شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۹
اندیمشک زیر آتش/ آمد و شد هواپیماها تمامی نداشت

به روایت یکی از شاهدان عینی، به آسمان که نگاه می‌کردی، انگار اتوبان جنگنده‌های دشمن شده بود. تعدادی می‌آمدند و تعدادی می‌رفتند و از کنار هم عبور می‌کردند. تمامی هم نداشتند. آن موقع ما نمی‌دانستیم این‌ها به کجا می‌روند. چند ساعت بعد خبر رسید مقصد این هواپیماها اندیمشک است.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): سال‌ها قبل، اواخر دهه ۱۳۸۰ بود که حسین بذرافکن در کتابی با عنوان «اندیمشک زیر باران آتش» از این جنایت جنگی بعثی‌ها نوشت. البته بعثی‌ها از همان روز نخست جنگ، از جنایت و کشتار هیچ ابایی نداشتند و هدف گرفتن مردم عادی و مناطق غیرنظامی را مجاز می‌شمردند. اما حمله هوایی آنان به اندیمشک، نمونه آشکارتری از شرارت‌های آنان بود. در چهارمین روز از آذر ماه ۱۳۶۵ با نزدیک به شصت هواپیمای جنگی به این شهر حمله کردند، حدود دو ساعت بی‌وقفه روی گوشه و کنار به‌ویژه میدان راه‌آهن آن شهر بمب ریختند، ساختمان‌های غیرنظامی و مناطق مسکونی را هدف گرفتند و حداقل ۳۰۰ نفر از مردم را شهید کردند. بیشتر از ۷۰۰ نفر از اهالی نیز در آن بمباران مجروح شدند.

زمانی که حسین بذرافکن به سراغ این سوژه رفت، هنوز بودند بسیاری از مردم اندیمشک که آن روز سخت را به یاد می‌آوردند. او با آنان به صحبت نشست، خاطرات‌شان را شنید و در کتابش ثبت کرد. برخی از آنان یک یا چند عزیزشان را در آن بمباران از دست داده بودند، برخی دیگر کارکنان راه‌آهن یا کادر درمان بیمارستان بودند و سایر شاهدان نیز، آن دوره لباس نظامی به تن داشتند. متأسفانه این کتاب، که با همه عیب و ایرادها و کاستی‌هایش، فصل مهمی از تاریخ معاصر کشور ما را ثبت و ضبط کرده و منبع خوبی برای مطالعه و آشنایی با آن جنایت بود، دیگر تجدید چاپ نشد و اکنون دسترسی به آن، برای عموم مخاطبان ممکن نیست.

در این کتاب می‌خوانیم: «اکبر مشت خود را گره می‌زند و به طرف هواپیماهای عراقی بلند می‌کند و فریاد می‌زند، نامردا، اگر می‌تونید تو جبهه با رزمنده‌هامون طرف بشین. چرا زن و بچه‌های بی‌دفاع رو بمباران می‌کنین. هر موقع تو جبهه‌ها شکست می‌خورن به شهرها حمله می‌کنن. عده‌ای که در اطراف اکبر ایستاده‌اند با مشت گره کرده فریاد مرگ بر صدام سر دادند…»

کتاب دیگری نیز درباره این جنایت بعثی‌ها وجود دارد که کاری از لیلی زارع و انتشارات بید است و عنوان «پرستوهای چهارم آذر» روی جلد آن به چشم می‌خورد. بخش نخست این کتاب، مجموعه‌ای از خاطرات شاهدان واقعه را در خود جای می‌دهد و روایت‌های دست اولی از آن بمباران سنگین به خواننده‌اش ارائه می‌کند. بخش دوم نیز دلنوشته‌هایی متعلق به خانواده مولف کتاب و مشاهدات خود او از آن روز است. همچنین ناگفته نماند که در کتاب «اندیمشک در جنگ عراق علیه ایران» کاری از مریم لطیفی نیز به این بمباران هوایی اشاره می‌شود. بمبارانی که از آن به طولانی‌ترین بمباران بعد از جنگ جهانی دوم تعبیر می‌شود.

