سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): لیلا زمانی، بیانی بسیار زیبا و دلنشین دارد بهگونهای که در تمام مدت مصاحبه بارها این نکته در ذهنم مرور شد که الحق شاعری برازنده چنین طبع شیرینی است.
متولد بهار است و زمانی که ۱۰ سال بیشتر نداشته، کوه استواری به نام پدر را از دست داده و تقدیر دست نوازشگر پدر را برای همیشه از سرش کوتاه کرده و این درد با همه دلتنگیهایش در تمامی اشعارش نمایان است.
یکی دیگر از قشنگیهای مصاحبهام با این خانم شاعر زاهدانی این بود که به هر سئوال من با ادبیات خاص خودش و ریتمی خوش نوا و شاعرانه پاسخ میداد و درست مانند مدرک دانشگاهیش که کارشناسی ارشد مهندسی معماری بود، معمارانه و بدون حتی اندکی تامل، پاسخها را رندانه و شاعرانه و البته معمارانه پشت سرهم میچیند و نقش میداد.
در ادامه گفتوگوی ایبنا با این شاعر جوان و خوش آوازه سیستان و بلوچستانی را میخوانید.
- اولینها همیشه خاطره انگیزاند و در خاطر میمانند. بفرمایید در چه سنی به صورت حرفهای قدم در دنیای شعر گذاشتید و اسم اولین شعری که سرودید چه بود؟
۱۰ سالگیام، آغازگر اندوهی بود که با تکه تکههای تن بیجان و قلب شکسته و روح غمگینتر از شراره آتش، آیین شعر و شکوه مهرورزی و بیتابی دنیا را آموختم و در سن ۱۶ سالگی به دلبرانهترین شکل ممکن یک بغض، بغض «دلتنگی لیلا» را نوشیدم.
- چرا شعر؟
دردهایم را شعر باریدم و شعرهایم را درد، در فصلی به نام «و سکانس آخر دردهایم».
-با چه شاعرانی در ارتباط بوده یا هستید که توانستهاند در زندگی شما نقطه عطفی باشند؟
سر فرود آوردم به آستان پاک اندیشه استاد جان و جهان و آینهدار نهضت عشق، عباس باقری که الفبای شعر و شور و شوق شاعرانگی اش را بیاموزم، آنچنان که همچنان مفتخرم آموختن از ایشان را در کنار دیگر نام آوران نامی شعر.
-برایمان از آثار راه یافته به جشنواره ها و کنگره های استانی و کشوری بگویید؟
نمی شود که بگذرم از آنچه گذراندم و گرچه نوشتههایم تلخی روزهای بیحوصلگی را به همراه دارد اما نوشتههایی همچون «آغوش دردهای جهان»، «بی قراری لیلا»، «با عاشقانهها چه کنیم» در جشنواره های مختلف ملی و استانی دیده شدند.
- نظر اعضای خانواده درباره شعر گفتن شما چه بود؟
وقتی که زندگی به تو تحمیل می شود؛ پرواز در قفس به تو تمثیل می شود.
-مشکلاتتان در این حوزه چه بود؟
بگذار که ناگفته بماند گله هایم / از دست تو نه از خود دنیا گله دارم!
-به عنوان کلام آخر، یکی از سروده های خودتان را برای ما بخوانید؟
دوست دارم بروم گم بشوم، بهتر نیست؟!
شکل یک مرده تجسم بشوم، بهتر نیست؟!
گزبن پیر دلم سهم تماشای خودت
در خودم شعله ی هیزم بشوم بهتر نیست؟!
زهر هر واژهی تو خون به دلم میپاشد
و اگر مثل تو کژدم بشوم بهتر نیست؟!
جای عشقی که مرا هم نفس شیطان کرد
همدم خوشهی گندم بشوم بهتر نیست؟!
سر بازارچهها شاخهی گل بفروشم
تا که یک پارچه خانم بشوم بهتر نیست؟!
بگذارید بگویند روانی شده بود
مدتی سوژهی مردم بشوم بهتر نیست؟!
باختم آنچه که در حوصلهام میگنجید
دوست دارم بروم گم بشوم، بهتر نیست؟!
نظر شما