وی افزود: در بین آثار راه یافته به بخش پایانی داوری، حدود چهارده، پانزده اثر خیلی خوب هستند و از کسانی که توقع قصه شنیدن نداشتیم، قصههای خوبی شنیدیم که حسابی غافلگیرمان کرد. در مواجهه با تعدادی از ویدئوهای ارسالی، با افرادی مواجه شدیم که کاملاً مشخص است اصول قصه و روایت را میدانند و ما هم با رغبت آماده شنیدن شدیم. آنچه من را شگفتزده کرد، این بود که فردی در ویدئو مقابلم بنشیند و بگوید مثلاً در هشت سالگی میخواسته چه کاره شود و چه رویاهایی داشته و این آرزوها در ۱۲ سالگی چه شده، در ۲۰ سالگی به کجا رسیده، در ۳۰ سالگی چه رویاهایی داشته، آرزوهای ۴۰ سالگیاش چه بوده و حالا که ۴۸ ساله است جلوی دوربین میگوید هیچ کدام از آرزوهایش بر آورده نشده و امروز راننده اسنپ است، اما جالب است که او هنوز هم در دلش آرزو دارد! چنین نمونههایی در آثار ارسالی به جشنواره قصهگویی کاملاً امیدوار کننده و جذاب است.
کارگردان «دختری با کفشهای کتانی» در پاسخ به اینکه به عنوان یک سینماگر که فیلمهایش داستانگو هستند، تفاوت دیدگاه یک داستاننویس برای خلق قصه و نحوه رویکردش به روایت رویدادها را در مقایسه با مردم عادی در چه میداند، توضیح داد: این مسئله مربوط به چگونه نگاه کردن است و به زیست و نوع بزرگ شدن آدمها برمیگردد. همه چیز مربوط است به اینکه یک بچه بازیگوش باشد، سرک بکشد به همه جا و دقت داشته باشد و حواشی را ببیند. دیدن جزئیات و مسائل پیش پا افتاده یک بخش است، بخش دیگر مربوط است به اینکه ما اگر بخواهیم همه جذابیتهای فرهنگ و هنر را در یک کلمه خلاصه کنیم، اسم آن یک کلمه میشود «قصه»!
این داور جشنواره قصهگویی همچنین اظهار کرد: تا به ما میگویند قصه، ذهنمان پر از رویا و خیال میشود و کنجکاو میشویم تا بدانیم قرار است چه قصهای بشنویم و به کجا سفر خواهیم کرد. باید دید چگونه دل میکنیم و با خیال و رویای قصه همراه میشویم. اگر کسی خوب نقاشی میکشد یا خوب فیلم میسازد و...، بر این اساس است که استعداد قصهگویی دارد. استعداد قصهگویی از کجا میآید؟ این استعداد از قصه شنیدن میآید؛ اینکه آدم دوست داشته باشد قصه بشنود و وقتی قصهای میشنود، دلش بخواهد آن را بازگو کند.
صدرعاملی گفت: آرزو میکنم این روزها بچهها به واسطه انبوه انرژی و دسترسی بی حد و حصری که به اطلاعات دارند چه دیداری و چه شنیداری یک چیز را در ذهنشان مدیریت کنند؛ آن مدیریت یعنی دوست داشتن قصه، قصه گفتن و قصه شنیدن. قصهها پر از راز و رمز و دارای فراز و نشیبهای متنوعی هستند و انسان را فعال کرده و امکان بروز خلاقیتهایش را به او میدهند.
وی همچنین در پاسخ به پرسشی فانتزی با موضوع اینکه در صورت امکان برای بازگشت به دوران کودکی، چه قصه و روایتی را از آن دوران طراحی خواهد کرد، اظهار داشت: قطعاً این موقعیت میتواند زمینهساز کلی قصه جالب و خاطرهانگیز باشد. اتفاقاً در همین جشنواره قصهگویی آثاری را داشتیم که از جنبههای خلاقانهای به خاطرههای کودکی پرداخته بودند. اما خودم اصلیترین قصهای که میتوانم در موردش فکر کنم، قصه محله است. قصه بچههایی که با هم در یک کوچه بزرگ شدهاند، کوچهای که بنبست نبود، اما کوچهای فرعی در خیابان شکوفه امروزی بود که ما قبلا به آن شهباز و میدان ژاله میگفتیم.
صدرعاملی ادامه داد: در آن محله دوستان عجیب و غریبی داشتم و هر کدام به راهی رفتند؛ یکی فوتبالیست شد، یکی خواننده، یکی کشتیگیر، یکی بازیگر و... فرض میکنم آن روز با محمد صالحعلاء که همسایهام بود، هادی نراقی فتوحی، مسعود امینی و... کودکی را تکرار میکنیم و همه وقت ما در کوچه میگذرد. حتما بخشی از این وقت به فوتبال و بخشی دیگر به سرک کشیدن و شیطنت و حسرتهایم میگذشت مثل حسرت داشتن یک دوچرخه که نداشتم و خیلی دلم میخواست من هم یک دوچرخه داشته باشم و احتمالاً اگر روزی اینچنین از خواب بیدار شوم، دلم میخواهد حتما برای خودم دوچرخهای داشته باشم تا بتوانم از آن لذت ببرم. در کنار همه اینها چشم انتظار دوشنبهها بودم که مجله اطلاعات دختران و پسران منتشر میشد و دلم میخواهد اولین نفری باشم که یک شماره از آن را میخرد. من اگر پول نداشتم هم به خاطر آشنایی با صاحب دکه روزنامه فروشی، مجله را میگرفتم و میخواندم و دوباره به او پس میدادم و مبلغ اندکی هم میپرداختم.
این کارگردان یادآوری کرد: واقعیت این است گاهی فکر میکنم ۴۰۰ سال زندگی کردهام، به این دلیل که نسل ما به صورت عرضی زندگی کرد نه طولی. نسل من این شانس را داشت که دوره قبل و بعد از انقلاب را ببیند. این شانس میتواند هم تلخ باشد هم شوقانگیز؛ به این دلیل که پر از حادثه بود. گاهی فکر میکنم کاش ما دو تا جان اضافه داشتیم!
صدرعاملی افزود: غیر از دوران کودکی که اصولاً میتواند برای هر فردی مملو از خاطره و قصه باشد و برگزاری جشنوارههایی نظیر همین جشنواره قصهگویی میتواند به صیقل خوردن آنها و ایجاد فرصت برای مطرح کردنشان مفید باشد، در مورد خودم واقعیت این است که اگر بخواهم قصهای را درباره مقطعی از زندگیام روایت کنم یا آنرا به تصویر بکشم، سرگشتگیها و گشت و گذارهایم در دوران جوانی در کاخ دادگستری این ویژگی را داشته است.
وی گفت: از وقتی به عنوان کارآموز دوره خبرنگاری کار حرفهای خودم را آغاز کردم در راهروهای دادگستری بودم. هر روز صبح باید به این مکان میرفتم و با مردم حرف میزدم. تمام حوادثی که شب گذشته اتفاق افتاده بود را میتوانستم در دادگستری ببینم. در آن زمان درگیری دو انسان حادثه خیلی مهمی بود یا ازدواج دو چهره شناخته شده، خبر محسوب میشد.
صدرعاملی که علاقه وافری به سفر کردن دارد درباره نقش سفر در شکلگیری قصهها و تاثیر آن بر روایت پردازی نیز گفت: من عاشق سفرم و فکر میکنم اینقدر که آدم در سفر و دل کندنها یاد میگیرد و ظرفیت قصهپردازی در آنها مییابد، مستقر بودن در یک جا به او چیزی یاد نمیدهد. همین که نیت رفتن داشته باشی، کافی است و کیفیت سفر خودش شکل میگیرد.
وی در پایان یادآور شد: قصهگویی میتواند در عین جنبههای رئالیستی، با فانتزی هم پیوندهای عمیقی داشته باشد. جالب است بگویم من تمام ذهنم پر از فانتزی است؛ در حالی که فیلمهایم جدی هستند و به صورت اجتماعی ساخته میشوند. همیشه حسرت خوردهام چرا یک کار طنز و فانتزی نساختهام که برآمده از طنز شخصی خودم باشد و نه دیگران. در زندگی من آن قدر که وجه فانتزی و طنز وجود داشته، تراژدی نبوده؛ اگر چه تراژدیهای غمانگیزی هم داشتهام، اما همین فانتزیها من را نگه داشته و کمک کرده راهم را ادامه دهم. تا جایی که گاه ممکن بود به انواع و اقسام تیرهای غیب گرفتار شوم که خدا را شکر نشدم!
بیستودومین جشنواره بینالمللی قصهگویی کانون از ۲۶ تا ۳۰ آذر در مرکز آفرینشهای فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان واقع در خیابان حجاب تهران برگزار میشود.
نظر شما