رمان کوتاه «موشها و آدمها» نوشته «جان اشتاین بک» هشتاد ساله شد. بسیاری از چیزهای 80 ساله در اذهان مردم باقی نمیماند اما «موشها و آدمها» از این قاعده مستثنی است. کتابی که به دلیل حجم کم خواندن آن آسان است و از طرف دیگر موضوعاتی را تحت پوشش قرار میدهد که ذهن جامعه آمریکاییها را درگیر کرده است.
«موشها و آدمها» قصه «جورج» و «لنی» را روایت میکند که دو کارگر مهاجر هستند که آرزو دارند به اندازه کافی پول جمع کنند تا زمین و در نهایت آزادی خود را بخرند. «لنی» بسیار با پشتکار است اما کارهایش را بسیار آرام انجام میدهد و گویی از بیماری روانی رنج میبرد و دوست دارد گردن حیوانات خانگی خود را بشکند. این دو با هم به یک مزرعه میروند و برای آینده خود برنامهریزی کنند اما «لنی» در نهایت همسر صاحب زمین را به قتل میرساند. «جورج» برای اینکه درگیر این اتفاق نشود او را به قتل میرساند اما قبل از این کار آیندهای خوب و زیبای آنان را با یکدیگر تصویر میکند.
برای من عجیب است چرا بسیاری فکر میکنند این داستان خندهدار است؟ چطور میتوان یک مریض روانی را که هیچوقت نتوانست به آرزوی خود برای ساختن آیندهای شیرین برسد مسخره کرد و به آن لبخند زد؟! البته من مخالف تقلید کردن از نویسندههای خوب نیستم. اما تقلید به منظور خنداندن از داستانی که بسیار تلخ است بسیار آزاردهنده خواهد بود. بسیاری از نویسندگان به دلیل شهرت این کتاب به سراغ آن میروند و میدانند خواننده کتابشان این نام را میشناسد اما مسخره کردن حتی یک شخصیت خیالی ناتوان کار درستی نیست.
بسیاری از کتابها در این زمینه موفق عمل کردهاند. همیشه تقلید تمثیلی خندهدار کار بدی نیست. چند نمونه موفق از این گونه را میتوان نام برد. «Rap Battle Hypeman» نوشته «کی و پیلز» که دوئلهای رپگونه بعضی از خوانندگان را مسخره میکند نمونه جالبی است. البته خواندن پایان کتاب کمی سخت است زیرا در نهایت «لنی» این داستان را به بیایان میبرند و گلولهای را در سر وی خالی میکنند. اگر در وبسایتهای مختلف «تقلید از موشها و آدمها» را نیز جستجو کنید با فیلمهای زیادی روبهرو میشوید. تولید کمپانی دیزنی بسیار خوب است و «لنی» را بسیار احمق و مهربان میبینید.
موارد بالا مشکل خاصی ندارند. اتفاقا تقلید مسخرهآمیز اصلا کار بدی نیست و ابزاری برای خنداندن مخاطب به حساب میآید. مشاهده نام آثار ادبی نیز در فرهنگ عامه بسیار جذاب است. موضوع این است که در حال حاضر نمیتوان به داستان «موشها و آدمها» خندید. اثر «اشتاین بک» بسیار ارزشمند است و نباید به آن خندید. کتاب را باید به عنوان نمونهای از خشونت ناشی از فقر شمارد. از این کتاب باید بهره برد و آدمهای را که دچار مشکل روحی هستند بهتر درک کرد. با خواندن این کتاب باید فهمید عواقب سوءتفاهم بسیار وحشتناک است. باید در عصر حاضر و مخصوصا در چنین شرایطی به غرور انسان احترام گذاشت؛ آن هم در سال 2017 که کشتی انسانیت در حال غرق شدن است. بهتر است «موشها و آدمها» را بار دیگر بخوانیم و به یاد آوریم که جامعه حال حاضر قصد دارد آمریکاییها را از حقوق و حتی روهایشان محروم کند.
نظر شما