اندیمشک زیر آتش/ آمد و شد هواپیماها تمامی نداشت

بدون نفی کوشش‌های مؤلفان این آثار، متأسفانه باید معترف بود که هیچ‌کدام از این کتاب‌ها، حق مطلب را درباره حادثه آن روز اندیمشک ادا نمی‌کنند و این ماجرا، به اصطلاح هنوز جای کار دارد. حق با سید محمد طباطبایی بود که چندی قبل در ایسنا نوشت: «انگار که قاعده بر این باشد؛ هر موضوعی که به ذات مهم‌تر است بی‌اهمیت‌تر می‌شود و بسیاری از موضوعات بی‌اهمیت به دلیل سلیقه یا منافع شخصی مورد توجه بسیار قرار می‌گیرد؛ نگاه خوشبینانه‌اش این می‌شود که از بعضی موضوعات مهم که شاید یک تراژدی باشند غفلت شده است. نه کتاب شاخصی درباره آن نوشته شده، نه فیلمی ساخته شده و نه دیگر رشته‌های هنری چندان توجهی به آن کرده‌اند، مگر جسته و گریخته… هیچ‌کدام چنان که باید در تولیدات خود به روزی که رنگ خونِ آن تا آخر تاریخ از دست عراقی‌ها پاک نمی‌شود توجه نکرده‌اند؛ حال آنکه در این تراژدی یک سو هواپیماهای جنگی عراق در آسمان بود و یک سو مردم بی‌دفاع اندیمشک روی زمین در میدان راه‌آهن شهر.»

شاهدان عینی و روایت‌هایی از روز جنایت

رضا لطفی‌نژاد، رزمنده‌ای که خودش یکی از شاهدان ماجرا بود روایت می‌کند که «اندیمشک، گلوگاه استان بود و به‌دلیل حضور پادگان‌های مهم نظامی در اطراف آن، بیمارستان شهید کلانتری و شهید بهشتی، راه‌آهن سراسری و پشتیبانی از جبهه و حضور فرزندانش در جبهه‌ها، دشمن بعثی را به‌شدت عصبانی کرده بود. بنده با توجه به اینکه دوره‌های بهیاری دیده بودم در بیمارستان به مجروحین امدادرسانی می‌کردم و صحنه‌های عجیب و دردآوری را می‌دیدیم که با کلمات قابل وصف و بیان نیستند که آدم را به یاد واقعه کربلا می‌اندازد. رژیم بعثی به‌دلیل نزدیکی کوت مرکز استان واسط عراق به شهرستان اندیمشک این شهر را برای سوختگیری جنگنده‌هایش انتخاب کرده بود و این هواپیماها می‌رفتند و دوباره برمی‌گشتند و بمباران خود را ادامه می‌دادند.»

علی عیسی‌نَمی از اهالی اندیمشک که آن روزها کار خبرنگاری انجام می‌داد نیز از شاهدان عینی بمباران بود. «در روز چهارم آذرماه ۱۳۶۵ وقتی اندیمشک را مورد هجوم قرار دادند؛ به این نیت که از این فاجعه، خبری مخابره کنم در محل بمباران حضور یافتم و حمله هوایی رژیم بعث آن‌چنان غیرانسانی و دلخراش بود که کار خبر را فراموش کردم و مانند هر انسان دیگری که در محل بود به کمک مجروحان و حمل پیکر شهدا پرداختم. حدود یک ساعت از حضورم در محل گذشته بود که آخرین هواپیماها در حال بازگشت بودند که راکتی به زمین اصابت کرد و در نزدیکی بنده منفجر شد و پایم به‌شدت جراحت برداشت و برای مداوا به بیمارستان شهید کلانتری اعزام شدم. این شهروند اندیمشکی اضافه کرد: وقتی رژیم بعث دست به چنین جنایتی زد، بنده تصور می‌کردم که ممکن است کسی از جزئیات این حمله آگاه نشود و به این فکر افتادم که از بیمارستان خبر را مخابره کنم و از پرسنل بیمارستان تلفنی در اختیار من قرار دادند و من به‌واسطه دوستانم توانستم این خبر را برای روزنامه‌های کیهان و جمهوری اسلامی گزارش بدهم و همان روز در صفحه نخست آنها به چاپ رسید.»

همچنین مرتضی طیبی از رزمندگان اندیمشکی که آن زمان یکی از نیروهای گردان حمزه و در پادگان کرخه مستقر بود روایت می‌کند: «آن روز حوالی ظهر داشتیم وضو می‌گرفتیم تا خودمان را برای نماز جماعت آماده کنیم که ناگهان وضعیت قرمز اعلام شد و پدافند هوایی شروع به مقابله با اهداف هوایی کرد. بمباران در منطقه جنگی برای ما مسئله عادی بود. آن روز این مورد را خیلی جدی نگرفتیم و زود هم برطرف شد، اما بعد دیدیم آمد و شد هواپیماها تمامی ندارد. به آسمان که نگاه می‌کردی، انگار اتوبان جنگنده‌های دشمن شده بود. تعدادی می‌آمدند و تعدادی می‌رفتند و از کنار هم عبور می‌کردند. تمامی هم نداشتند. آن موقع ما نمی‌دانستیم این‌ها به کجا می‌روند… چند ساعت بعد خبر رسید مقصد این هواپیماها خود اندیمشک است و شهر را به شدت بمباران کرده‌اند.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها