شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۴۵
زندگی طوفانی

نطق‌های تند و پرشور تقی‌زاده در مجلس، از سویی موجبات اشتهار او را فراهم آورد و نظر روزنامه‌ها و نیز مأموران سفارتخانه‌های خارجی ذی‌نفع در ایران را به سوی وی جلب کرد و از سوی دیگر خشم و کینه محمدعلی شاه و درباریان و استبدادخواهان را برانگیخت.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا کتاب «زندگی طوفانی» خاطرات سیاسی و سرگذشت خود نوشت سیدحسن تقی‌زاده است که او در روزگار پیری نوشته است. تقی‌زاده خود درباره موضوع کتاب می‌گوید: «آنچه را که می‌نویسم بر دو قسم باید تقسیم کنم: یکی همان داستان اوایل زندگی و خانواده و سرگذشت شخصی در بدایت عصر تا موقع ورود در ساحت زندگی اجتماعی، و دیگری شرح حال دوران فعالیت خارج از شخصی، یعنی وقایع مملکتی و ملّی و سیاسی و اجتماعی یا ادبی که در آن‌ها خود بالذات سهمی داشته و شرکت کرده و شاهد و ناظر بوده‌ام.» ایرج افشار در یادداشت آغازین خود چگونگی به دست آمدن این خاطرات و شیوه تدوین کتاب را به تفصیل بیان کرده است. در این گزارش پس از اشاره کوتاهی به زندگی تقی‌زاده به بحث جنگ و نفت، ملی شدن نفت و قضیه خرید طلا پرداخته شده است.

زندگی طوفانی

سیدحسن تقی‌زاده زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز از رهبران انقلاب جنبش مشروطه ایران، از رجال سیاسی بحث انگیز معاصر، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، و در زمره کسانی است که جمعی به شدت هوادار و موافق، و مخالفانی از طیف‌های گوناگون دارد. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود. منابع زیادی درباره او انتشار یافته اما جنبه‌هایی از زندگی سیاسی او هنوز ناشناخته، کم شناخته، و موضوع مجادلات سیاسی هستند.

سیدحسن از چهار سالگی، و به هدایت پدر، خواندن قرآن را آغاز و در پنج سالگی آن را ختم کرد. از هشت سالگی تحصیل مقدمات عربی و از چهارده سالگی تحصیل علوم عقلی، ریاضیات، و ستاره شناسی و هیئت را آغاز کرد. در حکمت قدیم، طب جدید، علم تشریح (کالبدشناسی) و هیئت جدید درس خواند. در مدرسه مموریال با علوم جدید آشنا شد. اصول فقه را نزد میرزا محمود اصولی و حاج میرزا حسن فراگرفت. علوم جدید و زبان فرانسوی را دور از چشم پدر همراه با رفیقش میرزا محمدعلی خان تربیت نزد میرزا نصرالله خان سیف الاطباء (پسر میرزا عبدالعلی سیف الاطباء) به مدت پنج سال (از ۱۲۷۳ تا ۱۲۷۸) آموخت.

چند سال بعد، نزدیک بیست سالگی، بر اثر آشنایی با نوشته‌های عبدالرحیم طالبوف و میرزا ملکم خان ناظم الدوله و نویسندگان تجددخواه روزنامه‌های فارسی خارج از کشور، مانند اختر، پرورش، ثریا، حبل‌المتین و حکمت، کتاب‌های عربی چاپ مصر و کتاب‌های ترکی چاپ امپراتوری عثمانی، تمایل شدید به علوم جدید غربی، اندیشه‌های سیاسی اروپایی، افکار آزادی‌خواهانه، ضداستبدادی و تجددطلبانه یافت، تا جایی که به همراه تربیت و جمعی دیگر برای ترویج این اندیشه‌ها محفلی روشنفکرانه در تبریز تشکیل داد و در ۱۳۱۹ همراه همان دوستانش قصد تأسیس مدرسه‌ای به نام «تربیت» را با هدف ترویج آموزش به روش غربی و اندیشه‌های غربی داشتند.

اما بر اثر مخالفت شماری از روحانیان و حکمی که به تفسیق دادند مدرسه دایر نشد. سپس با همکاری محمدعلی تربیت، میرزا سید حسین خان عدالت و یوسف اعتصامی ملقب به اعتصام الملک (پدر پروین اعتصامی) کتابفروشی تربیت را به قصد ترویج معارف و آشنا ساختن مردم به اصول حکومت ملی و آزادی طلبی تأسیس کرد که کتاب‌های فرنگی و عربی جدید می‌فروخت و محل آمد و رفت متجددان و آزادیخواهان آذربایجانی بود.

در دوره استبداد صغیر این کتابفروشی را غارت کردند و آتش زدند. در سال ۱۳۲۰ با همکاری همان دوستان، دوهفته نامه گنجینه فنون را منتشر کرد که پس از یک سال و نیم انتشار، و ظاهراً بر اثر سفر تقی‌زاده و تربیت به خارجه و شیوع وبا در ایران، تعطیل شد. سیدحسن تقی‌زاده از ۱۳۲۲ تا شعبان ۱۳۲۳ به سفر و سیاحت، مطالعه و دیدار و گفتگو در قفقاز، عثمانی، لبنان، سوریه و مصر پرداخت و با برخی نویسندگان، روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی، از جمله حمیدبیگ شاه تختینسکی، جرجی زیدان، زین‌العابدین مراغه‌ای، جلیل محمدقلی‌زاده، و همکاران اصلی نشریه‌های فارسی زبانی که در این شهرها منتشر می‌شد مراوده داشت.

تقی‌زاده در اوایل ۱۲۸۴ خورشیدی، برابر با شعبان ۱۳۲۳ به تبریز بازگشت و با تجربه‌هایی که اندوخته بود به محافل پنهانی مبارزان تبریزی ضد استبداد پیوست. جنبش مشروطه‌خواهی آغاز شده بود و تبریز و آذربایجان از داغ‌ترین کانون‌های آن بود. تقی‌زاده پس از پیروزی آزادیخواهان و افتتاح دوره یکم مجلس شورای ملی، به نمایندگی از سوی طبقه اصناف تبریز انتخاب شد.

از همان آغاز کار مجلس، انظار را به خود جلب کرد و ظرف مدت کوتاهی، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست گرفت که طرفدار تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود و انتقادهای تندی از نظام استبدادی به عمل می‌آورد.

توانایی‌هایی که تقی‌زاده در این دوره از خود بروز داد موجب شد تا در کنار بزرگانی چون جواد سعدالدوله و میرزا حسن خان مشیرالدوله (حسن پیرنیا) عضو هیئتی شود که از طرف مجلس، مأمور تدوین متمم قانون اساسی مشروطه شد. بر پایه همین متمم بود که حکومت مشروطه تعریف و تفکیک قوای سه گانه و حقوق ملت مسجل شد و در جریان گفت‌وگوهای همین هیئت بود که دیدگاه‌های تهیه‌کنندگان متمم قانون اساسی در باب مرز میان شرع و عرف آشکار شد.

نطق‌های تند و پرشور او در مجلس، از سویی موجبات اشتهار او را فراهم آورد و نظر روزنامه‌ها و نیز مأموران سفارتخانه‌های خارجی ذی‌نفع در ایران را به سوی وی جلب کرد و از سوی دیگر خشم و کینه محمدعلی شاه و درباریان و استبدادخواهان را برانگیخت. در جریان به توپ بستن مجلس و برقراری استبداد صغیر، محمدعلی شاه شخصاً دستور داد که تقی‌زاده را دستگیر کنند. اما تقی‌زاده و گروهی دیگر به دام مأموران محمدعلی شاه نیفتادند. جمعی که تقی‌زاده و علی‌اکبر دهخدا از جمله آنان بودند از بیم جان به سفارت بریتانیا در تهران پناهنده شدند. این عمل از جانب مخالفان و منتقدان تقی‌زاده یکی از نقاط ضعف سیاسی و حتی وابستگی او به خارجیان تعبیر شده است.

سرانجام با وساطت سفارت بریتانیا، حکم تبعید تقی‌زاده و دهخدا و چند تن به خارج از کشور به مدت یک سال صادر شد. به روایت ناظم‌الاسلام کرمانی: «بنا شد که شش نفر از کسانی که در سفارتخانه انگلیس بودند نفی و تبعید شوند که هر یک را از قرار ماهی صد و پنجاه تومان بدهند و غلام سفارت آنها را ببرد به سرحد برساند و رسید گرفته مراجعت کند، تا یک سال در خارجه باشند. پس از یک سال مختارند به هر جا بخواهند بروند یا مراجعت کنند به ایران».

زندگی طوفانی

جنگ و نفت

تقی‌زاده در این کتاب به موضوع جنگ و نفت می‌پردازد و روایتی را این چنین می‌گوید: «بعد از عقد قرارداد جدید مالیاتش و غیره خیلی بیشتر بود تا بجایی رسید که در جنگ گذشته نفت کم می‌رفت. چون آلمانی‌ها با زیر دریایی‌ها کشتی‌ها را می‌زدند کشتی نمی‌رفت کمتر پول می‌دادند رضاشاه خیلی عصبانی شد. گفت نمی‌شود. باید زیاد بدهید گفتند زیاد که حساب دارد. گفت من حساب نمی‌دانم به ما چه که شما جنگ دارید. نفت ما که زیرزمین هست. نمی‌توانید ببرید به ما چه آن وقت گفت که چهار میلیون لیره به ما باید بدهید.

گفتند نمی‌شود. شدت جنگ بجایی رسید که قشون آلمان آمده بود این طرف جزیره انگلیس در دونکرک به دونکرک رسیده بودند و اینها خیلی مضطرب بودند. همان وقت رضا شاه مچ آنها را گرفت گفتند که می‌دهیم. سفیرشان نوشت که می‌دهیم از قراری که شنیدم خود سفیر پیاده پا شد رفت به خیابان کاخ و دم در این کاغذ را داد. وقتی کاغذ را داد گفته بود آنچه توقع شما بود دادیم اما این را فراموش نمی‌کنیم چون رضا شاه در واقع آنها را خفه کرد.

آن دو سه سال سه میلیون یا چهار میلیون دادند وقتی رضاشاه از میان رفت و قشونشان آمد به ایران دیگر گفتند نمی‌دهیم. من آنجا سفیر بودم گفتم آخر حیا بکنید. حالا راه‌ها را بریدید، تجارت را قطع کردید، پول هم نمی‌دهید؟ اقلاً این را بدهید. من گفتم تا حالا که داده‌اید تا آخر جنگ بدهید. آن وقت دلشان از دست رضا شاه خون بود.

فریزر آمد گفت فلانی شما هر چه می‌گویید ما می‌خواهیم متابعت کنیم اما اگر بدانید که از دل ما چقدر خون رفته و خون می‌رود. ما نمی‌دهیم. ما را کشتند و خفه کردند. سببش این بود تا مادامی که روس داخل جنگ نشده بود هر چه می‌گفتند چاره نبود انگلیس هم تسلیم می‌شد. آن روزی که روس داخل جنگ شد تمام شد مخبرین جرایدشان آن پیشتر تلگراف می‌کردند چه می‌شد اگر مصالحه‌ای بکنید با روس‌ها که آن وقت دیگر اینها صدایشان در نمی‌آید. می‌دانستند که مادامی که روس هست انگلیس نمی‌تواند قشون وارد کند، روس هم داخل می‌شد آن وقت که با هم شدند و هر دو به ایران آمدند دیگر اعتنایی به ایران نداشتند.»

مذاکره با فریزر

تقی‌زاده درباره مذاکرده با فریزر نیز به مطالبی اشاره کرده و چنین نوشته است: «من آن وقت سفیر ایران بودم فریزر را خواستم. آمد پیش من گفت حالا که قدرت پیدا کردیم ما پول نمی‌دهیم گفت آن پول را جبراً گرفتند. من شوخی به او می‌کردم گفتم تو بچه خوبی هستی ما را نرنجان بده. آن وقت هم که دادید جبر نبود از روی صمیم قلب بود. من او را ناهار دعوت کرده بودم. آن وقت آقای باقر کاظمی وزیر خارجه بود. خیلی اصرار داشت که بلکه دستمان کمی باز شود پول هیچ نداشتند. آخرش گفت فلان کس من از روی شما نمی‌روم آسان نیست. ما باید با هیأت مدیره گفتگو کنیم. اگر نتیجه شد خبر می‌دهم. خبر نداد. نتیجه نشد تقریباً تا دو ماه یک روز تلفن کرد که من می‌خواهم به آنجا بیایم آمد گفت که بالآخره گردنشان گذاشتم که تا آخر جنگ بدهند. آن موقع هنوز آلمان مغلوب نشده بود. گفتم نه من قبول ندارم تا آخر جنگ با آلمان اصلاً تا آخر جنگ با ژاپن. گفت اگر جنگ با آلمان تمام شود معلوم نیست تا دو سال هم ژاپن از پا در آید. اگر بمب اتم پیدا نشده بود از عهده ژاپن برنمی آمدند.»

ملی شدن نفت

او ملی شدن نفت را مساله مهمی در تاریخ ایران معاصر می‌داند و می‌نویسد: «درباره نفت این همه غوغایی که شده ده یک هم درست نبود که دنیا خراب شده به دکتر مصدق گفتم و نوشتم که اگر هیچکدام از اینها نبود فرقش کم بود. اگر همان امتیاز دارسی هم جریان می‌یافت تمام می‌شد. اینها چند سال هم زودتر ملی کردند و تمام شد. مگر چقدر عایدی بود. بگویند صد میلیون بود کردند یک میلیون در حدود یک میلیون لیره بود که سال دیگر یک میلیون و سیصد هزار لیره شد سال دیگر برگشت و رفت به سیصد هزار لیره حالا احتمال دارد یکصد و بیست یا یکصد و سی بلکه یکصد و پنجاه میلیون عایدی می‌شود اما آنها نحس بودند. اگر ملی نمی‌شد تا قیامت خیال نداشتند دیناری اضافه بکنند. خوب ملی کردند. چون که آنها با انصاف و فلان میانه‌ای نداشتند.»

زندگی طوفانی
تقی‌زاده در کهنسالی در کنار همسرش و محمود افشار و مجتبی مینوی و حبیب یغمایی

قضیه خرید طلا

قضیه خرید طلا موضوعی است که تقی‌زاده بخش از کتابش را به آن اختصاص داده و چنین می‌نویسد: «وقتی کابینه مخبرالسلطنه را عوض کرد در شمیران همه را احضار کرده بود. مخبرالسلطنه گاهی هم به او گفته بود گوشم نمی‌شوند، محض میل شما این کار را می‌کنم. او هم گفته بود ما از شما فقط صمیمت می‌خواهیم. گفته بود چشم یواش یواش دلش پر شده بود مشکل هم بود آدم معلوم بکند از چه دلتنگی دارد. به‌طور کلی از این کار خوشش نمی‌آمد که مردم به یک کسی اعتماد پیدا کنند. آتش می‌گرفت. حالا هم اینطور شده.

وکلاء هر روز دوشنبه می‌رفتند پیش او او هم می‌آمد حرف می‌زد. یک روز در ضمن صحبت به آنها گفته بود بلی سرمایه‌مان خوب است. یک کسی به نام مؤید احمدی از کرمان به او گفته بود بلی آقای وزیر مالیه خیلی سعی کردند طلا جمع کردند. با آن سلیقه‌ای که او داشت خوشش نیامده بود. گفته بود که وزیر مالیه جمع کرده؟ خودم جمع کرده‌ام. گویا یکجایی گفته: که ما شروع به خریدن طلا کردیم باطناً شهربانی هم کمک می‌کرد. کمک شهربانی این بود که در همه کار دست داشت می‌فهمیدند کسی می‌خواهد طلا به خارجه ببرد جلوش را می‌گرفتند بعد می‌گفتند ما خودمان می‌خریم. من به او گفتم خیلی طلا جمع کردیم هجده تن شده است، یعنی ٦٣ یا ٦٢ خروار می‌شد. خیلی خوشش آمد.

گفت این را یک روزی در مجلس شورای ملی هم بگویید. حتی به من می‌گفت با آن بیان و زبانی که خودتان دارید بگویید این قدر خروار طلا جمع کردیم. بعدها که من خیلی میل پیدا کردم گفتم از آن لیره‌هایی هم که در فرنگستان داریم و از حق‌الامتیاز کمپانی نفت می‌گرفتیم و ذخیره می‌کردیم و اسمش را گذاشته بودند ذخیره مملکتی و آنها را به هیچ چیز صرف نمی‌کردیم، الا اینکه نظرش این بود یا به مصرف خرید اسلحه با کشیدن راه آهن یا خرید کارخانجات برسد باز قدری طلا بخریم. چون آنجا بانک‌های لندن که به ما تنزیل نمی‌دادند.

