دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۲
سیر و سلوک محمدهادی از تهران تا سامرا

ٰاین سیر زندگی طبعا جزئیات بسیاری دارد که نویسنده کوشیده آن‌ها را با توالی زمانی در کنار هم قرار دهد.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- علی‌الله سلیمی: ادبیات پایداری در کشور ما زیر مجموعه‌های متعددی دارد که یکی از آن‌ها، ویژه آثار ادبی مرتبط با شهدای مدافع حرم است که در سال‎‌های اخیر رشد و توسعه روزافزونی پیدا کرده است. مولفان این آثار اغلب نویسندگان جوان و تازه‌نفسی هستند که با حضور متعهدانه خود در این عرصه روایت‌گری، جان تازه‌ای به این ادبیات نوپا و متعهد داده و آثار خلاقه و اغلب خواندنی خلق کرده و افق‌های این حوزه ادبی را توسعه بخشیده‌اند. یکی از این نویسندگان، الناز نجفی است که کتاب «خانه‌ای با عطر ریحان» را بر اساس زندگی شهید مدافع حرم، محمدهادی ذوالفقاری و در قالب زندگینامه داستانی به نگارش درآورده است.

ویژگی‌های این کتاب باعث شده به عنوان اثر برگزیده بخش داستان بهترین کتاب مدافعان حرم (جایزه شهید همدانی) انتخاب شود. همین انتخاب قالب «داستان» برای روایت‌گری یک اثر زندگینامه‌ای، از ویژگی‌های کتاب حاضر نسبت به آثار مشابه است. مولف زاویه دید اول شخص مفرد را برای بیان موضوع کتاب انتخاب کرده و این مسئله با توجه به آگاهی ضمنی خواننده که می‌داند شخصیت محوری داستان یک شهید مدافع حرم است که هنگام روایت‌ حضور فیزیکی نداشته و مولف اثر کل وقایع داستان را از زاویه نگاه او و برداشت خود از زندگی وی نوشته است، کنجکاو برانگیز است. این‌که نویسنده با این رویکرد چگونه می‌خواهد به زوایای پیدا و پنهان زندگی شخصیتی که اکنون در قید حیات دنیایی نیست سرک بکشد و جزئیات زندگی او را روایت کند. داستان زندگی راوی از یک ایستگاه ایست بازرسی در شهر تهران شروع می‌شود که محمدهادی با تعدادی از دوستانش برای افزایش امنیت محله، ایستگاه ایست بازرسی ایجاد کرده‌اند. به مرور، محمدهادی گریزی به گذشته و نحوه پیوستن به بچه‌های مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌زند که در این خصوص، نقش یک مسئول فرهنگی در این مسجد، پررنگ و تاثیرگذار است. شخصیت سیدعلیرضا مصطفوی، در این اثر به منزله کاشف شخصیت محمدهادی و پرورش‌دهنده روح بی‌قرار او عمل می‎‌کند. سیدعلیرضا در یک فلافل‌فروشی با محمدهادیِ ترک‌تحصیل‌کرده آشنا و پای او را به مسجد و بعدها مراکز آموزشی دینی باز می‌کند. به این شکل تحول شخصیتی محمدهادی با تشویق و راهنمایی سیدعلیرضا محقق می‌شود و او درجات اولیه علمی و معرفتی را طی کرده و در کسوت یک طلبه جوان به مدارس علوم دینی شهر نجف راه می‌یابد. در این هنگام غائله داعش شروع می‌شود که محمدهادی هم به جمع مدافعان حرم می‌پیوندد و سرانجام در اطراف سامرا به شهادت می‌رسد و طبق وصیت خودش در قبرستان وادی‌السلام، حوالی حرم امیرالمومنین(ع) به خاک سپرده می‌شود.

این سیر زندگی طبعا جزئیات بسیاری دارد که نویسنده کوشیده آن‌ها را با توالی زمانی در کنار هم قرار دهد. هر چند در جای جای داستان زندگی راوی، بازگشت به گذشته وجود دارد که متناسب با رویدادها صورت می‌گیرد. یکی از چالش‌های بزرگ این نوع روایت‌های داستانی که پایان اثر پیشاپیش معلوم است، خنثی شدن عنصر کشمکش در بافت داستانی اثر است که خواننده، کنجکاو سرانجام داستان نیست، چون می‌داند که راوی در پایان اثر قرار است به شهادت برسد و حدس و گمان دیگری برای پایان سرنوشت او و همچنین پایان اثر متصور نیست. این چالش دامنگیر کتاب حاضر هم هست. به ویژه این‎که در مقدمه کتاب هم به خلاصه این زندگی- شروع تا سرانجام- اشاره شده است.

این مسئله بیشتر از آن جهت قابل توجه است که در نظر بیاوریم برای قالب داستانی، لو نرفتن پایان داستان، از هر موضوع دیگری بااهمیت‎‌تر است. بنابراین، در اثری مانند خانه‌ای با عطر ریحان، که پایان داستان از همان ابتدای اثر معلوم است، نویسنده باید روی دیگر ظرفیت‌های قالب داستان تمرکز کند که در این اثر، چگونگی سیر وقایع، به عنوان یک کشش روایی نقش‌آفرینی می‌کند. این‌که چگونه یک پسر جوان ترک‌تحصیل‌کرده که در یک فلافل‌فروشی به عنوان کارگر ساده کار می‌کند، به یک طلبه و عالم دینی تبدیل و سرانجام به عنوان یک رزمنده و در نهایت، شهید مدافع حرم به دیدار معبود می‌شتابد. این سیر تحول شخصیتی، حلاوت و جذابیتی به متن داده که خواننده را کنجکاو می‌کند گام به گام با قهرمان داستان پیش برود تا مراحل سیر و سلوک عرفانی او را از نزدیک شاهد و در جریان تکامل شخصیتی او قرار بگیرد.

برای این نزدیکی خواننده با قهرمان داستان که یک طلبه شهید است و تکه‌کلام‌ها و دایره واژگانی خاص خود را دارد، نویسنده از آرایه‌های ادبی گوناگون و نثر فاخر که معمولاً بین خواننده و متن فاصله‌گذاری می‌کند، پرهیز کرده و با بهره‌گیری از کلمات ساده و در مواردی محاوره‌ای، نثر و زبان متن را به قالب ادبی خاطره نزدیک کرده تا در هنگام خوانش اثر، این حس به خواننده دست دهد که دارد خاطرات یک روحانی شهید مدافع حرم را از زبان خودش مطالعه می‌کنند. یکی از بخش‌های مهم داستان، لحظه شهادت محمدهادی است که با توجه راوی بودن وی، مخاطب انتظار دارد ترفند نویسنده برای روایت این بخش را هم شاهد باشد. او تا لحظه شهادت و لحظاتی بعد را هم به زیبایی روایت می‌کند. یک داعشی با بولدوزر مملو از مواد منفجره به ساختمانی محمدهادی و نیروهای دیگر مستقر هستند می‌کوبد.

«بولدوزر، سرعتش را زیادتر کرد و با وارد شدن به محوطه خانه...
کسی صدایم زد و گفت:«هادی بیا!»
سرم را برگرداندم تا صاحب صدا ببینم؛ صدایی بود شبیه همه آواهایی که در زندگی‌ام از شخص‌های مختلف شنیده بودم و بی‌شباهت به صدای یک نفر! صدا انعکاس پیدا کرد و از هر انعکاس صدای کسی از دل زمان شنیده شد!»
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها