انتخاب کازو ایشی گورو به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات بسیار به انتخاب اصغر فرهادی از سمت آکادمی اسکار شبیه بود. شاید شباهت این دو نفر در این باشد که آرام از قصه بیرون میروند و مخاطب را تنها میگذارند تا خوب به داستان فکر کند. این انتخابها بیانگر آن است که شیوه داستاننویسی تغییر کرده است و گاهی میتوان این اجازه را به مخاطب داد تا برای انتهای اثر تصمیم بگیرد.
با نگاهی به داستانهای منتشر از کازو ایشی گورو متوجه میشویم که داستانهای او معمولاً از زبان اول شخص نقل میشود. راوی اول شخصی است که معمولاً دچار ضعفها و کاستیهایی بوده و نویسنده سعی میکند که این ضعف و کاستیها را به مرور به خواننده منتقل کند؛ روشی که باعث میشود مخاطب با راوی همذاتپنداری کند و با داستان همراه شود.
این همراه شدن همیشه به نقطهی کوری ختم میشود؛ نقطهای که نویسنده مخاطب را همراه با کولهباری از مشکلات تنها میگذارد و این مخاطب است که تصمیم میگیرد با بدبختیهای قهرمان داستان چه کند. او میتواند با نگاهی مثبت امیدوار باشد که این مشکلات حل شدنی است یا با نگاه یاس و ناامیدی که رفتهرفته در داستان با آن برخورد داشته است، همراه شود. این درجا زدن مخاطب را میتوان به نوعی بازتاب ادبی پدیده «مونو نو آواره» که در فرهنگ ژاپنی مرسوم است، مرتبط دانست. این عبارت در قرن هیجدهم در دوره ادو توسط محقق و پژوهشگر فرهنگی ژاپن، موتواوری نوریناگا ابداع شد. او در اصل این عبارت را در نقد ادبی داستان «گنجی» بکار برد اما بعدها در توصیف آثار مشابه ژاپنی مانند مانیوشو نیز بکار برده شد و به عنوان پایهای از فلسفه ادبی او درآمد و سرانجام این عبارت به یکی از اجزای فرهنگ ژاپن تبدیل شد. در کل باید گفت «مونو نو آواره» باعث میشود تا شرایط برای همدردی مخاطب با قهرمان داستان فراهم شود.
استفاده از این شیوه که در داستانهای ایشی گورو شاهد آن هستیم بسیار شبیه به سینمای ناتمام اصغر فرهادی است. فیلمسازی که با استفاده از روایتهای منسجم و جذابش مخاطب را در انتهای داستان با مشکلات بازیگرانش تنها میگذارد و اینجاست که به این نکته میتوان توجه کرد که چقدر انتهای داستانهای برنده نوبل ادبیات با برنده دو دوره اسکار سینمای غیر انگلیسیزبان شبیه به هم است. البته میتوان چندان روی این موضوع تمرکز نکرد؛ چراکه انتخابهای نوبل در سالهای گذشته این نکته را به ما آموخته که بیشتر جایزههای این رویداد بر پایه سلیقه هیات داوارن انتخاب شده است. سلیقهای که ایشیگورو را انتخاب میکند یه سلیقه کلاسیک محافظهکار انگلیسی است. جایزه باب دیلن کاملا پاپ و احترام به مخاطب عام است. نوبل سوتلانا بشر دوستانه بود و بر پایه این انتخابها میتوان نتیجه گرفت که نظم و تفکر خاصی بر انتخابهای نوبل حاکم نیست.
همانطور که در بالا توضیح دادم، انتخابهای نوبل کاملا سلیقهای است به طوری که خود ایشی گورو بعد از انتخاب شدنش بهعنوان برگزیده سال 2017 در مصاحبهای اعلام کرد که تا قبل از آنكه خبر برنده شدنش را از شبكه های تلويزيونی بشنود، از همه جا بی خبر بوده است. او حدس میزد كه جايزه نوبل ادبيات امسال به مارگارت اتوود، نويسنده كانادايی برسد اما به هر حال انتخاب فیلمهای «فروشنده» و «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی و کسب نوبل 2017 ادبیات توسط ایشی گورو این نوید را به مخاطبان ادبیات میدهد که ژانر قصههای ناتمام نیز مخاطبهای خاص خودش را دارد و همانطور که بعد از موفقیتهای اصغر فرهادی عدهای به فیلمسازی به شکل او پرداختند، سبک داستاننویسی ایشی گورو نیز میتواند الگویی برای داستاننویسان جوان باشد. در انتها میتوان گفت، شاید شباهت این دو نفر در این باشد که آرام از قصه بیرون میروند و مخاطب را تنها میگذارند تا خوب به داستان فکر کند. یعنی داستان جای بسیار آرامی تمام میشود.
نظرات