به مناسبت 28 بهمن، سالروز درگذشت بزرگ علوی
جوانهایی که آرزوی بزرگی در سر میپروراندند/ قصه آشنایی بزرگ علوی با صادق هدایت در یک کتاب
بزرگ علوی علاقه داشت با صادق هدایت آشنا شود ولی گویا هدایت در نخستین دیدار او را جدی نمیگیرد. بزرگ علوی خودش را وارد معرکه میکند و میگوید: آقای هدایت من به شما ارادت دارم و «پروین دختر ساسان» را خواندهام و با موضوع آن موافقم و خوشم آمد که کسی برداشته و چنین موضوعی را مطرح کرده است. من شیفته آن شدم. صادق هدایت با شوخی به او میگوید: پس شما هم اهل معرفت هستید. این بخش کوتاهی از خاطرات بزرگ علوی است که قرار بود پس از درگذشت او منتشر شود.
وقتی هدایت از علوی تعریف میکند
بزرگ علوی درباره نحوه آشناییاش با صادق هدایت میگوید: به اتفاق فریور او را در کتابخانهای دیدیم. فریور من را به او معرفی کرد. فریور و صادق هدایت همدیگر را از پاریس میشناختند و هر دو در آنجا دانشجو بودند. هدایت قرار بود دندانسازی بخواند و نخواند و به ایران برگشت.
هدایت در آن روز من را جدی نگرفت و گویا متوجه گفتههای من نشده است و به شوخی گذراند. من چون میخواستم با این آدم آشنا بشوم، خودم را وارد معرکه کردم و گفتم: آقای هدایت من به شما ارادت دارم و «پروین دختر ساسان» را خواندهام و با موضوع آن موافقم و خوشم آمد که کسی برداشته و چنین موضوعی را مطرح کرده است. من شیفته آن شدم.
هدایت بعد به شوخی گذراند و گفت: پس شما هم اهل معرفت هستید. گفتم: آقا بنده اهل معرفت نیستم ولی من گاهی یک چیزهایی نوشتم و خیلی دلم میخواست با شما آشنا بشوم و بدهم به شما بخوانید.
هدایت از این خوشش آمد و گفت: من هر روز بعد از ظهرها در کافه «وکا» در میدان مخبرالدوله و یا کافه لالهزار در یک جایی مینشینم و یک قهوه یا یک چیزی میخورم و اگر بیایی آنجا میتوانیم با هم صحبت کنیم. من از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدم و آمد و رفت من با صادق هدایت از این کافه شروع شد. البته من در آن زمان نمیدانستم که او چقدر خوددار است و هیچ میل ندارد که بصیرت، دانایی و اطلاعات خود را و تیزبینی خود را به رخ کسی بکشد. من البته حدس زدم که خوشش آمد و من چیزهایی نوشتم و میخواهم برای او بخوانم. خب، خیلی خوشحال شد. ولی همانطوری که گفتم، خودخواه نبود. بیاندازه فروتن بود. چیزی که ابدا بدان نمینازید، فهم و دانایی خودش بود. با هم قرار گذاشتیم که همدیگر را در کافه «وکا» - حالا این اسم از کجا آمده بود، نمیدانم- ببینیم و گمان میکنم که این برخورد با صادق هدایت در سال 1309 بود که تازه به ایران برگشته بود.
از آن زمان تا سال 1316 که من به زندان افتادم، هر روز و یا گاهی هر جمعه با او همصحبت بودم. من به زودی شیفته او شدم. واقعا مفتون صادق هدایت شدم. دو چهره داشت. برخی [مواقع] مزاح و متلکهای او را میشنیدم، کنایه و اشارههای شوخ و زننده او را و تصور میکردم که فقط آدم بذلهگویی است و با برخی جدی و متعصب و یکدنده بود و به این معنا که از هر گونه پستی، زشتی و رذالت از هر ناحیهای که بود، بیزاری مینمود و گاهی تحمل نمیکرد. وقتی پستی و دورویی و تقلب و دروغگویی را میدید، از جا بر میخاست و بیخداحافظی از هیچ کس، آنجایی را که بود، ترک میکرد. در کافه بودیم و یک مرتبه بلند میشد و میگفت: یا هو و میرفت. بعدها، دو بار او را در حال خشم و تنفر دیدم که از مراتب ادب که اوصاف خانوادگی او بود، فراتر رفت و...
سپس بزرگ علوی در توصیف کافه «وکا» میگوید: محفل ما در کافه «وکا» در چهارراه مخبرالدوله و یا کافه لالهزار همواره گرم و شوقآور بود و از جمله کسانی که همیشه در آنجا حضور داشتند، مجتبی مینوی بود که او را از پاریس میشناخت، مسعود فرزاد بود، عبدالحسین نوشین، حسن رضوی و گاهی «مین باشیان» ویلونزن و رئیس ارکستر که من او را از آلمان میشناختم... و بعدها پرویز خانلری هم به این جمع اضافه شد و چند نفر هم بادمجان دور قابچین که میآمدند، سبزی پاک بکنند.
نویسنده «چمدان» درباره این نشستهای دوستانه میگوید: این محفل ادبی بسیار پربار بود. مجتبی مینوی خانه حسابی نداشت و بعد از ظهرها گاهی هم پیش از ظهرها میآمد در همین کافه «وکا» یا کافه لالهزار و یا کافه نادری بساط خودش را یعنی کاغذ و قلم خودش را پهن میکرد و بیدردسر مینشست و با یک استکان چای تحقیق میکرد و واقعا کار انجام میداد.
از راست: یان ریپکا، مجبتی مینوی، غلامحسین مینباشیان، بزرگ علوی، نشسته: آندره سوریوگین و صادق هدایت در منزل مجتبی مینوی، تهران
همقافیه بودن گروه «ربعه» و «سبعه»
بزرگ علوی درباره چگونگی تشکیل گروه «ربعه» میگوید: موقعی که ما چهار نفر با هم بودیم یعنی گروه «ربعه»، در مقابل «ادبای سبعه» که هفت نفر بودند، مانند سعید نفیسی، رشید یاسمی و بقیه که اغلب اسمهایشان در روزنامهها بود و بیا و برو داشتند و ما تازه جوجههایی بودیم که از تخم درآمده بودیم. اسم آنها شده بود «ادبای سبعه».
یک روزی مسعود فرزاد آمد و گفت: اگر آنها ادبای «سبعه» هستند ما هم ادبای «ربعه» هستیم. گفتیم: «ربعه» که معنا ندارد. او گفت: عوضش قافیه دارد و خوبیاش همینه. به همین جهت از این به بعد اسم ما را ادبای «ربعه» گذاشتند. در اینجا، مقصودم تحقیر آن آقایان ادبا نیست و خواستم حال و هوای آن روزی را که ما داشتیم، بیان کنم. آنها ادبیاتشناس بودند و ما میخواستیم ادبیات را برای خودمان بسازیم. فرق ما از هم، در این بود.
کتابی که با هزینه تقیزاده به چاپ رسید
بزرگ علوی درباره ماجرای ترجمه شدن کتاب «حماسه ملی ایران» میگوید: صادق هدایت من را وادار کرد تا «حماسه ملی ایران» نوشته «نولد که» را از آلمانی به فارسی ترجمه کنم. از این اثر یک ترجمه انگلیسی هم وجود داشت. من صبحها میرفتم در خانه مینوی و مینشستیم و متن آلمانی و انگلیسی را تطبیق میکردیم. من ترجمه میکردم و او با متن انگلیسی تطبیق میکرد. حافظه عجیبی این مرد داشت. مثلا اگر «نولد که» به یک شعر در کتابش اشاره میکرد، مینوی میدانست که این شعر در کجای شاهنامه است و فارسی آن را پیدا میکرد. این حافظه او چیزی عجیب بود. و من از او یاد گرفتم که چه جور باید دقیق کار کرد و من همیشه مدیون او هستم. این کتاب «حماسه ملی ایران» داستانی دارد که من باید برای شما بگویم... کتاب «حماسه ملی ایران» به خرج تقیزاده که در آن زمان وزیر دارایی بود، به چاپ رسید.
نظر شما