سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: کتاب «خانم! فردا کوچ است؛ سفرنامه سکینه سلطان (وقارالدوله)» بر اساس کتاب «روزنامه سفر عتبات و مکه» است که با تصحیح رسول جعفریان، کیانوش کیانی و با ویرایش زهرا صالحیزاده از سوی نشر اطراف منتشر شده است. این کتاب جلد سوم از مجموعه «سفرنامههای قدیمی زنان»، شرح سفر سکینه سلطان ملقب به وقارالدوله از همسران ناصرالدین شاه، به مکه و عتبات است. وقارالدوله سفرش را چهار سال بعد از کشته شدن شاه و زمانی که به همسری معتصمالملک درآمده، شروع میکند ولی همچنان در این سفر به یاد ناصرالدینشاه است و خاطراتی از او ذکر میکند.

وقارالدوله (سکینهسلطان)، نویسنده این سفرنامه، زن پیشرو و خوشبختی بوده است. زنی که توان مالی سفر به کربلا و مکه و اجازه همسر را داشته (البته طبق شرع، سفر به مکه چون واجب بود اجازه شوهر را لازم نداشت. ولی در واقعیت مردان میتوانستند در این زمینه سخت بگیرند) و همینطور صاحب برادری بوده که در سفر همراهیاش کند. اما خودش اغلب به این بخت خوب اعتقادی نداشته و یکی از ویژگیهایی که از او در سفرنامهاش میبینیم غر زدن و نارضایتی دائمی از شرایطش است.
او یکی از همسران ناصرالدینشاه بود، نمیدانیم همسر چندم و با چه جایگاهی. نمیدانیم از چه خانوادهای و با چه شرایطی. نمیدانیم زیبا بود یا زشت. لاغر بود یا فربه اما میدانیم که باسواد بود و مینوشت و شعر میگفت. میدانیم که شاه را بسیار دوست میداشت و این چیزی نبود که بخواهد پنهان کند و در جایجای سفرنامه از این عشق سخن گفته است. گرچه زمانی که سکینهسلطان در سفر به عتبات و مکه بود و این سفرنامه را نوشت، شاه کشته شده بود و او حال همسر فردی مشهور به معتصمالملک بود. میرزا اسماعیلخان معتصمالملک اهل شیراز بود و در سال ۱۳۱۱ لقب معتصمالملکی را به دست آورد. او مناصب جبهخانه فارس، ریاست تجارت شیراز، کارگزاری بنادر فارس، کارگزاری استرآباد و عضویت در وزارت خارجه و قنسولگری عشقآباد را داشت.
اصرار وقارالدوله به ثبت روزانه وقایع و سفر عتبات
وقارالدوله، آنچنان که از محتوای سفرنامه به دست میآید، در زمان سفر، زنی جوان بوده است. آنقدر جوان که زن چهل ساله به نظرش پیرزن باشد «زنهای صاحبخانه پیش من آمدند. یک زن عاقله زنی که خودش میگفت چهل سال دارم و هیچ آبستن نشده بودم، حال آبستن شده بود. خیلی عجب است پیرزن تازه آبستن شده بود.» همینطور با توجه به سفرنامه، به نظر میرسد وقارالدوله زن شوخطبعی بوده. در جایی از سفرنامه آمده است «من خودم یک نفری دیشب بیشریک قبلهنما را گم کردم. ماشاءالله چشم نخوریم هر منزلی یک کدام، یک چیزی گم کنیم گویا تا کربلا، دیگر چیزی نداشته باشیم.» نکته دیگری که از نوشته او میشود برداشت کرد این است که قوه تخیل خوبی دارد که گاهی مجال بروز پیدا میکند. اینجا را ببینید «در این صحرا کمکم که آمدیم دو تا کوه چنان نزدیک هم شده بودند انگار میخواستند به گوش همدیگر حرف بزنند.»

قصه سفرنامه وقارالدوله از سال ۱۳۱۷ قمری شروع میشود؛ چهار سال بعد از کشته شدن ناصرالدینشاه. سکینهسلطان در ابتدای داستان نزد مظفرالدین شاه میرود و از او اذن سفر میگیرد. شاه به او اجازه میدهد و از این دیدار تا برگشت دوباره به کاخ، یک سال و اندی طول میکشد. تقریباً یک سال در راهها و در مقاصد زیارتی میگذرد و باقی در بروجرد، جایی که همسر وقارالدوله آنجا وزیر مالیه عینالدوله، حاکم لرستان است. وقارالدوله به گفته خودش در سفر به عتبات و حج با پنج نفر همراه است. برادرش آقا میرزا محمدعلیخان، زنانی به نامهای ماهرخ و سیده خانم، مردی به نام آقا سید احمد و یک نفر کجاوهکش. سفرنامه از رسم خداحافظی با دوست و آشنا شروع میشود و در نهایت با بازگشت سکینهسلطان به کاخ و دیدار با آشنایان پایان مییابد. از جمله نکات مهم در این کتاب، شرح روزانه سفر و ثبت تاریخ و نام دقیق شهرها و دیگر اماکن استقرار کاروان است. اصرار وقارالدوله به ثبت روزانه وقایع، از توضیحات او درباره دلیل مشخص است. دلایلی مانند بیماری، غرق شدن در حال و هوای زیارت و یا عدم وقوع اتفاقی تازه.
اگر عمر باقی بماند و سعادت یاری کند خیال رفتن به کربلا دارم
یوم سهشنبه بیست و ششم جمادی الاولی سنه هزار و سیصد و هفده تنگوزئیل به عزم زیارت خاک پای مبارک حضرت اقدس، شاهنشاه عالم پناه (روحی فداه چادر کرده به اندرون مبارک رفتم. به منزل سرکار علیه عالیه، خازن اقدس (دامت شوکتها) گفتند قبله عالم (روحی فداه) حمام تشریف دارند قدری صبر کردم یک مرتبه دیدم شعشعه جمال آفتاب مثال حضرت اقدس شهریاری روحی و روح العالمین له الفداه از حمام بیرون آمدند. به عینها صورت مثل شاه شهید (نوره مرقد) به نظرم جلوه کرد. خدا را قسم میدهم به خمسه طیبه، ظل مرحمت شان این سلطان عادل شاهنشاه معظم را پاینده برقرار و مستدام بدارد. ان شاء الله. چشم مبارک شان به کمینه افتاد فرمودند «خانم کجا بودی؟» عرض کردم قربانت برای اذن مرخصی به عتبات عالیات عرش درجات شرفیاب شدهام. از آستان مبارک اجازه میخواهم که مرخص فرمایید برای دعاگویی وجود مبارک بروم. فرمودند مکه معظمه خیال دارید؟ عرض کردم «اگر عمر باقی بماند و سعادت یاری کند خیال رفتن دارم.» فرمودند «ان شاء الله میروید.

از این کلام مبارک به قدری دلخوش شدم که نهایت ندارد. چون که قلب مبارک پادشاه یقین است که در ید قدرت خداوند است. از لفظ مبارک ان شاء الله» این کمینه روسیاه به مکه معظمه مشرف میشوم انشاءالله. بعد از احوال پرسی و مرحمت زیاد مرخص فرمودند. کمینه هم پای مبارک را زیارت نموده التماس دعا فرمودند و تشریف دیوان خانه مبارکه شدند. کمینه قدری با سرکار خازن اقدس و سرکار گرجی خانم صحبت کرده، ایشان را وداع کرده به منزل سرکار علیه عالیه، نورالدوله نوابه علیه عالیه حضرت عشرتالسلطنه دامت شوکتها رفته او را دیدن نموده، قدری نشسته بعد وداع نموده، بیرون آمدم. با خود خیال کردم نوابه علیه عالیه اخترالسلطنه، همسایه نزدیک او را هم امروز ببینم. شاید فردا فرصت نشود از همان راه خدمت ایشان رفتم. تعجب کردند گفتند کجا بودی؟» گفتم «خیال کربلا دارم.» گریه زیادی کردند گفتند من هر ساله میخواهم بروم، ممکن نمیشود.» وداع مفصل کرده به خانه آمدم دیدم چند هزار اقوام مهمان هستند. تا عصر بودند. بعد وداع کرده، رفتند.
به عزم زیارت عتبات عالیات عرش درجات از خانه بیرون آمد
یوم چهارشنبه بیست و هفتم جمادی الاولی سنه ۱۳۱۷. به عزم زیارت عتبات عالیات عرش درجات از خانه بیرون آمده به حیاط سروستان که شاهزاده منزل دارند به منزل نوابه علیه عالیه شرف السلطنه رفته. حاجیه زهرا خانم که به خانه ما برای مشایعت آمده بودند، تا حیاط سروستان این روسیاه را همراهی نموده قدری نشسته بعد به خانه خودشان رفتند. آن شب آنجا بوده صبح به اصرار حضرت علیه، والده نوابه شرف السلطنه حمام رفته و بعد از ناهار آن خانمها را وداع کرده به خانه دلبر خانم رفتم سه ماه بود در تدارک رفتن بودم ولی چون که باید تمام کارها را خودم رسیدگی نمایم باز هم کار زیاد داشتم. به خانه سرکار دلبر خانم در کمال آسودگی نشسته و آن شب و آن روز جمعه تا عصر رسیدگی نموده بعضی کارهای باقی مانده را به اتمام رسانیدم. بحمدالله چنین روزی را دیدم که عازم همچه سفری هستم و این کارها هم قدری انجام داده شده.با سرکار علیه عالیه دلبر خانم به خیال این بودیم که بفرستیم کالسکه بیاورند و به دیدن سرکار علیه لیلا خانم برویم برای سرسلامتی او و هم برای خداحافظی به خانه نوابه علیه عالیه فخر السلطنه (دامت شوکتها)
بروم که دیدم آقا سید احمد آمده میگوید برادر خانم مرا فرستادهاند که خبر کنم همه زوار جمع شدهاند و امشب که شب شنبه اول ماه است. حرکت میکنند. من هم از همه خیال منصرف شده، هزار مرتبه شکر خدا را به جای آوردم و برخاسته به عزم چادر نمودن شدم و از آنجا که به جز لطف خدا راه به جایی نداریم و چشم همه به کرم اوست، گفتم «و افوض أمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ. خدایا پناه به ذات مقدس خودت گذارم میبرم و خودم و عیال و اموال که میبرم و عیال و اموال که اینجا میگذارم همه را به خدا میسپارم و خدا را قسم میدهم به آبروی خمسه طیبه که وجود مبارک شاهنشاه عالم پناه را در پناه خودش محافظت فرماید و روز به روز بر عمر و دولت عظمت او را زیاد کند. از شدت مهربانی اینکه زود خداحافظی با کمینه فرمودند و مرخص کردند، چقدر باعث زیادی دعاگویی کمینه شده است. به همه زنهای شاه شهید به چه زبانی خوش رفتاری میکند. خداوند در عوض عمرش را طولانی فرماید ان شاء الله.
خلاصه غروب روز جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم مشرف شده و بعد به زیارت مقبره شاه شهید نورالله مضجعه رفته به طوری گریه کردم که روح از تنم نزدیک بود پرواز کند هزار مرتبه بر رضای کرمانی لعنت کرده و با دل پرخون از مقبره مبارک و از عکس مبارکش اذن مرخصی گرفته بیرون آمدم خدا را قسم میدهم به این راهی که میخواهم بروم نان و نمک شاه را بر کمینه حلال کند و چنان که ما از زیارت خاک پای مبارک او محروم شدیم محبت او را هم از دل کمینه نبرد که بتوانم حالا دیگر گریه را کمتر بکنم چه کنم، یا الله یا رباه یا سیداه. باری از حرم مبارک بیرون آمده به خانه معین آمده، چای قلیانی صرف شده، میرزا داداش آمده فرمود شام حاضر است. شامی خوردیم.
اگرچه زیاد ذوق این سفر را دارم ولی از کجاوه و قاطر میترسیدم که سه ساعت از شب رفته مشهدی یحیی و سایرین آمدند گفتند کجاوه حاضر است. با هزار شکر چادر کرده در کجاوه نشستم. بحمد الله بد هم نبود. چندان دیگر نترسیدم به امید خدا به راه افتاده تا سه ساعت از روز شنبه گذشته وارد حسن آباد شدیم چون ون که اول ماه بود و و منزل اول بود شیر گرفته بودند شیرچای با موقعی به ما دادند. بعد قدری خوابیده و برخاسته باز سه چهار ساعت از شب گذشته، سوار کجاوه شده به راه افتادیم. دو ساعت از روز یکشنبه گذشته وارد علی آباد شدیم. منزل با صفایی است. آبادی خیلی دارد خانه خوبی یعنی باغی برای من منزل گرفتند. کسانی که همراه من هستند اخویام آقا میرزا محمد علی خان است و آقا سید احمد با یک نفر کجاوه کش و سیده خانم و ماهرخ.
خیلی مختصر آمدم قم همینها را آوردم. امروز خبر کردند که باید در منزل یکی به قم برویم عصری دو ساعت به غروب مانده لب دریای قم رسیدیم. آنجا پیاده شده نماز مغرب و عشا را به جای آورده، باز سوار شده تا صبح راه رفتیم صبح پیاده شده فریضه صبح را به جای آورده سوار شدیم تا سه ساعت از دسته گذشته وارد قم شدیم. چشم همه به زیارت گنبد مطهر روشن شده و همه دوستان را دعا کردیم. خدا چنین زیارتی را قسمت همه بگرداند و امید ما را ناامید نکند. ان شاء الله ما را به مراد و مطلب برساند.
بعد از صرف شدن ناهار به زیارت حرم مطهر رفتیم. در آنجا همشیره و زن برادر حضرت علیه خدیجه خانم را دیدم که مدتی بود به زیارت این حضرت آمده و امشب خیال مراجعت به طهران داشتند. آنها را دیده، آمدم منزل چند کاغذ مختصری از برای خانمها فرستادم پیش خواهر خانم و آن شب دیگر نتوانستم که به زیارت مشرف بشوم. زود خوابیدم. این سفر چقدر جای آقا میرزا احمدخان برادرزادهام خالی است. چون که همیشه در همه سفرها همراه من بود؛ حالا همراه آقای معتصمالملک به سفر خوزستان رفته دلم از برای او زیاد تنگ شده. اگرچه پدرش همراه است ولی اخویام جای خود دارند جای خالی آقا میرزا احمد خان زیاد نمایان است. شاعر خوب گفته که هر گلی یک بویی میدهد.
به کربلا برسم دعاگوی جناب معتصمالملک هستم
در خدمت حضرت معصومه خیلی او را دعا کردم که خدا سفرشان را بی خطر کند و به سلامتی جان آقا را با عزت برگرداند. اگر زنده بمانم و به کربلا برسم دعاگوی جناب معتصمالملک خواهم بود؛ چرا که حق بزرگی به گردن من دارند که مانع زیارت من نشدند. خداوند عمر و عزت و آبرویشان را زیاد کند.
روز چهارشنبه پنجم صبح از خواب برخاستم و آدمها را به حرم مطهر فرستادم وقتی برگشتند دیدم در منزل دلم تنگ شده. برخاسته چادر کردم همراه اینها رفتم بازار به دکان حکاک رسیدم. یک مهر از برای خودم دادم کندند چون که. مهرم را خدمت والده حضرت علیه شرف السلطنه گذاشتم برای اینکه قبض ماهانه را مهر کنند. اینجا مهر نداشتم و کاغذ هم نوشتم برای جناب وزیر فرستادم. امشب نصفه شب باید برویم.
پنجشنبه ششم جمادیالثانیه منزل چهارم باید به منزل تاج خاتون برویم. نصفه شب حرکت کرده بودیم چهار ساعت از دسته رفته وارد منزل تاج خاتون شدیم یکصد خانوار بیشتر ندارد و زراعت هم هر چه دیده شد. همه جوزقه بود. بین راه دو کاروانسرای خرابه دیدم یکی اسمش طلاب بود و یکی کاروانسرای سنگی ولی هیچکدام رعیت و آبادی، چیزی نداشت. ناهار خورده، خوابیدم.
روز دوشنبه منزل هشتم سه ساعت از دسته گذشته وارد منزل دیزآباد شدیم. این دیزآباد یک امامزاده دارد اما من زیارت نرفتم. رودخانه خوبی هم دارد. آبش گرم مثل رودخانه فرسفج میماند. سر رود یک پل بود خراب اما خوب پلی بوده تعمیر لازم دارد. من نذر کردم اگر خداوند عالم یک اولادی به من عطا فرماید من این پل را بدهم تعمیر کنند. عجب صحرای وسیع با روحی است. قریب بیست ده دیده شد. میان صحرا یک کوه کوچکی بود و اطرافش دهات پیدا بود و کوههای دور دور که چقدر آن کوه کوچک به دوشان تپه میماند و این دهات به باغ های آنجا و کوههای دور به کوه قصر فیروزه و کوه سه پای از اول آفتاب تا سه از دسته گذشته، میان کجاوه گریه کردم و با وجودی که سفر زیارت میروم و یک اندازه هم اسباب آسایش فراهم است و همه نوع محبت برادرم به من میکند خدا عمرش بدهد اما روزی نیست که یاد آن دستگاه و سواریها را نکنم و گریه نکنم و لعنت به رضای کرمانی نکنم. اگر من برای خاطر زیارت نبود به خدا قسم تا به حال دق کرده بودم. به ذوق زیارت است که چندان اذیت به خودم نمیکنم باری تا سه ساعت از شب گذشته این منزل بودیم. بعد سوار شده به امید خداوند عالم به راه افتادیم. شب مهتابی خوبی بود. دو ساعت به صبح مانده دو ده بزرگ خوب دیده و گذشتیم. صبح وارد منزل شدیم.

یکشنبه، بیستوششم، سه روز نجف ماندم
مردم به ذوق نجف اشرف رسیدن، شترها را چنان تند میبردند که کجاوهها نزدیک بود خرد بشود. بعد حاجی مجید را حاجی رسول دعوا کرد. نگذاشت به آن تندی بروند. بعضی آدمها را چاووشی میکردند. تمام مردم فریاد یاعلی بلند میکردند. عالمی خوش داشت. این هوای صبح که خنک است. در صحرا هم تمام بوته اسفند سبز شده. همه سبز است. گنبد مطهر حضرت شاه ولایت مثل کوه نور نمایان است. حقیقت، عجب عالمی داشت. خدا نصیب و قسمت همه دوستان بگرداند انشاءالله. کمکم نزدیک نجف اشرف که شدیم باز باد گرم بنا کرده به آمدن. یک جا رسیدیم، دیدیم تمام مردم حملهای جلویی ایستادهاند. ازدحام غریبی است. گمان کردیم میخواهند قرنتی بگذارند. وقتی رسیدیم، معلوم شد که نهر آب اینجا است و مردم میخواهند عبور کنند. راه قلب بدی است. بعضی کجاوهها خرد شده. حاجی امین عکام کجاوه، ما را خوب گذرانید. برای همین گذرانیدن کجاوه فوراً به او دادیم.
از آنجا گذشته، آمدیم به دروازه رسیدیم. جناب آقا سید هاشم نبیره آقا سید فتحالله، خدام کربلایی معلی استقبال آمده بود. خانه هم برای ما معین کرده، خودش جلو افتاد. ما را برده، وارد خانه کرد. عجب آدم خوبی است. دیگر کاغذهای آقا را برای من داده که پیش سیده خانم در کربلا جمع شده بود. از سیده خانم گرفته، آورده که مژده سلامتی معتصمالملک را بدهد. از خوبی این هر چه بگویم کم گفتهام. آفرین آفرین بر عقل و هوش این آقا سید هاشم. من تا وارد شدم، گفت کاغذ از آقا آوردم. بسیار خشنود شدم. بعد از خواندن کاغذها قدری هندوانه خورده و به حمام رفتم. صدهزار مرتبه شکر خدا را به جا آوردم، چونکه یک جفت کجاوه هم امروز سر نهر زمین خورده و شتر روی آبهای آن یک جفت کجاوه راه رفته و هر دو مرده بودند. یک نفر سید بود، دیگری عام بود. شکر خدا کجاوه ما زمین نخورد. وارد شدیم به زیارت مشرف شدیم. بحمدالله احوالم خوب است. سه روز نجف ماندم.
به طرف کربلای معلی روانه شدیم
سه ساعت به غروب مانده، چادر کرده، به وادیالسلام آمدم. در عربانه نشسته، به طرف کربلای معلی روانه شدیم. تا وقت غروب آفتاب، گنبد مطهر را میدیدیم و التماس به خدا میکردم که باز هم قسمت کند به زیارت حضرت امیرالمؤمنین برسیم. وقت مغرب پیاده نمودند. نماز خوانده، دوباره سوار شدیم. یک نفر خانم خراسانی هم در عربانه پیش ما بود و برای شام خوردن با هم پیاده شدیم. هر چه اصرار کردیم او شام نخورد. ماها شام خورده، سوار شدیم. آدم آن خانم گاهی حدیث میگفت، گاهی مناجات میکرد. خالصه چیزهای ندیده، دیدیم و چیزهای نشنیده، شنیدیم. یک نفر ناخوش هم در عربانه بود. بیچاره چه ناله میکرد.
نصفهشب یکجا رسیدیم. عربانه ایستاد. قلیان و چای از قهوهخانه آوردند. خواب نموده، به راه افتادیم. تا صبح پیاده شده، نماز خواندیم و بعد سوار شدیم. اندک راهی رفتیم به باغات کربلا رسیدیم. تا به جای ایستادن عربانه وارد شدیم، دیدم آقا سید باقر و سیده خانم استقبال آمده بودند. سیده خانم مرا که دید قدری گریه کرده، به اتفاق آمدیم تا به حرم مطهر امام حسین (ع) مشرف شده، بعد به حرم حضرت عباس مشرف شدم. بعد به خانه آمدم. دیدم سیده خانم گوسفندی برای قربانی خریده، درب خانه قربانی نمودند. ماهرخ و والده سید باقر اینجا ایستاده بودند. ماهرخ قدری لوسی کرده. هزار مرتبه شکر خدا که اینجا هم رسیدیم. دیگر حالا مدامی کربلا هستم. روزنامه نمینویسم تا روز حرکت انشاءالله.
به طرف خانقین عرب و عجم رفتند
امروز حاجی آقا برای آوردن جنازه مرحومه والده به طرف خانقین عرب و عجم رفتند. دوازده روز سفر ایشان طول کشیده، روز پانزدهم همین ماه معاودت نموده، جنازه را آورده بودند. جناب آقای آقا سید هاشم خدام اصرار کردند که در همین صحن مطهر دفن کنند. اخوی هم اصرار زیاد نمودند. من هم راضی شدم. حقیقت، آقای آقا سید هاشم خدمت بزرگی کرده. وسط صحن زیر چراغ او را دفن کردند. از این دلواپسی مرا بیرون آوردند. خدا انشاءالله عوض به او عطا فرماید.
حضرت شاه ولایت امیرالمؤمنین به عزم زیارت نجف اشرف
امروز برای اذن مرخصی از حضرت شاه ولایت امیرالمؤمنین به عزم زیارت نجف اشرف، چهار ساعت به غروب مانده به اتفاق سیدهخانم و ماهرخ چادر کرده، به حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ارواح العالمین له الفداه) مشرف شده. جناب آقای آقا سید هاشم برادر دارد، آقا سید عبدل امیر. زیارتنامه خوانده و مرخص شده. میان کفشداری که رسیدیم، دیدیم خود آقا سید هاشم آمدند و هر دو برادرها به اتفاق ما را آوردند تا محل ایستادن عربانهها. تقریباً یک ساعت عربانه دیرتر از همه روزه حرکت کرده و این دو برادر همینطور میان آفتاب ایستادند تا ماها را سوار کرده. برادرم به التماس ایشان را برگردانید. عجب مردمان بامحبتی هستند و حال آنکه هنوز من هیچ نوع محبتی در حق ایشان نکردم، این همه خدمت به من و به برادر من میکنند. خدا عمرشان بدهد. آقا سید باقر را خانه سر اسبابها گذاشتم و برادرم را با حاجی سید احمد بردم به نجف اشرف. سیدهخانم و ماهرخ که حقشان بود ببرم، بردم. سه ساعت به غروب مانده به امید خدا حرکت کردیم. چونکه آن دفعه زن حاجی محمدباقر، مجتهد مشهد مقدس در عربانه همراه من بود، امروز دلم برای ایشان زیاد تنگ شده. حقیقت، جای همراهان بسیار خالی مینماید. چون انسان با کسی که یکدفعه هم نشست انس میگیرد. به من امشب زیاد اثر کرده نبودن ایشان.
چادر کرده، به حرم مطهر مشرف شدیم
وقت سر زدن آفتاب عالمتاب وارد بهشت شده، یعنی به وادیالسلام. عجب صبح خوبی است. خدا قسمت همه بکند یک همچه عیدی به این وادی زیارت امام مشرف شوند. از وادی گذشته، وارد مکان ایستادن عربانه شدیم. پیاده شده، اول به صحن مطهر آمدیم. دیدم ماشاءالله بس که جمعیت بود، راه مشرف شدن به حرم مطهر نبود. از بیرون سلامی کرده و به خانه آمدیم. چای خورده، خوابیدم. بعد بیدار شده، چادر کرده، به حرم مطهر مشرف شده. قدری جمعیت کمتر شده بود. زیارت مخصوصه امروز را آقا سید حسن خدام خوانده، نماز و دعا خوانده، آستان مبارک بوسیده، بیرون آمده. بلکه دفعه دیگر بشود دستمان به ضریح مطهر برسد. خانه آمده، ناهار خورده، خوابیدم. وقت عصری مشرف شده، زیارت و طواف نموده، دعای دوستان را نموده، به خانه معاودت نمودیم. شب باد خنک خوبی میآمد. به خوبی خوابیدم.
جز زیارت رفتن چیز دیگری نبود که بنویسم
صبح به زیارت مشرف شده. تا روز پنجشنبه خیال دارم در نجف بمانم. تا قسمت چه شده باشد. این دفعه هوای نجف خنکتر از وقتی است که ما از مکه معظمه برگشته بودیم. این خانه حاجی سید محمدعلی به مهمان کمال محبت و خدمت را مینمایند. حقیقت من اسباب زحمت مردم نجف و کربلا شدهام. عجب مردمان با محبتی دارد کربلا و نجف و عجب آدم بیحالی هستم من که هیچ نوع محبت به هیچکدام نکردهام. خدا عوضشان بدهد. این چند روزه در نجف جز زیارت رفتن چیز دیگری نبود که بنویسم.
دیگر گنبد مطهر هم غایب شد
صبح از خواب برخاسته، صرف چای نموده، عازم زیارت شدیم. امان از امروز که برای وداع رفتهام. حقیقت، روزی میماند که دنیا را انسان وداع کند. خدا را قسم میدهم به همین بزرگوار که زیارت همه را قبول کن و زیارت من بیچاره را هم قبول کن انشاءاالله. حقیقت، روز مرخصی زیاد سخت میگذرد. با هزار افسوس آستان مبارک را بوسیده، وداع نموده، بیرون آمدیم تا به عربانه رسیده، سوار شده. از وادیالسلام اما به چه احوالی گذشتم. چه عرض کنم و چه بنویسم. سه به غروب مانده بود که سوار شدیم. تا نزدیک غروب آفتاب گنبد مطهر را زیارت میکردیم. کمکم از این فیض هم محروم شده، دیگر گنبد مطهر هم غایب شد. به کاروانسرا رسیده، پیاده شده، نمازی خواندیم. سوار شدیم.
این شب، عجب شب بدی است. دلتنگ. هوای تاریک این عربانه که آدمهایش یک کلام حرف نمیزنند که عجالتاً مشغولیاتی باشد. به قدری به من بگذشت که اگر بگویم نصف شب را گریه کردم، راست گفتهام. کاش حالا روزی بود که تازه آمده بودم. هر طوری بود بحمدالله این شب صبح شد. بعد از نماز صبح کمکم باغات کربلا پیدا شد. به شوق زیارت امام قدری رفع غم از دل نموده ولی دیگر یاد رفتن از کربلا را که میکنم به مرگ خود راضی میشوم. که خدمت امام بلکه مجاور حقیقی بشوم.
نظر شما