سه‌شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
رویاپردازی می‌کنیم تا دوام بیاوریم

ندا حیدری، نویسنده و مترجم حوزه کودک و نوجوان، گفت: رویاپردازی، نه فقط نیاز کودک که نیاز همه‌ی ماست. ما رویاپردازی می‌کنیم تا دوام بیاوریم، از چارچوب‌ها بیرون بزنیم و هر روز روایتی تازه از زندگی بسازیم. در کل رویاپردازی می‌کنیم تا زندگی کنیم، وگرنه که می‌ماند تکرار ملال‌آور هیچ.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – نیلوفر شهسواریان: دنیای قصه و رویاپردازی آنقدر بی‌کران و بی‌نهایت است که می‌توان قصه‌های گوناگونی خلق کرد، مثل ندا حیدری که با کمک تصویرگری‌های پدرام کازرونی، کتاب «خودم دیدمش» را در نشر بازی و اندیشه خلق کرده است. ماجرای کتاب از از این قرار است که یک کودک در یک روستا زندگی می‌کند، چیز عجیب و غریبی را در آسمان کشف می‌کند و از بقیه می‌خواهد به تماشای آن بنشینند. با این نویسنده و مترجم کودک و نوجوان در مورد فضای خیال‌انگیز داستانش به گفت‌وگو نشستیم.

رؤیاپردازی می‌کنیم تا دوام بیاوریم

ایده‌ی نوشتن این داستان چطور به ذهنتان رسید؟

روزی دخترم ساراناز از خواب بیدار شد، کاغذدیواری پر از ماهی اتاقش را نشان داد و گفت: «مامان! می‌دونستی که من شب‌ها توی دریا می‌خوابم؟» و دوزاری من افتاد که آها! بازی امروزمان این‌شکلی است. بعد هم این بازی را در داستان «خودم دیدمش» ادامه دادم. قصه‌ی آغاز داستان را در تقدیم پایان کتاب گفته‌ام.

به نظر شما آرزو کردن و رویاپردازی چقدر نیاز کودک امروز است؟ گویی خانواده‌ها از این بخش غفلت کرده‌اند.

رویاپردازی، نه فقط نیاز کودک که نیاز همه‌ی ماست. ما رویاپردازی می‌کنیم تا دوام بیاوریم، از چارچوب‌ها بیرون بزنیم و هر روز روایتی تازه از زندگی بسازیم. در کل رویاپردازی می‌کنیم تا زندگی کنیم، وگرنه که می‌ماند تکرار ملال‌آور هیچ. حالا در این رویاپردازی، به‌نظرم کودک یک امتیاز ویژه دارد و آن اینکه رویاپردازی را تبدیل به بازی می‌کند و دیگران را هم معمولاً به این بازی فرا می‌خواند. ماجرای رازا، کودک این داستان، همین است.

در این داستان مادر برای کودک قصه می‌خواند. شما هم وقتی بچه بودید این تجربه را داشته‌اید؟

مادربزرگی داشتم به نام هاجر خانم که «مادر جون» صداش می‌کردیم. او برایم قصه می‌گفت. تعداد قصه‌هایی که می‌گفت کم بود اما هر کدام را بارها و بارها تعریف می‌کرد، یعنی ازش می‌خواستم که تعریف کند. مادرم به یاد می‌آورد باری من را پیش مادربزرگم گذاشته بوده و من آنقدر قصه خواسته بودم و او قصه تعریف کرده بود که طفلکی نیمه‌هوش با قرص زیرزبانی از شدت قلب‌درد، گوشه‌ای افتاده بود. مادرم وارد خانه شده بود و نگران شده بود و مادربزرگم گفته بود: «از بس برای ندا قصه گفتم از حال رفتم!»

رؤیاپردازی می‌کنیم تا دوام بیاوریم

تصویرگری‌های کتاب چقدر به ذهنیت شما نزدیک است و چطور با تصویرگر تعامل داشتید؟

پدرام کازرونی هنرمندی دقیق و خوش‌ذوق است. اولین بار داستان را برایش تعریف کردم و خواندم. بعد او شروع کرد به تعریف کردن داستان برایم. کم‌کم ذهنیت‌مان به هم نزدیک شد. معمولاً بعد از هر سه چهار فریمی که کار می‌کرد با هم دوستانه و صمیمی حرف می‌زدیم. در کل برایم تجربه‌ی لذت‌بخشی بود.

به نظرتان مخاطب کودک امروز چقدر با این کتاب ارتباط برقرار می‌کند؟

بازخوردهایی که تا به حال از بچه‌ها، والدین و قصه‌گوها گرفته‌ایم نشان می‌دهد که کتاب خواندنی و پرظرفیت بوده. به نظرم بچه‌ها به عنوان یک داستان از آن لذت برده‌اند و بزرگسالان به عنوان یک تلنگر با آن برخورد کرده‌اند؛ تلنگری برای یادآوری ضرورت خیال‌پردازی.

این داستان را چند بار بازنویسی کردید و اولین نفر چه کسی آن را خواند؟

یادم نمی‌آید چند بار آن را بازنویسی کرده‌ام. اما قطعاً کم‌تعداد نبوده، چون داستان در بازنویسی جان می‌گیرد. اولین خواننده‌های داستان همسر و دخترم بودند. بعد، ناشر کتاب که با ذوق و جدیت، رازا و خودم دیدمش‌هایش را باور کرد.

این روزها چه کتاب کودک و نوجوانی مطالعه کرده‌اید که جذاب بوده؟

کتاب «یک قرمز جادویی» از انتشارات «بازی‌واندیشه» به نویسندگی و تصویرگری «سمانه بهروز» را خواندم و لذت بردم. کتابی خلاقانه و پر از غافلگیری و بازیگوشی. به هر فرد کوچک و بزرگی پیشنهادش می‌دهم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها