مهدی سالارینسب بحث خود را با بیان نکاتی درباره وضعیت پژوهش تصوف و عرفان در ایران شروع کرد و گفت: به نظر میرسد وضعیت پژوهش درباره تصوف و عرفان اسلامی در ایران تا حد زیادی به مولانا و در برخی موارد، شمس و مولانا مصادره شده است. یک بخش آن به این دلیل است که تحقیق عرفانی درایران خیلی عام شده است. یعنی متخصص و متفنن در این حوزه کار میکنند و مولانا و مثنوی او هم معروفترینهای این حوزه هستند.
او ادامه داد: عدهای با این پیش فرض که «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست»، فکر میکنند وقتی مولانا را داریم، یعنی همه چیز درباره عرفان را داریم و هرآنچه که عرفا میگویند، به طور اعلا در مثنوی بیان شده است. بنابراین لزومی ندارد که به تحقیق و خوانش متقدمین این حوزه بپردازیم. در صورتی که به هیچ وجه چنین نیست و اگر بخواهیم فرهنگ خودمان را درست بشناسیم، لازم است که بیشتر از مشابهتها، به تفاوتها توجه کنیم. کار علم را تفاوت پیش میبرد؛ یعنی آنجایی که یک نفر از دانشمندان، یک درجه با پیشینیان خود، زاویه میگیرد.
علت اتصال مولانا به شمس؛ شباهتها یا تفاوتها
نویسنده «کتاب شمس تبریز» در ادامه ضمن بیان اینکه مشابهتهای شمس و مولانا بسیار زیاد است، ولی تفاوتهای فراوانی هم دارند، عنوان کرد: اینکه مولانا و شمس به هم اتصال پیدا کردهاند، فقط به خاطر مشابهتهای آنها نبوده، بلکه اتفاقا به خاطر تفاوتها بوده که مولانا به شخصیت شمس علاقهمند شده است.
سالارینسب درباره دلیل تفاوت بین مولانا و عطار و دیگران گفت: دلیل تفاوت این افراد با یکدیگر و اینکه عیننا مثل شاعر قبل از خود نشدهاند، ای است که، اولا اینکه تعلیمات آنها متفاوت است و دوم اینکه روحیات و سلایق آنها هم متفاوت است؛ چون هر آدمی یک سرچشمه فکری دارد که به اقتضای زمان و مکانی که زندگی میکند، رنگ و بوی آنجا و پیشینیان را هم میگیرد. مثلا اسلام در ایران مانند اسلام در عربستان نیست و رنگ و بوی پیشینیان و فرهنگ ایرانی به خود گرفته است. به همین قیاس در هر جای دیگری که فرهنگ اسلامی وارد شده، یک چیز سومی شکل گرفته است. به همین دلیل است که عرفان شکل گرفته در آندلس با عرفان خراسان متفاوت است.
تفاوت عطار و مولانا
او ادامه داد: تصور کنید که عطار از سه خط فکری متاثر است، که مولانا فقط از یکی از آنها متاثر است، ولی به جای آن از چهار خط فکری دیگر تاثیر گرفته است. بنابراین وقتی اینها با هم جمع شود، طبیعتا آنها آدمهای متفاوتی میشوند. مثلا عطار از خیام و فردوسی متاثر است و اصلا شفیع فردوسی در بین عرفا و اهل دین است، ولی هیچ علامتی از تاثیر خیام و فردوسی بر هیچکدام از آثار مولانا نداریم. میخواهم بگویم که در مواجه با عطار، ما با یک شخص متفاوت در بین عرفا روبهرو هستیم؛ آدمی که مستقل است، نشانهای از مدح هیچ دربار و هیچ خلیفهای و مکتبی در آثار عطار نیست. حتی عطار از ناصرخسرو که مشهورترین فرد این شیوه در فرهنگ ما است، مستقلتر است. بنابراین به دلیل خطوط فکری، محیط تعلیم روحیات و سلایق متفاوت مولانا و عطار، خود آنها هم متفاوت هستند و اگر ما مولانا بخوانیم، عطار و همه عرفای متقدم را نخواندهایم و از مطالعه آنها بینیاز نیستیم.
سخنران نشست در ادامه به تفاوتهای شمس و مولانا اشاره کرد و گفت: یکی از تفاوتهای شمس و مولانا، این است که شمس به صوفیان انتقاد میکند. مثلاً شمس به بایزید و حلاج، که در طول این ۱۲۰۰ سال مشهورترین متصوفه هستد، انتقاد میکند؛ اما هیچ گزارشی داده نشده، که مولانا در اینباره اظهار نظری کرده باشد. در در صورتی که کاملاً به مقالات شمس نظر داشته و در بعضی آثار خود، عیناً جملات شمس را آورده است. مولانا به حلاج علاقه داشته و حتی در برخی آثار خود از حلاج و بایزید دفاع کرده است. پس در این حوزه مولانا با شمس مخالف و متفاوت است.
وی در ادامه در بیان رابطه شمس و مولانا عنوان کرد: رابطه شمس با مولانا شامل چهار دوره یا رویکرد است که در مشخص نیست دارای ترتیب باشد. شمس در یک دوره مراد بوده و مولانا مرید او. در دوره دیگر خود را دوست مولانا میداند، نه مرید او. در دورهای به او عشق میورزد و در دورهای خود را مرید مولانا میداند. یعنی همیشه یک ارتباط یکسان و حالت مراد و مریدی با مولانا نداشته است. از طرفی همیشه اینطور نبوده که شمس موافق مولا باشد یا مولانا موافق شمس باشد. شمس گاهی کنار مولانا میایستد و با همه کارها و رفتارهای او موافق نیست. مولانا هم همیشه همنظر، مطیع و گوش به فرمان شمس نیست و گاهی حرف او را گوش نمیدهد.
سالارینسب در ادامه ضمن اشاره به دلایلی که حافظ را از عارف یا صوفی بودن خارج میکند و با طرح این پرسش که آیا شمس تبریز هم چنین شخصیتی است؟ اضافه کرد: نمیخواهم بگویم که شمس تبریز صوفی نیست. البته اگر بخواهیم او را در یکی از نحلههای فرهنگ اسلامی جای دهیم؛ حتماً در نحله صوفیه، یعنی عرفای اسلامی است. ما همیشه شمس را از زبان مولانا میشناختیم و پیش از مولانا، هیچ نشان دقیقی از زندگی شمس نداریم؛ غیر از مطالبی که خود او در مقالات گفته است. چیزهایی هم که افلاکی و دیگران گفتهاند، از همین منابع است. بنابراین ما تا الان غیر از مقالات شمس، هیچ نکته دقیقی از زندگانی شمس نداریم. به همین دلیل است، که ما به دقت نمیدانیم شمس کی به دنیا آمده، چه سالی وفات کرده و به طور صددرصد نمیدانیم کجا وفات کرده است: ولی به احتمال قریب به یقین مدفن شمس در خوی است.
نویسنده «کتاب شمس تبریز» در ادامه درباره اینکه آیا شمس تبریزی صددرصد عارف بوده یا خیر، عنوان کرد: آنچه که از آثار و متون و ارتباط شمس و مولانا برمیآید، این است که شمس سعی میکرده خود را در کنار نگه دارد، حتی در کنار مولانا. او در گفتههای خود بارها عارفان و صوفیه را نقد کرده است، مثلا سنایی که از بزرگان عرفان بوده را نقد میکند و دو بیت خاقانی را بر کل دیوان سنایی برتری میدهد. از طرفی هم لازمه نقد یک جریان مثل صوفیه، بیرون بودن از آن جریان است و اینکه شمس این افراد را نقد میکند، نشان میدهد که او از بیرون یا از کنار به آنها نگاه میکرده است.
او ادامه داد: شمس حتی سعی کرده خود را در کنار مولانا نگه دارد. یعنی هیچ وقت حساب خودش را با کسی قاطی نمیکند و نمیگذارد طوری جلوهگر شود که او هم در زمره عارفان است. به طور قطع میتوان گفت هر آدمی که اسم او در مقالات شمس آمده، از انتقادات نرسته ، الا احمد غزالی، که یک بار نام او در مقالات آمده و شاید اگر یک بار دیگر نام او تکرار میشد، او را هم نقد میکرد. حتی خاقانی که شمس دو بیت او را بر کل دیوان سنایی برتری داده، نیز از انتقاد شمس به دور نمانده است.
شباهتهای شمس و خاقانی
سالارینسب در ادامه ضمن اشاره به برخی از ویژگیهای خاقانی و تشابه او با شمس گفت: شمس با خاقانی شباهتها دارد. خاقانی خودستاترین شاعر ایران است و شاعری به قدر او خودستا نبوده است. حتی اولین کسی که سخن را ملک خود دانسته، سعدی نیست، بلکه خاقانی است و سعدی در جواب خاقانی است که میگوید «سخن ملک سعدی را مسلم». خاقانی علاوه بر خودستاترین، بدقلقترین شاعر ادبیات فارسی هم هست و تقریبا با هر آدمی که همنشین بوده، دعوا کرده است. او همچنین شاعری نخبهگراست، کاملا به دور از ابتذال است، به هیچ وجه حاضر نیست حرف خودش را برای اینکه آدمها متوجه شوند، پایین بیاورد. شخص عجیب و پیشرسی بوده، که در بیست و دو یا سه سالگی قصاید بینظیری دارد که در فرهنگ ما جزو تک قصیدههای بزرگ ادبیات فارسی هستند. شاعری بوده که خود را از هیچ شاعری بینیاز نمیدانسته و سخن را در حد اعلا میدانسته است.
وی افزود: شمس هم از جهت خودستایی و هم از جهت بدقلقی که با دیگران داشته، شبیه خاقانی است. یعنی در واقع این دو نفر آدمهای ناسازگاری هستند. بنابراین طبیعی است که شمس با حرفهای خاقانی احساس قرابت میکرده و دو بار هم در مقالات اسم او را برده است و آن ستایش عجیب و غریب را از او کرده است.
آیا شیخ شمس رازی و شمس تبریزی یکی هستند؟
سخنران نشست در ادامه به ارتباط شیخ حسن بلغاری با شمس گفت: شیخ حسن بلغاری از عرفای قرن هفتم است که در کتاب مجمل فصیحی گفته شده که خرقه از دست شیخ شمس تبریزی داد. در صورتی که سراغ نداریم شمس به کسی خرقه داده باشد. نکته دوم در کتاب «روضاتالجنان» حافظ حسین کربلایی، که در آن حرفهای شیخ حسن بلغاری زیاد گفته شده است و در ضمن آنها گفته میشود که شیخ شمسالدین رازی نامینه تبریزی با شیخ حسن دیدار داشته و او را از خود بیخود میکند که دقیقا شبیه همان رفتارهایی است که شمس تبریزی با مولانا داشته است. نکته سوم هم اینکه ما اصلا شخصی به نام شیخ شمسالدین رازی در آن دوران و آنجا نداریم. به همین خاطر احتمال میرود که شمسادلین رازی، همان شیخ شمسالدین تبریزی باشد.
او ادامه داد: چیزی که از صددرصد بودن این موضوع میکاهد این است که در کتاب حافظ حسین کربلایی، او را شمس رازی معرفی کرده است، نه شمس تبریزی؛ ضمن اینکه در همین کتاب درباره شمس تبریزی و رابطه او با مولانا هم سخن گفته شده است. البته از طرفی هم میتوان احتمال داد که شمس به عمد خود را رازی معرفی کرده، یا اینکه راویها نام او را اشتباه نقل کردهاند. به هر حال محمدعلی موحد، که اولین بار به رابطه این دو اشاره کرده، حدس میزند که شمس رازی، همان شمس تبریزی است.
نظر شما