سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - افسانه نجاتی: میلاد، رخدادی در تاریخ نیست؛ گشایشیست در هستی، لحظهای که وجود، بیهیاهو، خود را از نو میآزماید. آنچه زاده میشود، نه پاسخ است و نه وعده، بلکه امکانیست که در تاریکیِ زمان سر برمیآورد؛ امکانی نحیف، آسیبپذیر، و از همینرو، حقیقی. جهان همواره به نشانههای قاطع دل بسته است، به ظهورهایی که با قدرت همراه باشند، اما این تولد، معنای قدسی را از مسیرِ ناتوانی عبور میدهد؛ گویی هستی، برای آنکه قابلِ سکونت بماند، ناچار است خود را کوچک کند و به فروتنیِ تن درآید.

در منطق این تولد، خدا نه بر فراز جهان، که در دل آن حاضر میشود؛ نه بهمثابه فرمان، بلکه بهصورتِ نفس. امر قدسی، بهجای آنکه از فاصله معنا یابد، از نزدیکی زاده میشود، و این نزدیکی، خود حاملِ خطر است. تجسد، تنها آمدن نیست؛ ماندن است، با همهی پیامدهایش. از همان آغاز، سنگینیِ آینده در این تولد نهفته است؛ نه بهصورت پیشگویی، بلکه بهعنوان امکانِ رنجی که از تن عبور خواهد کرد. امر قدسی، با پذیرفتنِ بدن، سرنوشتِ زخم را نیز میپذیرد.
در میلاد، زمان دیگر خطی نیست؛ فشرده میشود، در خود تا میخورد، و حالتی کشآمده مییابد که در آن آغاز و انجام به هم نزدیک میشوند. لحظهی تولد، بیآنکه سخن بگوید، ردّی از پایان را با خود دارد، و همین آگاهیِ خاموش، به آن وقار میبخشد. ابدیت، در این افق، نه بر زمان غلبه میکند و نه از آن میگریزد؛ در آن نفوذ میکند و به بهای شکنندگی، قابل لمس میشود.
آنکه به جهان میآید، بیآنکه بداند، بارِ رنج را میپذیرد، و این پذیرش، پیش از هر کلامی، معنای ایمان را شکل میدهد. ایمان، نه یقین است و نه اطمینان، بلکه وفاداری به مسیریاست که پایانش روشن نیست. بدن، دیگر مانع معنا نیست؛ جایگاه عبور آن است. تماس با خاک، نه سقوط، که تحققِ امکانیست که هرگز به زبان نیامده است.
میلاد، نفیِ تاریکی نیست؛ سکونت در آن است. نوری که در چنین لحظهای زاده میشود، نه برای غلبه، که برای دیدن است؛ نوری که با تاریکی در ستیز نیست، بلکه آن را در خود حمل میکند. این نور، از همان ابتدا، زخمیست؛ نه از سرِ شکست، بلکه بهسبب نزدیکی. نوری که از تن میگذرد، ناگزیر نشانِ عبور را با خود دارد.
این نور، جهان را نجات نمیدهد، اما آن را قابلِ تحمل میکند؛ امکانِ ماندن را پیش میکشد، بیآنکه رنج را انکار کند یا به تسلیهای ساده پناه ببرد. نجات، در این چشمانداز، رخدادی دفعی نیست؛ شیوهایست از بودن که در آن، انسان میآموزد چگونه در دلِ شکاف وفادار بماند و با زخم، نه بهعنوان مانع، بلکه بهمثابه نشانهی تماس، زندگی کند.
از اینرو، میلاد نه واقعهای استثنایی، بلکه الگویی پنهان برای بودنِ انسان است: اینکه معنا، نه از راهِ قدرت، که از راهِ پذیرش حاصل میشود؛ اینکه هستی، در ژرفترین لایهی خود، با فروتنی سخن میگوید. هر تولد، حاملِ امکانیست که همزمان، وعده و خطر را در خود دارد؛ و تا زمانی که چنین امکانی—حتی به نحوی لرزان—پدیدار میشود، زمان به تمامی بسته نمیشود و زندگی، هرچند بیاطمینان، همچنان ادامه مییابد؛ نه در غیابِ رنج، بلکه در آگاهی از آن.
نظر شما