یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۸:۲۵
حکایت عشق بوتیمار به دریا در منطق‌الطیر

خراسان‌رضوی - «بوتیمار» در منطق‌الطیر هشتمین مرغی است که دلیل عدم لیاقت خود را برای رسیدن به بارگاه سیمرغ ابراز می‌کند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفری‌پور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: در حکایت قبلی «باز» هفتمین مرغی بود که با هدهد به گفت‌وگو پرداخت اما گفت‌وگوی عطار با مرغان همچنان ادامه دارد، بوتیمار هشتمین مرغی است که دلیل عدم لیاقت خود را برای رسیدن به بارگاه سیمرغ ابراز می‌کند.

بوتیمار عاشق دریاست و به عشقِ دریا روز و شب می‌سوزد و عشق دریا او را بس است و به سیمرغ فکر نمی‌کند و خود را در حد و لایق وصل به سیمرغ نمی‌داند.

مشهور است که بوتیمار همیشه در تشنگی به سر می‌برد اما آن هنگام که به رودخانه و دریا می‌رسد غم بسیار می‌خورد که مبادا آب دریا تمام شود و او از تشنگی بمیرد، به این دلیل آب نمی‌خورد، بوتیمار به معنای صاحب غم‌خواری است.

در اینجا بوتیمار نماد انسان‌های خسیس است، کسانی که مواهب و نعمت‌های زندگی را از خود و دیگران دریغ می‌کنند نه خود از زندگی لذت می‌برند و نه اجازه می‌دهند که دیگران از آن لذت ببرند. شیخ عطار نقل می‌کند که:

پس درآمد زود بوتیمار پیش

گفت ای مرغان من و تیمار خویش

بر لب دریاست خوش‌تر جای من

نشنود هرگز کسی آوای من

بوتیمار به سرعت در جمع مرغان پیش آمد و گفت ای پرندگان این منم و مشکلات خودم و جایی برای من بهتر از کنار دریا نیست زیرا هرگز هیچکس صدای من را نمی‌شنود:

بر لب دریا نشینم دردمند

دایما اندوهگین و مستمند

در کنار دریا نشسته‌ام و همیشه غم و اندوه و رنج می‌برم و نیازمند هستم:

ز آرزوی آب دل پر خون کنم

چون دریغ آید نجوشم چون کنم؟

بوتیمار می‌گوید از خواسته‌ام به شدت ناراحتم و دلتنگم اما چون می‌دانم که به آنچه می‌خواهم نمی‌رسم نمی‌توانم از خودم خشم و ناامیدی را دور کنم:

گر ز دریا کم شود یک قطره آب

ز آتش غیرت دلم گردد کباب

بوتیمار ادامه می‌دهد که اگر از دریای قطره آب کم شود غیرت دل من آنقدر می‌سوزد که مثل کباب می‌شود چرا که:

چون منی را عشق دریا بس بود

در سرم این شیوه سودا بس بود

عشق به دریا برای من کافیست و این حالت دیوانگی که دارم برایم بسنده است. بوتیمار خود را عاشق و دیوانه و دلبسته آب دریا می‌داند و علت پرهیز از سفر به سوی سیمرغ را این‌گونه بیان می‌دارد که:

آنکه او را قطره آب است اصل

کی تواند یافت از سیمرغ وصل؟

کسی که مانند قطره آبی‌است نمی‌تواند اصل و ریشه خود را در پرنده بزرگ و افسانه‌ای مثل «سیمرغ» پیدا کند اما هدهد او را نصیحت می‌کند و می‌گوید که:

هدهدش گفت ای ز دریا بی‌خبر

هست دریا پر نهنگ و جانور

گاه تلخ است آب او را گاه شور

گاه آرام است او گاه زور

منقلب چیز است و ناپاینده هم

گه شونده گاه باز آینده هم

هدهد به او می‌گوید تو از دریا بی‌خبر هستی و دریا پر از نهنگ‌ها و موجودات بزرگ است گاهی آب او تلخ می‌شود گاهی شور و گاهی آرام است و گاهی هم بسیار قوی و پر انرژی. هر چیزی در حال تغییر و تحول است و به همین دلیل ناپایدار به نظر می‌رسد گاهی نیز به حالت اولیه خود باز می‌گردد. هدهد دانا تمام حالات و دگرگونی‌های دریا را بیان می‌دارد تا این جملات را بگوید:

بس بزرگان را که کشتی کرد خرد

بس که در گرداب او افتاد و مرد

هر که چون غواص ره دارد در او

از غم جان دم نگه دارد در او

ور زند در قعر دریا دم کسی

مرده از بن با سر افتد چون خسی

هدهد می‌گوید بسیاری از افراد بزرگ و مهم به خاطر عدم دقت و فهم درست در مسائل به سمت مشکلات عظیم می‌روند و در هاله‌ای از مشکلات غرق می‌شوند و در نهایت متحمل آسیب می‌شوند و هر کسی مانند یک غواص در عمق دریا باید با درد و رنج از جان خود مراقبت کند و در دل آن غم نگاهی به عمق وجود خود داشته باشد. اگر کسی در عمق دریا بمیرد حتی اگر او را با سر به پایین بیندازند مانند کاهی بر سطح آب شناور خواهد شد:

گر تو از دریا نیایی با کنار

غرقه گرداند تو را پایان کار

اگر از دریا به سوی ساحل نیایی در نهایت کار تو غرق شدن خواهد بود:

او چو خود را می نیابد کام دل

تا نیابی هم از او آرام دل

هدهد می‌گوید که وقتی او را در خود نمی‌بینی تو نیز نمی‌توانی به خواسته‌های دلت برسی و از او آرامش یابی سپس او را پند می‌دهد که دریا نشانه‌ای از جمال و زیبایی اوست و چشمه‌ای کوچک از جمال حق است تو چرا به کمتر از دیدن او راضی شده‌ای؟

هست دریا چشمه‌ای از کوی او

تو چرا قانع شدی بی روی او؟

در ادامه سخنان خود حکایتی را بیان می‌دارد که روزی مردی بینا وارد آب دریا شد و به دریا گفت چرا لباس سیاه پوشیده ای (اشاره به رنگ سبز تیره دریا دارد) و اکنون که هیچ آتشی نیست چرا این گونه طوفانی هستی و چرا موج می‌زنی و بر افروخته شده‌ای؟

دیده ور مردی به دریا شد فرود

گفت ای دریا چرا داری کبود؟

جامه ماتم چرا پوشیده ای؟

نیست هیچ آتش چرا جوشیده ای؟

دریا در جواب مرد گفت:

داد دریا آن نکو دل را جواب

کز فراق دوست دارم اضطراب

چون زنا مردی نیم من مرد او

جامه نیلی کرده ام از درد او

دریا جواب داد که به خاطر فراق و دوری از دوست، من مضطرب و پریشانم و چون نامرد نیستم از درد دوری او لباس تیره پوشیدم پس ادامه می‌دهد که:

خشک لب نشسته ام مدهوش من

ز آتش عشق آب من شد جوش زن

دریا به ساحل خود اشاره می‌کند و می‌گوید که لبان من خشک شده بس که در فراق و دوری یار می‌سوزم و عطش دارم:

گر بیابم قطره‌ای از کوثرش

زنده جاوید گردم در برش

ور نه من چون صد هزاران خشک لب

می بمیرد در ره او روز و شب

دریا با آه دل می‌گوید که اگر قطره‌ای از دریای لطف او بیابم و نشانه‌ای از یار در من هویدا شود در کنار او زنده‌ای همیشگی و جاوید خواهم شد و هرگز نمی‌میرم وگرنه هزاران نفر مثل من با لبان خشک در راه او روز و شب می‌میرند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط