سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – مانی سپهری: در تاریخ ادبیات، اگر بخواهیم پیشینۀ دست انداختن بوروکراسی و طنز برآمده از مناسبات معیوب بوروکراتیک را ردیابی کنیم، یکی از سرچشمههایی که به آن میرسیم، بیشک ادبیات روسیه و خصوصاً آثار نیکلای گوگول است. روسها در شوخی با بوروکراسی و محیطها و مناسبات کارمندی جزو پیشگامان محسوب میشوند و در این مورد، گوگول، خصوصاً با نمایشنامۀ «بازرس»، رمان «نفوس مُرده» و داستان کوتاه «شنل»، از سردمداران بهحساب میآید. نیشوکنایههای زهرآلود گوگول به بوروکراسی و فساد اداری در روسیۀ زمان خود، بعدتر بر طنز دوپهلوی یکی به نعل بزن و یکی به میخِ اوایل دوران شوروی، بهویژه آثار دو طنزنویس به نامهای ایلیا ایلف و یوگنی پتروف که با رمان «دوازده صندلی» مشهور شدند، تأثیر گذاشت و با گذار از طنز کافکایی و درآمیختن با آن، به ادبیات اروپای شرقی کمونیست تسری یافت. کافکا توتالیتاریسمِ عجین با بوروکراسی را در آثارش برجسته کرد و با ترسیم نوعی مرگ بوروکراتیک در آثارش و درآمیختن بوروکراسی با مقولۀ مرگ، وجهی فلسفی نیز به آن بخشید.
رمان «ساشا، سلام!» دیمیتری دانیلوف، نویسندۀ معاصر روس، که از آثار مهم این نویسنده است، چنین سنتی را در پشت سر دارد، بهعلاوۀ سنت رمان ویرانشهری که با «۱۹۸۴» جورج اورول و «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی، شاخص شد؛ بماند که این دو رمان نیز خود یک رمان ویرانشهری روسی را در پشت سر داشتند که رمان «ما» اثر یوگنی زامیاتین بود. «ساشا، سلام!» از تمام این سنتها چیزی به وام میگیرد تا فضای ویرانشهریبوروکراتیک آبزورد خاص خود را بسازد.
«ساشا، سلام!» از همان ابتدا، بهطرزی کُمیک، یک سیستم نظارتی شبه اورولی را تداعی میکند، البته با این تفاوت که گویی دوربین «اکران دوربُرد» «۱۹۸۴» جورج اورول، که شهروندان از طریق آن تحت نظارتند، در «ساشا، سلام!» نقش راوی رمان را عهدهدار است و مهمتر اینکه این راوی که گویی بر شخصیت اصلی داستان و آنچه بر او میگذرد کنترل و سلطه و نظارت دارد و حتی خود روی او و همسرش اسم میگذارد و آنها را، بهعنوان شخصیتهایی داستانی، حین روایت کامل میکند، همهچیز را هم نمیتواند کنترل کند و انگار که بعضی چیزها را نمیداند و کاریکاتوری از «اکران دوربُرد» رمان اورول است. این شمایل کاریکاتوری از «اکران دوربُرد» اما فقط وجهی از ماجراست. دانیلوف در «ساشا، سلام!» یک ویرانشهر دموکراتیک را طراحی کرده و در این مورد، رمانش با «دنیای قشنگ نو» هاکسلی پیوند میخورد. از همین رو، راوی کنترلگرش هم چهبسا دارد با ژستی دموکراتمنشانه به ندانستن بعضی چیزها تجاهل میکند که بگوید «ما هم مثل شما آدمهایی عادی هستیم و با شما برابریم و از خیلی چیزها خبر نداریم»، حال آنکه به نظر میرسد راوی، خوب میداند چه خبر است. بنابراین فراداستان در این رمان، به فلسفه و جهانبینی پشت اثر برمیگردد و صرفاً یک تفنن و شوخطبعی تکنیکی نیست.

داستان «ساشا، سلام!» از این قرار است که سریوژا، شخصیت اصلی داستان که راوی از جایی بهبعد این اسم را رویش میگذارد، در روسیهای که البته خیلی هم روسیۀ واقعی نیست و بیشتر یک روسیۀ تخیلی متعلق به آینده به نظر میرسد، به اعدام محکوم شده است. روسیه در این داستان، بیشتر یک جغرافیای خیالی است که از عناصر روسیۀ واقعی بهعلاوۀ تخیل، پدید آمده است. سریوژا در این رمان، در وضعیتی کافکایی گرفتار است با این تفاوت که سیستم بوروکراتیک با او، دست کم در ظاهر، قدری مهربانتر از سیستم بوروکراتیکی است که یوزف کا، شخصیت اصلی رمان «محاکمه» کافکا، با آن درگیر است. بوروکراسیای که سریوژا گرفتار آن است برآمده از یک سیستم دموکراتیک است که داعیۀ بشردوستی دارد اما در عین حال، ویرانشهر (دیستوپیا) مینماید. گروتسک گوگولوار دانیلوف در همین بوروکراسی ویرانشهری دموکراتیک است که رخ مینماید. در این ویرانشهر، کارمندان به اربابرجوع لبخند میزنند، او را حسابی تحویل میگیرند، چای و قهوه تعارفش میکنند و با لبخند او را بهجانب مرگ هدایت میکنند. اما جرمی که راوی بابتش به مرگ محکوم شده، در قیاس با جرمهایی که در ویرانشهر دموکراتیکِ رمان مجازات اعدام ندارند، ناچیز است و در حد چنین مجازات سنگینی نیست. با این حال، مقامات معتقدند که کاری که او کرده مغایر اخلاقیات و قوانین و آرمانهای بشردوستانه است. شیوۀ اعدام هم هولناک و در عین حال کمیک است و اینجا دیگر کافکا حضور خود را تمامقد در رمان دانیلوف به نمایش میگذارد. شیوۀ اعدام به این گونه است که یک مسلسل در سقف محل هواخوری جایی به نام «کارگاه» که در واقع همان زندان است، کار گذاشته شده و این مسلسل قرار است راوی را تیرباران کند. راوی باید تا زمان اجرای حکم، در «کارگاه» زندانی باشد. این زندان البته متفاوت با تصور معمول از زندان است. سلول سریوژا به اتاق هتلی سهستاره شبیه است. سریوژا لپتاپش را هم با خودش به آنجا برده و محل کارش هم یک کامپیوتر پیسی در اختیارش گذاشته که بتواند با آن در زندان، تا وقتی زمان اعدامش فرا برسد، به کارش ادامه دهد. زمان اجرای حکم، نامعلوم است و به الگوریتمهای خود مسلسل واگذاشته شده است. هیچکس نمیداند مسلسل کِی به محکوم شلیک خواهد کرد. شاید خیلی زود، شاید خیلی دیر، و شاید هم اصلاً شلیک نکند و سریوژا به مرگ طبیعی بمیرد. تصمیم با خود مسلسل است. اینجاست که رمان، ضمن طعنه به خشونتی که فقط خاص یک نظام توتالیتر نیست و یک نظام ظاهراً دموکراتیک هم میتواند از آن برخوردار باشد و ضمن کنایهاش به سیستمهای هوشمندی که روزبهروز بیشتر عنان اختیار و کنترل انسانها را بهدست میگیرند، وجهی فلسفی نیز مییابد و بوروکراسی مدرن و تکنولوژیک را به مفهوم مرگ، بهعنوان آنچه از رگ گردن به آدم نزدیکتر است، پیوند میزند. «ساشا، سلام!» اینگونه از یک هجو نقادانۀ سیاسیاجتماعی فراتر میرود و خواننده را وارد یک موقعیت فلسفی و هستیشناختی آبزورد میکند.
دیمیتری دانیلوف در رمان «ساشا، سلام!» با نگاهی نقادانه به ترسیم جهانی میپردازد که در آن فضای مجازی بر واقعیت سلطه دارد و خود بخشی از واقعیت شده و واقعیت را خلق میکند. شیوۀ روایت رمان، جدا از آن موضوع کنترل اورولی که به آن اشاره شد، در این نگاه نیز ریشه دارد. در این رمان میبینیم که چطور در دنیای مجازی، فاجعه به اسباب سرگرمی کاربران بدل میشود، چنانکه وقتی سریوژا از داخل زندان، پستی در فیسبوک میگذارد و وضعیت خودش را بهعنوان یک محکوم به مرگ که هر لحظه ممکن است حکمش ناغافل اجرا شود، توضیح میدهد، یکباره فالوورهایش زیاد میشوند و کامنت است که بهسویش سرازیر میشود؛ کامنتهایی سطحی و پوچ، شامل فحش و دلداری و شعف و نظایر اینها.
در «ساشا، سلام!» با دنیایی بهظاهر دموکراتیک اما سرد و خشن مواجهیم. دنیایی که نوعی سردی و خشونت مؤدبانه بر آن حاکم است و شیوۀ روایت رمان نیز در راستای القای همین سردی و خشونت مودبانه طراحی شده است.
دیگر ویژگی رمان، استفاده از تکنیکهای سینمایی و تئاتری در روایت و صحنهپردازیهای آن است، که بخشی از آن به تجربههای نویسنده در تئاتر برمیگردد.
رمان «ساشا، سلام!» با ترجمۀ زینب یونسی در نشر برج منتشر شده است.
نظر شما