محمد صابری، نویسنده و منتقد ادبی گفت: ناکامترین ژانرهای آزموده در این کهنه روایت مهجور ژانرهای فلسفی و جنایی است و یکی از دلایل را فاصله معنادار ذهنی مؤلف ایرانی با ادبیات نوین اروپا میدانم.
در سالهای گذشته برخی از نویسندگان جوان به سمت نگارش داستانهایی در ژانرهای فانتزی، علمیتخیلی، گمانهزن، آرمانشهر و پادآرمانشهر رفتند. این درحالی است که به گواهی اغلب منتقدان، آثار موفق ارائه شده در این حوزه انگشتشمار هستند.
در دومین گفتوگو از این پرونده، از محمد صابری درباره پیشنیه ادبیات مدرن ایران در انواع ژانرهای ادبی، آثار ژانری موفق و دلایل کماقبالی نویسندگان داخلی در خلق داستانهایی در ژانرهایی همچون علمیتخیلی، معمایی و جنایی پرسیدیم.
صابری نویسنده، شاعر و منتقد ادبی است که آثاری همچون «با زبانی به خط تنهایی»، رمانهای «تابستان خیس» و «مثلث عشق» و مجموعههای غزل «گلوبند» و «زخمهای کاغذی» را در پرونده کاری خود دارد.
با توجه به پیشینیه داستان مدرن ایران چه ژانرهایی در ادبیات داستانی ایران وجود داشته است؟
داستان مدرن و یا رمان نو آن گونه که آلن روب گریه از پایهگذاران و پدیدآورندگان نامی این گونه ادبی در ادبیات فرانسه و یا حتی دنیا میگوید پارامترهایی دارد که به سختی میتوان همه آنها را در ادبیات مدرن ایرانی دید. چشمچرانی، به زبان درآمدن اشیا و مکان، زاویه دید محدود و جریان سیال ذهن و دست آخر به صحبت در آمدن مخاطب در حین قصه مؤلفههایی است که هر تعریف و بازگویی و تطبیق هر کدامشان مثنوی هفتاد من کاغذ است اما اگر بخواهم به ایجاز و اختصار این تحلیل و تطبیق را با ادبیات یک صد سال اخیر ایران موازنهسازی کنم به دو نام برجسته باید اشاره کرد. یکی «بوف کور» هدایت در نیمه اول و «سلوک» دولتآبادی در نیمه دوم این یکصد سال و پس از این تعداد انگشتشماری را میتوان برشمرد که مدرنیته ایرانی در این باب مصداق دارد. با این پیشینه کمینه میتوان گفت از دیرباز تا هنوز وجه غالب ژانر در ادبیات ما همان ژانر بومی، قبیلهای به شمار میآید و بس.
چه ژانرهایی در ادبیات داستانی ایران موفق و پرطرفدار و چه ژانرهایی ناکام ماندهاند؟
به گمان من ژانرهای تاریخی، روانشناختی و بومی با پس زمینه سیالیت ذهن از ژانرهای موفق این دوره از ادبیات داستانی ایرانی به شمار میآیند. «جای خالی سلوچ» دولتآبادی، «چشمهایش» علوی و «ملکوت» بهرام صادقی نمونههای موفق و ماندگار این دسته از ژانرها به شمار میآیند و در ادامه ناکامترین ژانرهای آزموده در این کهنه روایت مهجور ژانر فلسفی و جنایی است و یکی از دلایل آن را نیز فاصله معنادار ذهنی مولف ایرانی با ادبیات نوین اروپا میدانم.
با توجه به ورود مبانی و تئوری نظری در دورههای داستاننویسی ارتباط نظریههای مختلف با مختصات ژانر چیست؟
یک ارتباط تنگاتنگ دوسویه و دال و مدلولی مطرح است. آن روز که باختین نظریه چندآوایی و یا کارناوال را در ادبیات مدرن مطرح کرد کمتر کسی گمان میبرد معمار پیر این نقد و نظر همان داستایفسکی مشهور است. باختین بود که «جنایت و مکافات» را جراحی کرد و صداهای مختلف آن را شنید و به دنیا معرفی کرد. غیبت معنادار داستایفسکی در داستان نیز از کشفهای مهم باختین بود، همان که بعدها روب گریه و ساروت و دوراس و بوتور از آن در پیریزی بنای رمان نو استفاده کردند و از این دست مثال برای تبیین این نظر بسیار است. با این حساب ژانرهای ادبی یکی از دل این تئوریها متولد و به دنیا معرفی شدند. نتیجه آنکه «جنایت و مکافات»، «مادام بواری» گوستاو فلوبر و «آناکارنینا»ی لئو تولستوی را میتوان روانشناختیترین ژانر ادبی دانست.
آیا نقد ادبی در انواع ژانر، مختصات متفاوتی را طلب میکند؟
نقد ادبی از گونه که تی اس الیوت برایمان تبیین کرده، نقدی تحلیلگر و قائل به تاویل متن به دور از هرگونه قضاوتگری و سطحینگری و سلیقهای دیدن است و اگر این گفته فصیح و موجز الیوت مبنای بحث باشد بیتردید هر ژانر ادبی را باید با رویکردی دقیق به بوتهی نقد کشاند. به عنوان نمونه برای نقد ژانر تاریخی نقد مارکسیستی و یا اسطورهشناختی و یا برای ژانر روانشناختی به نقد پساساختارگرایانه نیازمندتریم تا مثلا نقد فرمالیستی تمام ابزارهای لازم را به ما میدهد.
برخی کمرنگ بودن ادبیات ژانر و استفاده از ژانرهای مختلف را محصول مواردی همچون فقر دانش ادبی، نبود نقد تخصصی و سلیقه مخاطبان میدانند. نظر شما چیست؟
فقر دانش ادبی، نبود نقد تخصصی و ذائقه مخاطب یک سوی ماجرا هستند و آن سوی عدم ارتباط با ادبیات نوین جهانی، محدودیتهای ممیزی و سطحینگریها و جزماندیشیها اصلیترینهای این معضل بزرگ در ادبیات دیروز و امروز ماست. روزگاری دور تولستوی به فرزندان خود آموخت که اگر میخواهند بنویسند به پاریس بروند چراکه دروازهای تمدن بشری از زیر طاق پیروزی میگذرند و پس از آن نویسندگان برجستهای چون ارنست همینگوی، جیمز جویس، سامرست موام و ولادمیر ناباکوف همگی برای بهتر دیدن و نوشتن به پاریس مهاجرت کردند. نکته اینجاست که همگی این سفرکردهها خود در سرزمین ادبیات روس و بریتانیا و ایرلند پرورش یافته بودند اما نیک دریافته بودند برای نوشتن باید دنیا را دید و چه موزهای از تمدن و فرهنگ و ادبیات، بزرگتر و کاملتر از پاریس؟
لطفا از دیگر دلایل آن نیز بگویید.
پایین بودن سطح مطالبات مخاطب، نبود بستر مناسب برای پرورش مخاطب جدی، نابسامانی فضای مجازی، شتابزدگی مولف در به ثمر رسیدن استعدادهای لازم برای آفرینش، بیحوصلگی، نگاه اقتصادی صرف ناشران به این مقوله و در یک کلام دلزدگی میان عام و خاص در این حوزه از ترینهای این درجازدگی به شمار میآیند.
نظر شما