فيروز زنوزيجلالی، داستاننویس در نشست «كارگاه داستاننويسي» يكي از معايب داستانهاي خوانده شده در این كارگاه را باور پذير نبودن ماجراي داستانها عنوان كرد و گفت: متاسفانه نويسندگان، فكر خوب خود را بدون پاسخ به سوالات ماجرا از بين ميبرند. آنها ميتوانند با خلاقيت جهان واقعي را به جهان افسانه پيوند دهند. در داستانهاي خوانده شده مولفان بيشتر با تكيه بر احساس داستان نوشتهاند اما نويسنده خوب بايد در خلق اثر داستاني از مجموعه خرد و احساس بهره بگيرد._
نخستين داستان كارگاه با عنوان «مينيبوس» توسط مژگان حضرتيان خوانده شد. ماجراي داستان درباره دختری است که به اشتباه دفتر خاطراتش را به جاي دفتر فيزيك به ناظم مدرسه تحويل ميدهد و اضطراب حاكم بر او باعث اتفاقهای دیگری میشود.
حاضران در نشست «كارگاه داستاننویسی» معتقد بودند نويسنده موضوع خوبي را براي داستانش انتخاب كرده، اما نتوانسته است حاشيههاي ماجرا را به خوبي تصويرسازي كند. مسايل گوناگونی همچون محتوای دفتر خاطرات و مشكل شخصیت اصلی با ناظم مدرسه مطرح شده، اما نويسنده نتوانسته آنها را در شرح ماجرا به مرحله پرداخت لازم برساند.
فيروز زنوزي جلالي هم گفت: نويسنده بايد جنس داستان را بشناسد و بداند ماجرا با چه نوع سبك و سياقي روايت شود اما شرط كلي باورپذير بودن موقعيتهاي مطرح شده در داستان است به نوعي كه مخاطب بتواند با اثر ارتباط برقرار كند. باور برخی اتفاقهای شرح داده شده در داستان «مينيبوس» براي مخاطب قابل درك نيست، مثل تشخیص ندادن تفاوت فرد نانيسم(کوتوله) از كودكي خردسال توسط شخصیت اصلی.
وي ادامه داد: اگر ماجرا واقعي هم باشد هنر مولف باعث باورپذيري آن ميشود. زيرا متن داستان بايد توانايي دفاع از خود را داشته باشد و نويسنده ميتواند با قلم قوي مسايل ناممكن را براي خواننده باورپذير كند.
زنوزي جلالي با اشاره به افراد مبتلا به نانيسم در جامعه گفت: در ادبيات ما كمتر از اين افراد سخن به ميان ميآيد و حضور آنها در داستانها بيشتر شبيه به سايه است. بنده رماني باعنوان «خود خويشتنكشي» مينويسم و پنج شخصيت اصلي اين كتاب افراد كوتوله هستند. دنياي اين افراد واقعا جالب است، آنها چشمانداز متفاوتي به جهان پيرامون دارند. نويسنده وقتي زندگي اين افراد را براي سوژه داستاني انتخاب ميكند بايد وارد جهان اين افراد شود و احساس و وضعیت آنها را در موقعيتهاي مختلف بشناسد و درك كند.
«شنل قرمزي» نوشته مريم يارمحمدي، دومين داستان خوانده شده در نشست «کارگاه داستاننویسی» بود. موضوع داستان به دختري خردسال اشاره دارد. وي شنلي قرمز به تن دارد و در كوچه با زني گدا همصحبت ميشود. الفت و دوستي بين اين دو شخصيت داستان و در نهايت هديه دادن زن به كودك، ماجراهای ادامه داستاناند.
حاضران در كارگاه معتقد بودند نگارش این ماجراها به فيلمنامه نزدیک است و زندگي شخصيتهاي داستان گنگ است، آغاز داستان مناسب نيست و سوالهاي بيپاسخ بسياري در متن داستان وجود دارند که نشان میدهند این اثر فاقد روايت است.
زنوزي جلالي درباره داستان دوم خوانده شده در کارگاه توضيح داد: ايده داستان خوب بود، اما بارها گفتهام نبايد اين نوع فكر را به دليل فاقد طرح بودن از ميان برد. نويسنده بايد نسبت به سوژه انتخابي خود صاحب فكر باشد و درباره آن كنكاش كند و پس از نوشتن داستان به پاسخ سوالهايی كه ممكن است براي خواننده پيش آيد هم بیندیشد. نويسنده ميتواند با هوشمندي سوالهاي خواننده را در گفتوگوي شخصيتهاي داستان بگنجاند و از اين فرصت براي روشن شدن ماجراها استفاده كند.
وي افزود: نويسنده در داستان «شنل قرمزي» از داستانهاي معروف جهاني مانند «شنل قرمزي» و «دخترك كبريتفروش» ايده گرفته است. خانم يار محمدي ميتوانست از اين پتانسيلها به خوبي استفاده كند و از اين عناصر در تلفيق حوادث بهره بگيرد اما متاسفانه برخی نويسندگان، فكر خوب خود را بدون پاسخ به سوالات ماجراها از بين ميبرند. آنها ميتوانند با خلاقيت جهان واقعي را به جهان افسانه پيوند دهند. در داستانهاي خوانده شده، نویسندگان بيشتر با تكيه بر احساس داستان نوشتهاند اما نويسنده خوب بايد در خلق اثر داستاني از مجموعه خرد و احساس بهره گيرد.
نظر شما