حتی در اول که برای وزارت طرق آمدم برادرم به من نوشته بود که این قدر پولی که دولت در لندن دارد بانک‌های آلمان صدی دو حاضرند تنزیل بدهند. برادر من گفته بود اجازه بدهند این لیره‌ها را بیاورند به آلمان پیش آلمان‌ها بگذارند. من صبح نامه‌ای به تیمورتاش نوشتم برادر من اینطور نوشته تا بلکه ببریم آنجا تیمورتاش که چیزی را از شاه مخفی نمی‌داشت به او گفته بود. خیلی خوشش آمد اینها را توسط رئیس آلمانی بانک ملی (لیندن بلات) می‌کردند.

ما در سعد آباد هیأت وزراء داشتیم چادرهای بزرگ می‌زدند. اطرافش هم درخت بود. رضا شاه هم همیشه می‌آمد. البته بعد از کمی دوباره می‌گذاشت می‌رفت.

آن روز آمد، خیلی ذوق زده بود وارد که شد گفت امروز یک چیزی شنیدم که در عمرم همچون چیزی ندیده بودم. خیلی تعریف کرد. گفت یک کسی، با اینکه این کار دست او هم نیست چون یکی از منسوبینش از آلمان نوشته است در فکرش هست عایدی ما را زیاد کند من از این لیندن بلات اعتمادم سلب شد. فلانی صدی یک یا دو هم فرع اضافه می‌کند. چرا نمی‌گیرند؟ چرا در لندن می‌گذارند بماند.

زندگی طوفانی
عبدالحسین تیمورتاش

تیمورتاش از این صحبت که کرد خیلی هاج و واج شد. بعد از رفتن او گفت ما با اعلیحضرت قرارمان بود گفته نشود. پس ما گفتیم باید فرع زیاد بدهند والا می‌گیریم. قریب سه میلیون لیره شده بود. من دیدم طلا جمع بکنیم. گفتم به رضا شاه که لااقل یک قدری از آن را طلا بخریم. بعد تلگراف کردم یک میلیون لیره طلا خریدیم طلا آمد به مارسی یک مرتبه مثل اینکه رأیش برگشته باشد تلفن کرد و گفت نخرید. من تعجب کردم. رفتم او را دیدم. گفتم فرموده بودید طلا را نخرید خوب [بعد] نمی‌خرید. اما خریده‌ایم و توی کشتی است و راه افتاده می‌آید بطرف تهران.

به من گفت این کار مشتولوق (مژدگانی) دارد. من هیچ وقت باور نمی‌کردم آن شیاطین بگذارند طلا به ایران بیاید. منظورش انگلیس‌ها بود. باز دو میلیون لیره مانده بود موجب اینکه طلا را خیلی زیاد جمع می‌کردیم این بود که اسکناس هر چه هست پشتوانه‌اش طلای فلزی باشد.

مؤید احمدی، وکیل مجلس گفته بود که وزیر مالیه طلا را زیاد کرده. گفته بود وزیر مالیه که هست؟ من خودم می‌خرم. مثل اینکه خیال کرد مردم توجهی به من پیدا می‌کنند آن وقت عزمش را جزم کرد. گویا به او گفته بودند فلانی می‌خواهد دست شما را کوتاه کند که اسلحه نخرید. این پول را مصرف نکنید و اسلحه و کارخانه نخرید از من هم مثل اینکه قول داده باشد حرکت عنیفی نکند - رودروایستی داشت. آخرش به آنجا رسید که تصمیم گرفت کابینه را عوض بکند. از این تصمیم هم قصدش این بود که من در کابینه نباشم.»

سرانجام این شخصیت سیاسی هشتم بهمن ۱۳۴۸ خوشیدی در حالی که ۹۱ سال داشت دیده از جهان فرو بست و در قبرستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. وی تا آخر عمر تنها با همسر خود زندگی کرد و فرزندی نداشت.

زندگی طوفانی
سنگ قبر سیدحسن تقی‌زاده در قبرستان ظهیرالدوله

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها