاب لذت می برد محدود نیست. ولی باید این مژده هم بدهم که کسی به این تقسیم بندی ها کاری ندارد و خودش انتخاب میکند چه بخواند.همین است که هنوز پرفروشها؛پرفروش هستند و نخبه پندارها؛ به دعوای میان خویش مشغول
  • علي رونقي ۲۳:۱۵ - ۱۳۹۶/۱۰/۱۰
    بد جوري ناراحتيد كه كار خوب مي فروشه. كارهاي مزخرف بفروشند خوبه؟

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها