جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۸
کیشلوفسکی، فیلم سازی که از شکسپیر، داستایوسکی و کافکا الهام می گرفت

«فیلم ساختن یعنی هر روز صبح سر ساعت 6 بیدار شدن. یعنی سرما، باران، گل و شل و حمل و نقل پروژکتورهای سنگین. فیلم ساختن حرفه ای اعصاب خرد کن است و در مرحله مشخصی همه چیز باید در درجه دوم اهمیت قرار بگیرد؛ از جمله خانواده ، عواطف و زندگی خصوصی.

گروه هنر و رسانه خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)ـ علی احسانی:
موسیقی در مقام هنری مستقل و باستانی زبانی جهانی دارد؛ جدا از محدودیت ها و خط و مرزهای جغرافیایی و سیاسی، موسیقی تمام حصارها را دور زده و در فکر و ذهن مخاطب نفوذ می کند. سینما در این عمر کوتاه یکصد ساله اش از برکات موسیقی در تبیین و تفهیم اندیشه های ناب بهترین بهره برداری را کرده است. برای نگارنده آشنایی با «کریشتف کیشلوفسکی» فیلمساز مطرح لهستانی در دهه 70 با شنیدن موسیقی فیلم هایش رقم خورد. در زمان حکمرانی کاست های کوچک و محدودیت های رویت فیلم های مهم تاریخ سینما و آثار معاصر با دستگاههای VHS این کاست های موسیقی فیلم بودند که ما را تشنه دیدار آثار می کردند. بی شک موسیقی در آثار «کریشتف کیشلوفسکی» نقشی فراتر از باند صوتی فیلم داشته و در غنای محتوایی و تصویری فیلم هایش نقش بسزایی ایفا می کرد. از دریچه کتاب «من کیشلوفسکی» با زندگی و آرای این فیلمساز فقید به مناسبت 27 ژوئن ( 6 تیر ) سالروز تولدش آشنا می شویم.

چند فرمان درباره زندگی
فیلمسازانی که در بلوک شرق زیر چکمه های کمونیست سلانه سلانه خود را از حصار سانسور نجات دادند، بی شک نبوغ خود را مدیون همین سانسورهایی هستند که از منظر ایدئولوژیک پاشنه آشیل آثار آنها محسوب می شد. «کریشتف کیشلوفسکی» در فصل سوم این کتاب درباره فضای کمونیستی حاکم بر بلوک شرق گفته: «کمونیسم مسری نیست ، گیرم که خیلی ها در مراحلی از زندگی و در طول تاریخ گرفتارش شده اند. معلوم شده که تعداد کثیری از مردم ، که در ظاهر کاملا نسبت به این بیماری مصون بودند، در عمل مصونیت نداشتند! خوشبختانه من مبتلا نشدم ، ولی مثل همه در معرض آن قرار گرفته ام. کمونیسم مثل بیماری ایدز است. یعنی تا آخر عمر دست از سرتان بر نمی دارد. کسی معالجه نمی شود. این در مورد تمام آدم هایی صدق می کند که با کمونیسم سروکار داشته اند.»

محدودیت های دست و پا گیر باعث شد که کیشلوفسکی جلای وطن کرده و در واقع بعد از دو دهه مستند سازی و تولید فیلم های بلند، در فرانسه آثارش سر و صدایی در عالم هنر هفتم بیندازد. با این حال لهستان برای او همان مام وطن است . در فصل اول کتاب وی متذکر می شود: «عشق من به لهستان کمی شبیه عشق زن و شوهرهای پیر است که تمام زیر و بم هم را می شناسند و کمی هم از یکدیگر خسته شده اند، اما همین که یکی از آنها می میرد طولی نمی کشد که دیگری هم دنبالش می رود. زندگی بدون لهستان برایم قابل تصور نیست. وقتی از لهستان دورم احساس می کنم برای مدت کوتاهی خواهد بود، گویی یک اقامت موقت است. رفتن به لهستان برایم با نوعی احساس بازگشت همراه است، احساس بازگشت به خانه . هرکسی باید جایی باشد تا به آنجا بازگردد.»

اسلوب و منش هر شخص بر اساس تئوری های روانشناسی در زمان کودکی قوام می گیرد. خالق فیلم تحسین شده «زندگی دوگانه ورونیک» در صفحه 7 کتاب در پاسخ به خانم «دانوشا استوک» در تشریح دوران کودکی خود تصریح می کند: «در زندگی خیلی چیزها بستگی دارد به این که در کودکی چه کسی موقع خوردن صبحانه پشت دستت زده ؛ این خیلی مهم است. شخصی که وقتی 4 سال داشتی ، سر میز صبحانه به خاطر شیطنت کشیده ای به صورتت زده، همان کسی است که بعدها اولین کتاب را روی میز کنار تختخوابت گذاشته یا به مناسبت عید کریسمس به تو هدیه داده است. همین کتابها شخصیت ما را شکل می دادند. در مورد من که چنین بود. بخصوص کتابهایی که در دوران کودکی و نوجوانی خواندم مرا به این صورتی که هستم در آوردند.»

همین پشتوانه کتابخوانی باعث رسوب اندیشه های ناب فلسفی و انسانی میان شخصیت های آثار کیشلوفسکی در فیلم های گوناگونش شده است. او در فصل نخست کتاب می گوید : «در مصاحبه ها همیشه از من می پرسند کدام یک از کارگردان ها بیش از دیگران بر من تاثیر گذاشته اند. من جواب این سوال را نمی دانم. احتمالاً بسیاری از آنها به انواع و اقسام دلایل بر من تاثیر گذاشته اند و طرح و الگوی منطقی در این میان وجود ندارد. هر وقت در نشریات از من چنین سوالی می پرسند ، همیشه در در جواب می گویم: شکسپیر، داستایوسکی و کافکا! روزنامه نگارها با تعجب می پرسند«مگر اینها کارگردانند؟» من می گویم «نه ، نویسنده اند.» به نظرم اینها از فیلم مهم ترند. »

تنهایی آدم ها و رنج متمادی آنها به سبب از دست دادن نزدیکان و آشنایان در فیلم های متاخر کیشلوفسکی به شاخصه ویژه آثارش بدل شد. سازنده فیلم تاثیر گذار «آبی» از سه گانه تحسین شده سه رنگ در صفحه 22 کتاب در باب خانواده اش چنین گفته است : «مادرم 67 سال سن داشت که در یک تصادف رانندگی از بین رفت. به این ترتیب مدتهاست که نه پدر دارم و نه مادر. وانگهی خودم بیش از 50 سال دارم. به ندرت بیش می آید که آدم های بالای 50 سال پدر و مادرشان زنده باشند. بین ما هزاران مطلب ناگفته مانده است. می دانم که دیگر هیچ وقت آنها را نخواهم دید. فقط خواهرم را دارم و امکانش نیست که با او خیلی نزدیک باشم. صرفاً به این دلیل که وقتش را ندارم . این اواخر با هیچ کس صمیمی نبوده ام . در سالهای اخیر روز به روز تنهاتر شده ام. من پدر و مادر بی نظیری داشتم. حیف که آن موقع که لازم بود قدرشان را ندانستم . خیلی احمق بودم.»

همه ما سر خَم کردیم ...
سینما ، با شاخصه های هنر و صنعت گونه اش تا جمع بندی محصول نهایی با یک پروسه فرسایشی همیشه همراه است. خالق فیلم «ده فرمان» در پیشگفتار کتاب «من کیشلوفسکی» متذکر می شود: «فیلم ساختن یعنی هر روز صبح سر ساعت 6 بیدار شدن. یعنی سرما، باران، گل و شل و حمل و نقل پروژکتورهای سنگین. فیلم ساختن حرفه ای اعصاب خرد کن است و در مرحله مشخصی همه چیز باید در درجه دوم اهمیت قرار بگیرد؛ از جمله خانواده ، عواطف و زندگی خصوصی. دارم به انتهای چیزی می رسم که برای هر فیلمسازی ضروری است و آن تحمل است. دیگر تحمل بازیگرها، فیلمبردارها، وضع هوا و انتظار کشیدن ها را ندارم؛ تحمل این واقعیت را ندارم که هیچ چیز آن طور که انتظار دارم از کار در نمی آید.»

کیشلوفسکی فیلم هایی که در لهستان ساخت بی شک تحت تاثیر شرایط سیاسی حاکم بر جامعه اش قهرمانانش را به شرایط ملتهب هُل می داد. خودش مدعی است: «در دوره حکومت نظامی متوجه شدم که سیاست واقعاً مهم نیست. البته سیاست به نحوی مشخص می کند که در کجا قرار گرفته ایم و به چه کارهایی مجازیم یا مجاز نیستیم، ولی مسائل واقعاً مهم انسان را حل نمی کند. سیاستمداران در موضعی نیستند که به مسائل بنیادی و اساسی انسان و انسان گرایانه پاسخ دهند یا در آن زمینه کاری کنند. در واقع طرح سوال هایی از این قبیل که معنای حقیقی زندگی چیست؟ چرا صبح بر می خیزیم؟ ربطی به این ندارد که در یک کشور کمونیستی زندگی می کنید یا در یک کشور مرفه سرمایه داری. سیاست به این سوالها پاسخ نمی دهد.»

خالق «فیلم کوتاهی درباره عشق» در فصل سوم کتاب «من کیشلوفسکی» درباره خاطرات تلخ لهستانی ها از اوضاع و احوال تاریخی اجتماعی خود متذکر می شود: « نوعی تلخکامی همگانی در لهستان وجود دارد که علتش بر باد رفتنِ مکرر امیدهای مردم است. بارها نوری در افق پدیدار شده که کسی یا چیزی یا تاریخ آن را خاموش کرده است. فکر نمی کنم این موضوع صرفاً خاص سالهای اخیر باشد. به نظرم قرن هاست که این طور است. اگر به ادبیات کلاسیک لهستان نظری بیندازید، این موضوع در سراسر آن صدق می کند؛ لهستانی ها با کمال میل و خیلی راحت لهستانی دیگری را در لیوانی آب خفه می کنند.»

کتاب «من کیشلوفسکی» به کوشش خانم «دانوشا استوک» از دسامبر 1991 تا مه 1992 در قالب مصاحبه هایی طولانی با «کریشتف کیشلوفسکی» در پاریس گردآوری شده است. این کتاب زندگینامه ای با ترجمه روان حشمت کامرانی توسط انتشارات نشر مرغ آمین نخستین بار در زمستان 1376 به مشتاقان سینما ارائه شد.

کیشلوفسکی در 54 سالگی حین عمل جراحی قلب باز در پاریس درگذشت و در گورستانی در ورشو به خاک سپرده شد. بالای سنگ قبر او مجسمه ای از انگشتان شصت و اشاره 2 دست که همان کادر معروف فیلمبرداری را تشکیل می دهند، قرار داده شده که همچون خود کیشلوفسکی خاص و غریب جلوه می کند.

مشهورترین و معتبرترین اثر کیشلوفسکی سه گانه (سفید، قرمز، آبی) است که جوایز بسیاری برای این کارگردان لهستانی به ارمغان آورد؛ از آن جمله می توان به شیر طلای بهترین فیلم و شیر نقره بهترین کارگردان از جشنواره ونیز و نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان برای هر 3 فیلم اشاره کرد.

از کتابهای دیگری که درباره کیشلوفسکی لهستانی در ایران منتشر شده می توان به کتاب های «ده فرمان کریشتف کیشلوفسکی» برگردان عرفان ثابتی، انتشارات ماه ریز و کتاب «وحشت از اشک‌های واقعی: کریشتف کیشلوفسکی بین نظریه و مابعد نظریه » نوشته اسلاوی ژیژک با ترجمه ، فتاح محمدی، انتشارات زنجان اشاره کرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها