نود و یکمین شماره از فصلنامه «پژوهشهای فلسفی کلامی» به صاحب امتیازی دانشگاه قم به زیور طبع آراسته شد.
عناوین مقالات این شماره بدین قرار است: «بررسی مقایسهای علوم شناختی دین و معرفتشناسی اصلاحشده»، «استدلالی علیه تقریر ویلیامزی از درونیگرایی در دلایل عملی»، «رویکرد تحتاللفظی یا داروینی در معرفتشناسی تکاملی از نگاه مایکل روس»، «چالش عقل و ایمان در سنّت اسلامی: پژوهش موردی امام محمد غزالی»، «چالشهای اخلاقی اصلاح نژاد لیبرال بر اساس اصل عدالت»، «نسبت فلسفه اخلاق کانت با زوال اندیشه سیاسی در فلسفه او»، «مبانی فلسفی جرمانگاری؛ تحلیل رذایل اخلاقی از چشمانداز نظریه خودحاکمیتی و اصل آسیب».
در چکیده مقاله «بررسی مقایسهای علوم شناختی دین و معرفتشناسی اصلاحشده» میخوانیم: «در معرفتشناسی اصلاحشده، بر اساس قابل اعتماد بودن کارکردهای قوای شناختی، گفته میشود که بدون برهان یا شواهد طبیعی میتوان به صورت بیواسطه به خداوند باور داشت. برخی از مدافعان علوم شناختی دین نیز در صدد فراهم آوردن شواهدی از علوم شناختی برای تبیین باورهای دینی هستند، به نحوی که نشان دهند به صورت طبیعی در انسان سازوکاری برای شناخت خداوند وجود دارد تا آن را دلیلی بر وجود خدا قرار دهند. در سالهای اخیر تلاشهایی برای ترکیب این دو رویکرد و استفاده از نتایج تجربی علوم شناختی در جهت تأیید معرفتشناسی اصلاحشده صورت گرفته است. مقاله پیش رو، ضمن اذعان به برخی شباهتها بین این دو نظریه، درصدد انکار منتج بودن تلاشهایی است که علوم شناختی دین را مبنایی علمی برای تأیید معرفتشناسی اصلاحشده میدانند. این کار در این مقاله از طریق اشاره و ارائه دلیل به نفع تفاوتهای بنیادین این دو نظریه صورت گرفته است. دو استدلال برای نشان دادن تفاوت بنیادین آنها ارائه میشود. استدلال اول مبتنی بر تفاوت در خاستگاه دو نظریه است. طبق این استدلال، ابزار بسیار فعال کشف عامل در علوم شناختی دین یک واسطه، برهان یا شاهد علمی برای اثبات خداست، در حالی که بنای معرفتشناسی اصلاحشده بر کنار گذاشتن این واسطهها و تبیین معقولیت باور به خدا بدون توسل به برهان است. طبق بیان برخی نظریهپردازان علوم شناختی دین، آنچه موجب سوگیری انسانها نسبت به عوامل هوشمند میشود، یک ویژگی فرعی و غیرسازگار در چرخه تکاملی انسان است. عدهای از آنها، ایجاد این ویژگی را دلیل بر وجود خدا میدانند، اما فارغ از درست یا غلط بودن این استدلال، سوگیریهای شناختی انسان در این استدلال، یک حد وسط و یک قرینه برای اثبات وجود خداست. استدلال دوم پیرامون تفاوت دو نظریه، بر روی نتیجه آنها تأکید میکند. مسئله علوم شناختی دین تولید باور است، در حالی که مسئله معرفتشناسی اصلاحشده عقلانیت باور است. با تمسک به ابزار بسیار فعال کشف عامل صرفاً میتوان در مورد چگونگی ایجاد یک باور، صرفنظر از عقلانی بودن آن، اظهارنظر کرد. اما این مقصود معرفتشناسی اصلاحشده را تأمین نمیکند.»
در طلیعه مقاله «استدلالی علیه تقریر ویلیامزی از درونیگرایی در دلایل عملی» آمده است: «برنارد ویلیامز در مقاله «دلایل درونی و بیرونی»، به سود درونیگرایی در دلایل برای عمل استدلال میکند. طبق تقریر او از درونیگرایی در دلایل، فاعل A دلیل دارد که عمل Φ را انجام دهد، اگر و تنها اگر A میلی به ψ داشته باشد که انجام Φ آن را برآورده کند و همچنین باور داشته باشد که با انجام Φ میل او به ψ برآورده میشود. به باور ویلیامز، اگر شخص A میل سابق به ψ نداشته باشد و از طریق تأمل درباره فکتهای مرتبط به آن عمل هم نتواند میلی در خود به انجام دادن آن ایجاد کند، آنگاه معقول است که ادعا کنیم A دلیلی برای انجام دادن آن عمل ندارد. ویلیامز ادعا میکند که تمام دلایل عملی منحصر در دلایل درونی هستند. در این مقاله علیه نگاه ویلیامز استدلال خواهد شد. پس از توضیح عقلانیت توصیفی و هنجاری، و بررسی دیدگاههای رقیب درباره عقلانیت امیال و باورها، از طریق ایده سزاوار ملامت بودن، مسئولیت، و داشتن دلیل عملی نشان داده میشود که اعمالی وجود دارد که فاعلهای اخلاقی برای انجام دادن آنها سزاوار ملامت هستند، و در نتیجه دستکم برای شماری از اعمالِ خود دلیل عملی نامبتنی بر میل دارند. ضدشهودی بودنِ عاقل شمردنِ فردِ اخلاقگریز و منفعتگریز در نظر اکثر مردم و وجود نهادهای اجتماعی مهارکننده اعمال او مدعای فوق را تأیید میکند.»
در چکیده مقاله «رویکرد تحتاللفظی یا داروینی در معرفتشناسی تکاملی از نگاه مایکل روس» میخوانیم: «دو رویکرد اصلی در معرفتشناسی تکاملی وجود دارد: رویکرد تمثیلی یا اسپنسری، و رویکرد تحتاللفظی یا داروینی. در رویکرد دوم، که پژوهش حاضر به بررسی آن از نگاه مایکل روس خواهد پرداخت، مدعا آن است که نه تنها رشد و تکامل بدن حیوانات و انسانها محصول و نتیجۀ انتخاب طبیعی است، بلکه رشد ساختارهای ذهنی آنها نیز محصولِ انتخاب طبیعی است. حامیانِ این رویکرد خود به دو دسته تقسیم شدهاند: نخست، معرفتشناسانی چون لورنز، ریدل و ووکتیتس، که معرفتشناسی تکاملی را مکمِّلِ فلسفۀ انتقادی کانت میدانند؛ دوم، معرفتشناسانی چون کِلارک که معرفتشناسی تکاملی را به شکّاکیت هیومی مرتبط میکنند. روس نیز همچون کِلارک معرفتشناسی تکاملی را مکمِّلِ فلسفه هیوم میداند و بر این باور است که ذهن انسان مانند لوحی سفید نیست، بلکه به واسطۀ استعدادها و ظرفیتهای فطری یا قواعد اپیژنتیکِ ثانوی مجهز شده است. بنابراین، روس نیز نظیر کواین تمایزی میان گزارههای تحلیلی و ترکیبی نمیگذارد، بلکه همۀ آنها را از سنخ گزارههای ترکیبی و پسینی میداند، با این تفاوت که کواین برای تأیید مدعای خود به دلایل فلسفی تمسّک جسته است، اما روس به دلایل زیستشناختی استناد میکند. دیدگاه روس با نقدهای گوناگونی مواجه شده و روس به آنها پاسخ داده است. در این مقاله، ابتدا گزارشی از دیدگاههای مذکور ارائه و مبانی و مؤلفههای نظریات فوق استخراج میشود، و سپس مورد نقد و بررسی قرار میگیرد. در نهایت این نتیجه حاصل میشود که هرچند معرفتشناسی روس نسبت به معرفتشناسی کواین از وجوه برتری برخوردار است، اما خود اشکالاتی از جمله دوری و خودشکن بودن دارد.»
نظر شما