شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۱
چون گذشته خودمان را نشناختیم، در یک برزخ تاریخی هستیم

این کتاب تقریباً بی‌نظیر است. در عالم قدیم من نمونه‌ای از این کتاب نمی‌شناسم. این کتاب در یک نظم فوق‌العادۀ منطقی و هندسی و دقیقاً به تقلید از «اصول هندسه اقلیدوس» تالیف شده است. از این نظر، اولین نمونه از نظام‌های فلسفی است که بعدها ما نمونه‌های آن را در «اخلاق» اسپینوزا، آثار هگل و حتی ویتگنشتاین می‌بینیم.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) محمدمحسن راحمی: نقل شده است که پروکلوس سفری به آتن داشت. دیرهنگام به شهر رسید و کلیددار، که دروازه شهر را می‌بست با دیدن او در را گشود و به او گفت: «اگر نمی‌آمدی، می‌بستم». این حکایت شاید توصیفی از وضع تاریخی ظهور این فیلسوف نوافلاطونی باشد. او در پایان عصر یونانی و رومی و در آغاز عصر مسیحیت زیست. نزدیک به پنجاه سال ریاست آکادمی را بر عهده داشت و پس از او آکادمی دیری نپایید و به فرمان امپراتور مسیحی روم، تعطیل و منحل شد. به این ترتیب تاریخ قرون قدیم به پایان رسید و قرون میانه آغاز شد. پروکلوس که حافظ مکتب نوافلاطونی و حامل بخش اعظمی از افکار فیلسوفان یونانی بود آنها را در آثاری از جمله «اصول الهیات» به ودیعه گذاشت که با ترجمه به عربی در قالب کتاب «خیر محض» به عالم اسلام راه یافت و بر فلاسفه اسلامی تاثیری شگرف نهاد. با امیرحسین ساکت، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، که کتاب «اصول الهیات» پروکلوس را از یونانی به فارسی ترجمه کرده است به گفت‌وگو نشستیم و اهمیت این اثر را در تاریخ فلسفه یونانی، اسلامی و مسیحی مورد بررسی قرار دادیم. ترجمه ساکت از اصول الهیات، نامزد کتاب سال جمهوری اسلامی در بخش فلسفه هم بود.

شما مشخصاً از روی متن یونانی این کتاب را ترجمه کردید و در کتاب هم متن یونانی و هم ترجمه در مقابل یکدیگر است. علت این کار چه بوده و اساساً خود شما چطور شد سراغ ترجمه اصول الهیات رفتید؟

از همان زمان که این کتاب را منتشر کردم، کسانی در اصالت این ترجمه تردیدهایی وارد کردند که این ترجمه‌ای از انگلیسی و آلمانی است که صرفاً با اصل یونانی تطبیق داده شده است. این تهمت یا نسبت را به من دادند ولی من در حضور دانشجویان در جلسات درس متعدد، نه تنها این کتاب را با ترجمه لاتین بارها خواندیم و تطبیق دادم و دانشجویان متعدد به این امر شهادت می‌دهند.

اینکه چرا من این کتاب را انتخاب کردم؟ اولاً متاسفانه فعالیت علمی در کشور ما منحصر به ترجمه است و این واقعاً پسندیده نیست. باید سعی کنیم تألیف کنیم. اما ترجمه هم یک فعالیت علمی مستقل است و متأسفانه ترجمه را هم درست انجام نمی‌دهیم. ترجمه علمی دو شرط اصلی دارد. یک؛ تخصص مترجم و دیگری رجوع به زبان اصلی است؛ البته متن اصلی به زبان اصلی. به نظر من ترجمه متون فرعی و درجه دو فعالیت علمی محسوب نمی‌شود.

انتخاب این اثر هم تصادفی نبوده است. یعنی اینطور نبود که یکروز تصمیم بگیرم کتابی ترجمه کنم و دست دراز کنم و اولین کتابی که در قفسه کتابخانه دیدم را ترجمه کنم. خیر؛ من در طول سال‌های تحصیل خود بارها این کتاب را خواندم. از ترجمه انگلیسی، از اصل یونانی، بارها و بارها این متن را استفاده کردم. در واقع موضوع اصلی پایان‌نامه من بود و این متن را می‌شناختم و به تدریج به اهمیت آن پی برده بودم. بعدها وقتی از تحصیل فارغ شدم، ضرورتی نسبت به ترجمه این کتاب احساس کردم. یعنی احساس کردم بدون ترجمه این کتاب، بخشی از تحقیقات فلسفی ما در حوزه فلسفه یونان و فلسفه اسلامی ناقص است. این بود که تصمیم به ترجمه این کتاب گرفتم و البته ترجمه باید از زبان اصلی باشد. من در حد وسع خودم در این موضوع متخصص بودم، این کتاب را می‌شناختم و وقتی ترجمه این کتاب را شروع کردم، به متن یونانی مراجعه کردم.

ترجمه اساساً هیچگاه کامل نیست و هیچ ترجمه‌ای حتی بهترین ترجمه‌ها به دست متخصصان خالی از اشتباه نیست. ولیکن اشتباهات در ترجمه‌های غیرمستقیم به شکل فزاینده‌ای بیشتر می‌شود. کافی است شما چند ترجمه غیرمستقیم فارسی از آثار یونانی را مقابله کنید. بارها و بارها این کار را کردم. ترجمه‌های فارسی انجیل را با اصل یونانی و لاتین آن مقایسه کنید. اشتباهات فاحش رخ می‌دهد و این ناگزیر است. چون به قول افلاطون مترجم دو بار از حقیقت دور است. یعنی اثری را ترجمه می‌کند که خود ترجمه از اثر دیگری است. این ترجمه‌ها واقعاً غیرقابل استفاده است و در تحقیق علمی نمی‌توان از آنها استفاده کرد. من این را به تجربه دریافته بودم و می‌دانستم و کار را از متن یونانی شروع کردم. قطعاً این کار هم خالی از اشتباه نیست اما قطعاً اشتباهات آن هم کمتر از ترجمه غیرمستقیم است. متأسفانه این ترجمه‌هایی که امروز در بازار کتاب ما وجود دارد، حتی آنهایی که سراغ متون اصلی رفته‌اند، چون از زبان واسطه ترجمه می‌کنند، اشتباهات خیلی خیلی بیشتر می‌شود.

در گفت‌وگویی پیرامون این کتاب گفته بودید اصول الهیات در واقع کلید اسرار فلسفه اسلامی است. اهمیت این کتاب در چیست؟

استحضار دارید که فلسفه اسلامی، موسوم به فلسفه مشائی اسلامی، چندان تابع فلسفه ارسطو نیست و بیشتر سبقۀ نوافلاطونی دارد. یعنی فیلسوفان مسلمان آثار ارسطو را از دیدگاهی نوافلاطونی درک کردند. به این معنا شاید غیر از ابن‌رشد، هیچ فیلسوف مشائی و پیرو ارسطویی در فلسفه اسلامی نداریم. آن‌چه فیلسوفان مسلمان از فلسفه نوافلاطونی می‌دانستند عمدتاً از مجرای دو اثر اصلی و منحول آموخته بودند. یک؛ اثولوجیا، منسوب به ارسطو، که در اصل گزیده‌ای از «تاسوعات» افلوطین بوده است و دو؛ «خیر محض»، باز منسوب به ارسطو، که تلخیصی از کتاب «اصول الهیات» پروکلوس است. در واقع فیلسوفان اسلامی دو اثر مهم نوافلاطونی را اشتباهاً به ارسطو نسبت داده بودند و همین موجبات خلط فلسفه ارسطو و نوافلاطونی را فراهم کرد که البته هویت فلسفه اسلامی است و اشکالی ندارد.

«اصول الهیات» به صورت «خیر محض»، یکی از دو مجرای اصلی ورود فلسفه نوافلاطونی به عالم اسلام است. ما دقیقاً نمی‌دانیم در چه زمانی، کجا و به قلم چه کسی این کتاب به عربی ترجمه شده است. آیا مستقیماً به عربی ترجمه شده یا ابتدا در زبان یونانی تلخیص و بعدها به عربی ترجمه شده است؟ «اصول الهیات»، آثار متعددی در فلسفه اسلامی داشته است. اصلاً تحقیقی درباره این کتاب و تاثیرات آن بر فلسفه اسلامی انجام نشده است. همینقدر بیان کنم که عبدالرحمان بدوی، که تنها چاپ این کتاب را ارائه کرده، حاشیه‌های کوتاهی به این کتاب نوشته که خودش حاکی از اطلاعات نادرست بدوی است. بدوی هم درک درستی از محتوای این کتاب ندارد. چون فلسفه نوافلاطونی، فلسفه پروکلوس و اصول الهیات را نمی‌شناسد. تقریباً سطری و فصلی از این کتاب نیست که تأثیری در عالم اسلام نداشته باشد. من تصور می‌کنم که بعد از هزار سال ما هنوز درک کاملی از دقایق فلسفه اسلامی نداریم. خیلی موضوعات در فلسفه اسلامی مکرر نقل شده بی آنکه ما درک درستی از آنها داشته باشیم. اصل این مطالب را در منابع یونانی، از جمله در «اصول الهیات» می‌بینیم. خیلی موضوعات وجود دارد. من می‌توانم به آن تقسیم معروف ابن‌سینا از اقسام ماهیت یا کلی، یعنی تقسیم به «بشرط شیء»، «بشرط لا» و «لا بشرط» اشاره کنم. مسئله دهر و زمان در فلسفه میرداماد، مسئله اشراق و مراتب انوار در فلسفه سهروردی، اینها مستقیم و غیرمستقیم با محتوای کتاب «اصول الهیات» ارتباط دارد.

این کتاب بعدها در قرن دوازدهم به زبان لاتین ترجمه شد. یعنی تلخیصِ عربی موسوم به «خیر محض» بعدها به نام «کتاب العلل» یا Liber de Causis به زبان لاتین ترجمه شد و در فلسفه مدرسی قرن سیزدهم و بعد از آن هم اثر بزرگی گذاشت. با این توضیح که توماس آکوئینی اولین کسی بود که پی به انتحال این اثر برد و متوجه شد این اثر از ارسطو نیست، چه با آرای ارسطو تفاوت‌هایی دارد. و به درستی حدس زد که این اثر یک فیلسوف نوافلاطونی یا یکی از افلاطونیان باشد. البته کتاب اصول الهیات تاثیر دیگری هم در فلسفه مسیحی داشت. در ابتدای قرن ششم، نویسنده ناشناسی که خود را دیونوسیوس معرفی کرده بود، گزیده‌هایی از اصول الهیات را در قالب مسیحی تدوین کرد و این هم از آثار مهم و موثر در فلسفه مسیحی قرون وسطی بود. گفتم فیلسوف ناشناس، چون محققین امروز عقیده دارند که نویسنده این آثار، آنها را از اصول الهیات پروکلوس تلخیص کرده است. نوشته خود او نبوده و احتمالاً دیونوسیوس هم نام جعلی بوده است. به همین علت آن را به عنوان دیونوسیوس مجهول می‌شناسیم. دیونوسیوس تاریخی یکی از اصحاب پولس رسول بوده است که در مسیحیت حرمت بسیاری دارد و همین جعل نام هم یک مصونیتی برای نویسنده و آثار او ایجاد کرده است. این خلاصه‌ای از تاثیر این کتاب و سر تطور آن در عالم اسلام و مسیحیت است.

خود کتاب اصول الهیات به لحاظ ساختاری چه ویژگی‌هایی دارد؟

این کتاب تقریباً بی‌نظیر است. در عالم قدیم من نمونه‌ای از این کتاب نمی‌شناسم. این کتاب در یک نظم فوق‌العادۀ منطقی و هندسی و دقیقاً به تقلید از «اصول هندسه اقلیدوس» تالیف شده است. از این نظر، اولین نمونه از نظام‌های فلسفی است که بعدها ما نمونه‌های آن را در «اخلاق» اسپینوزا، آثار هگل و حتی ویتگنشتاین می‌بینیم. نظام به این معناست که فیلسوف اصلی را مقدمه قرار می‌دهد، آن را می‌پذیرد و طبق چند ضابطه منطقی چیزهای بعدی را از این اصل استنتاج می‌کند. لذا کل فلسفه او مبتنی بر یک یا چند اصل و ضابطه استنتاجی است. این چیزی است که بعدها ما نمونه‌های بزرگ آن را در فلسفه هگل می‌بینیم. در عصر جدید فلسفه هگل به این نظام‌سازی‌ها معروف است و ما می‌دانیم هگل، پروکلوس و کتاب اصول الهیات او را می‌شناخته و خوانده است. البته این بدین معنا نیست که در عصر باستان نظام فلسفی نداشتیم. شاید افلاطون هم یک نظام فلسفی داشته اما این نظام فلسفی در هیچ اثری حفظ نشده است و شاید خودش هم هیچگاه کوششی در جهت تنظیم فلسفه خود به صورت یک نظام واحد نکرده است. لذا این تنها نمونه از یک نظام فلسفی در دنیای باستان است که بعدها به تقلید از آن آثاری فراهم شد.

بحثی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه ما الان در جهان فوکو یا جهان پست‌مدرن ها زندگی می‌کنیم، بنابراین لاجرم باید سراغ ترجمه افکار فلاسفه معاصر و فلسفه جدید غرب برویم تا جهان را بشناسیم. حتی بحثی تحت عنوان تز «ترجمه به مثابه تفکر» مطرح می‌شود. از همین رو فضا خیلی به سمت ترجمه فلسفه معاصر غرب است تا کتاب‌هایی مثل اصول الهیات یا فلسفه باستان یا قرون وسطی! از طرفی هم شما بیان کردید که من سرباز فلسفه اسلامی هستم. آیا چنین فضایی این جمله شما شعاری و ایدئولوژیک نیست؟

مطلقاً من با نیت ایدئولوژیک این جمله را بیان نکردم. ما چاره‌ای جز این نداریم. تا گذشته خود را نشناسیم به امروز نمی‌رسیم و در گذشته‌ها دست و پا می‌زنیم. کسانی که گفتند ما در عصر فوکو زندگی می‌کنیم و طبعاً باید فلسفه‌های عصر جدید را بخوانیم و فرهنگ عصر جدید را بشناسیم، خود را در قلب اروپا و آمریکا تصور می‌کنند. نه جامعه ما از عصر قدیم فارغ شده و تجدد کامل در جامعه ما حاصل شده، آن چنان‌که در غرب می‌بینیم. غرب از گذشته خود گذشته و به عصر جدید رسیده است. فلسفه‌های جدید را هم پشت سر گذاشته و امروز صاحب فلسفه جدید است. ما در گذشته خود مانده‌ایم. گذشته غرب که هیچ، گذشته خودمان را هم نشناختیم. اگر غرب به عصر جدید رسیده و فلسفه، فرهنگ، هنر و ادبیات جدید خلق کرده است، چون فرهنگ و فلسفه و فکر قدیم خود را شناخته است. بیش از آن، آنها بعد از اینکه فلسفه و فرهنگ قدیم خود را شناختند به اقصی نقاط جهان به نام نهضت شرق شناسی رفته‌اند تا دیگران را هم بشناسند، تا نسبت خود را با دیگران را بیابند. ما گذشته خود را نشناختیم. ما ابن‌سینا را می‌شناسیم؟ ما فلسفه فارابی را می‌شناسیم؟ ما کندی و فردوسی را می‌شناسیم؟ مطلقاً نمی‌شناسیم.

اگر چهار کار درست در فلسفه، ادبیات و تاریخ ما باشد آن را هم غربی‌ها انجام دادند. ما چه کار کردیم؟ ما کاری هم‌تراز کار نیکلسون کردیم؟ کاری هم تراز کار ادوارد براون کردیم؟ تاریخ فلسفه‌ای بهتر از تاریخ فلسفه م.م.شریف و ماجد فخری و فیلسوفان غربی نوشتیم؟ مطلقاً ننوشتیم. هر کاری هم به تقلید از آنها کردیم، مضحک است. ما گذشته خود را نشناختیم. به همین علت در گذشته خود مانده‌ایم. چرا امروز ما در میانه سنت و تجدد سرگردان هستیم؟ این معضلات سیاسی و اجتماعی ما علتی جز این برزخ تاریخی ما ندارد. چه کسی گفته است ما در عصر فوکو زندگی می‌کنیم؟ ما همچنان در عصر مغول زندگی می‌کنیم. ما همچنان در عصر سلاطین و خلفای قدیم زندگی می‌کنیم. درست است که هر کسی گوشی هوشمندی دارد و پشت ماشین‌های آن چنانی می‌نشینیم منتهی ما مثل غرب از گذشته خود نگذشته‌ایم و فارغ نشدیم. ما هنوز اسیر گذشته هستیم چون گذشته خود را نشناختیم. این وضع ماست و تا گذشته خود را نشناسیم و تا متفکران قدیم خود را نشناسیم، قادر به خلق تفکر جدید هم نیستیم. چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه از غرب تقلید کنیم. آن هم یک تقلید کورکورانه؛ یعنی همچنان که ما صنعت غربی را وارد می‌کنیم، تفکر غربی را هم به شکل ترجمه وارد می‌کنیم. این حکایت امروز ماست. غافل از اینکه چه آن صنعت غرب، فناوری غرب و حیات جدید غربی و این رفاه غربی خود مسبوق به تاریخی است که ما طی نکردیم، چه تفکر جدید غرب مبتنی بر دو هزار و ۵۰۰ سال اندیشه‌ای است که ما نشناختیم. اشتباه اندر اشتباه است! فیلسوفان جدید غرب اعم از فوکو، هایدگر، هابرماس و دیگران، هر یک به فلسفه قدیم و تفکر قدیم غرب احاطه دارند. مسائل اینها در امتداد مسائل فیلسوفان قدیم است. استاد فسلفه ما که هایدگر و فوکو ترجمه می‌کند و تا به حال یک سطر از ارسطو، آگوستین و توماس نخوانده است چطور می‌تواند درکی از فلسفه هایدگر داشته باشد؟ موضوع رساله دکتری هایدگر دانس اسکوتوس است. کدام یک از مترجمان هایدگر، کسانی که درباره هایدگر در ایران قلم‌فرسایی می‌کنند اسم اسکوتوس را شنیده‌اند یا چیزی از اسکوتوس خوانده‌اند و می‌دانند؟ چطور می‌توان درباره هایدگر نوشت وقتی ما محتوای فکر او را نمی‌شناسیم؟ اینها مشکلات بزرگی است که منحصر به فلسفه و ترجمه فلسفه نیست بلکه فرهنگ و جامعه ما گرفتار این مشکلات است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط