سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: شیخ عطار حکایت بوف (جغد) را اینگونه بیان میدارد که بوف، جایگاهش در ویرانههاست و به عشق گنج در آن ویرانهها زندگی میکند و روز را به شب میرساند او میگوید بوف گوشهای انزوا گزیده و تنها به عشق گنج در ویرانهها است که زنده است و اقرار میکند که عشق به سیمرغ کار هر کسی نیست او مرد این راه نیست.
شیخ عطار بوف را نماد انسانهایی زاهد و خلوت گزین میداند که عبادت را تنها به امید ثواب انجام میدهند:
کوف آمد پیش جمع چون دیوانهای
گفت من بگزیدهام ویرانهای
کوف مانند آدم دیوانه و عاشقی پیش آمد و گفت من ویرانهای را برای خود برگزیدهام سپس به توصیف خود پرداخت که:
عاجزی ام در خرابی زاده من
در خرابی میروم بی باده من
در خرابی جای میسازم به رنج
زانک باشد در خرابی جای گنج
او میگوید که من در وضعیت نامناسبی هستم و نتوانستم خود را جمع و جور کنم از آنجا که به خاطر این بینظمی در خرابه ها به سر میبرم نمیتوانم حتی از چیزی که برایم شادیآور است بهرهمند شوم و اگرچه وضع خوبی دارم و خوشبخت به نظر میرسم اما این حال در کنار این خوشی مشکلات و مخالفتهایی هم وجود دارد که آرامش را بر هم میزنند.
هر که در جمعیتی خواهد نشست
در خرابی بایدش رفتن چو مست
هرکسی که بخواهد در جمعی حاضر شود باید بداند که برای رسیدن به آن جمع ممکن است لازم باشد از جایی که خراب و ویران است عبور کند مانند کسی که مست است و بیپروا جلو میرود:
دور بردم از همه کس رنج خویش
بو ک یابم بی طلسمی گنج خویش
کوف میگوید از همه کس دور شدم تا بتوانم دردهای خود را فراموش کنم و گنج واقعیام را بدون هیچ مانعی بیابم:
عشق بر سیمرغ جز افسانه نیست
زانکه عشقش کار هر مردانه نیست
عشق به سیمرغ تنها یک افسانه است زیرا عشق ورزیدن به آن یک کار مردانه است و سخت نیست:
من نیم در عشق او مردانه ای
عشق گنجم بایدم ویرانهای
من به خاطر عشق او در حالتی جدی و مردانه هستم باید عشقی را در دل نگه دارم که مانند ویرانهای خالی و بیسر و صداست:
هدهدش گفت ای ز عشق گنج مست
من گرفتم کامدت گنجی به دست
بر سر آن گنج خود را مرده گیر
عمر رفته ره به سر نابرده گیر
اما هدهد او را نصیحت میکند و پند میدهد که من به خاطر عشق و شوقی که دارم چیز ارزشمندی برای تو به دست آوردهام در جستجوی گنج و ثروت خود زندگیت را تلف نکن و زمان را از دست نده چرا که عمرت به سرعت میگذرد و نباید به سادگی از کنار فرصتها عبور کنی سپس هشدار میدهد که:
زر پرستیدن بود از کافری
نیستی آخر ز قوم سامری
هدهد به او پند میدهد که عشق واقعی از معانی عمیق و ارزشمندی برخوردار است و نباید به چیزهای مادی و ظاهری وابسته شود کسی که عشق را به طلا و زر تبدیل کند در واقع به نوعی به کفر رسیده است و ارزش واقعی هستی را نادیده گرفته است (کسی که هم ثروت بخواهد هم عشق کافر است) و پرستش طلا از نشانههای کفر است (چرا که تو از گروه سامری هستی…سامریها گوساله ای از طلا ساخته بودند و او را پرستش می کردند) و در اینجا به حقیقت ایمان نداری. در آخر هدهد بیان میدارد که:
هر دلی کز عشق زر گیرد خلل
در قیامت صورتش گردد بدل
هر قلبی که از عشق دچار مشکلات و چالش شود در روز قیامت چهرهاش تغییر خواهد کرد و برای صحت سخن خود حکایتی را بیان کرد که مردی بیخبر از حقهای (کیسهای) زر فوت میکند و پس از سالها فرزندش او را در خواب میبیند که صورتش مانند موش و چشمانش پر از آب است:
حقهای زر داشت مردی بیخبر
چون بمرد و زر بماند آن حقه زر
بعد سالی دید فرزندش به خواب
صورتش چون مو ش و چشمش پر آب
پس در آن موضع که زر بنهاده بود
موشی اندر گرد آن میگشت زود
گفت فرزندش کزو کردم سوال
کز چه اینجا آمدی بر گوی حال
و در آن مکانی که طلا گذاشته شده بود موشی به سرعت در آن مکان میچرخید فرزندش از پدر پرسید که چرا به اینجا آمدهای و حال و احوالت را بگو:
گفت زر بنهاد م این جایگاه
من ندانم تا بدو کس یافت راه
گفت آخر صورت موشت چراست؟
گفت هر دل را که مهر زر بخاست
صورتش این است و در من بنگر
پند گیر و زر بی افکن ای پسر
پدر گفت من که طلا را در اینجا گذاشتم ولی نمیدانم تا وقتی که کسی به آن دسترسی پیدا کند چه زمانی اینجا خواهد بود؟ در آخر گفت که چرا چهره موشی به این صورت است؟ پاسخ داد هر دلی که عشق طلا را بخواهد چنین حالتی خواهد داشت اینگونه به نظر میرسید که او ظاهری زیبا دارد ولی مهمتر از آن به باطن و دل او توجه کن و از تجربیات و درسهایی که از او میگیری بهرهمند شو و از چیزهای بی ارزش فاصله بگیر پسرم!
نظر شما