دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید
سعدی
صابر قدیمی، شاعر و طنزپرداز: در روزگاری که رونق بازار از سکه افتاده و دهان عدهای در راه امرار باده رفاه حداقلی، آسفالت حداکثری گردیده است همچو جاده، سخت مینماید که از اهالی قلم باشی و جوهر و جوهره خود را بر کاغذ آز و نیاز نپاشی.
چه صاحبان قلمی که در اوج تنگدستی، دست حقارت بر دامن پیره زنان عشوهگر دهر نزدند و چه قلمفروشان و نان به نرخ روز خورانی که از هیچ وجود و جودشان، یک شبه به مکنت و ثروت این هیچستان رسیدهاند.
با تمام دل خود، دستبوس بزرگانی هستم که با ریختن جوهر خویش بر پای درخت عدالت و شهامت، ما را از سایه دلچسب شرافت بهرهمند ساختهاند و مایه افتخار بوستان انسانیت هستند و به قول صائب تبریزی:
«سر نمیپیچد به ترک سر ز تیغ آبدار
اینقدر کس چون قلم عاشق سخن باشد چرا»
در ادامه شعری را از صابر قدیمی میخوانیم:
یک نفر از عمق روحش، از دل و جان شاعر است
خستهام از این همه شاعر نمای جیرهخوار
دور هر دیگی که میجوشد هزاران شاعر است
بچه شیطانها میان ما خدایی میکنند
بیگناهیم و نمیدانیم شیطان شاعر است
بیقرار و مضطرب، آشفته و درگیر درد
حال و روزش دیدنی، انگار تهران شاعر است
زنده میماند میان قلب مردم تا ابد
آنکه از عمق وجودش،از دل و جان شاعر است
نظر شما