چه چیزی سبب میشود انسان خانه و کاشانه خود را رها کند و به کشور دیگری پناه ببرد؟ «شارلوت مک دونالد-گیبسون» در اثر جدید خود تحت عنوان «فراری: داستان بقای فاجعه پناهندگان اروپا» داستان چند نفر از این پناهندگان را برای مردم دنیا روایت میکند.
2012
«دانی» در دانشگاهی در «اریتره» تدریس میکرد. «سینا»، یکی از دانشآموزان دختر او بسیار باهوش بود. هوش خیرهکننده او «دانی» را بسیار تحت تأثیر قرار میداد اما مردم این کشور حق ارائه استعداد، افکار و احساسات خود را ندارند. بسیاری از مردم احساس میکردند که زندگی آنان نیز مانند مردم «کره شمالی» است با این تفاوت که مردم دنیا از خفقان موجود در آن کشور خبر دارند.
اما «دانی» آدمی نبود که هوش خود را مخفی کند و «سینا» از وقتی در دوره لیسانس مهندسی شیمی وارد کلاس طراحی او شد به استعداد و خوبی او پی برده بود. «دانی» از «سینا» درخواست ازدواج میکند. همانند بسیاری از زوجها پس از ازدواج این دو نیز به زندگی خوشبین میشوند و احساس میکنند که دنیا در آینده جای بهتری خواهد شد.
در «اریتره» هیچکس حق انتخاب محل زندگی، کار، دیدگاه سیاسی، محل سفر و تملک بر اموال خود را ندارند. حاکم «اریتره» مردی دیکتاتور است که سالها با «اتیوپی» میجنگد تا جوانان کشورش را با خدمت به کشور سرگرم کند. اما «سینا» به دنیا بسیار امیدوار شده بود با وجود اینکه احتمال رفتن به سربازی برای آنان بسیار قوی بود.
رئیس جمهوری «ایساساس آفورکی» که از سال 1993 و پس از استقلال «اریتره» به مسند قدرت نشست و هیچگاه آن را ترک نکرد خدمت سربازی را در سال 1995 برای همه مردان و زنان اجباری اعلام کرد. در صورت نافرمانی از دستور او افراد را به زندانهای بیشمار «اریتره» میبرند و مشخص نیست چه بلایی بر سر آنها میآید.
«سینا» در دوره مدرسه شاگرد اول شده بود اما شاگرد اولی هم او را از سربازی معاف نمیکرد و در 16 سالگی برای انجام خدمت سربازی به «ساوا» فرستاده شد. افراد حاضر در خدمت دو دسته بودند. گروه اول کسانی که دردهای فیزیکی و روحی بسیاری را متحمل میشدند و تا سالها پس از خدمت در عذاب بود و گروه دوم افرادی بودند که با شرایط خود را وفق میدادند و اتفاقات بد را تاب میآوردند. «سینا»ی داستان خانم «گیبسون» جزو گروه دوم است.
پس از مدتی حکومت به او اجازه کار به جای خدمت سربازی را داد و او در یک شرکت کوچک مشغول به کار شد. اما از آنجا که در زمان خدمت سربازی به سر میبرد فقط 30 دلار حقوق میگرفت بنابراین زوج جوان برای تأمین نیازهای مالی همچنان به والدین خود وابسته بودند.
2013
پس از ماهها تلاش روز عروسی این دو فرا رسید. تصمیم گرفتند مراسم سنتی کشور خود را برگزار کنند و روز هفدهم جولای 2013 افزون بر 300 نفر از دوستان و خانواده در این مراسم گرد هم آمدند. وقتی «سینا» به افراد حاضر در سالن نگاه میکرد به یاد دوستان غایب در مجلس افتاد که چگونه «اریتره» را ترک کرده بودند.
به ترک «اریتره» فکر کرد و اینکه طبق قانون اگر کشور را به صورت غیر قانونی ترک کنید شما را دستگیر میکنند و جریمه سنگینی برای شما در نظر خواهند گرفت.
«سینا» و «دانی» فقط دو ماه و نیم از زندگی مشترک را باهم گذرانده بودند که «دانی» را به مرزهای «جیبوتی» کشاندند تا از فرار مردم به این کشور و سایر کشورهای همسایه جلوگیری کند.
2014
«سینا» و «دانی» بسیار تلاش کردند که خود را با قوانین «اریتره» سازگار و همانجا زندگی کنند اما «دانی» پس از چند ماه حضور در مرزهای کشور ناگهان ناپدید شد و این خبر به «سینا» رسید.
«دانی» یک مسیحی ارتدوکس بود اما بعضی دوستان او pentecostal بودند که در کشور ممنوع اعلام شده است. شبی در ساختمانی که وی هم در آن سکونت داشت جلسهای برگزار کردند. نیروهای پلیس از این موضوع آگاه شدند و ساختمان را محاصره کردند و همه افراد حاضر در ساختمان را فارغ از مذهبشان دستگیر کردند.
«دانی» پس از دستگیری مریض شد و هنگام مداوا در کلینیک زندان فرار کرد و به خانه بازگشت. «دانی» و «سینا» چند ماه خوب را با هم گذراندند و پس از مدتها خودشان را راضی میکردند که آنها نیز مانند دیگر زوجهای دنیا خوشبخت هستند اما پیدا کردن یک سرباز فراری برای حکومت فقط چند ماه طول میکشید. تابستان همان سال آن دو با هم به کلینیک رفتند و دریافتند که فرزندی در راه دارند. تشویش هر دوی آنها را فرا گرفت. اینکه چه آیندهای در انتظار فرزندشان است. فرار از کشور تنها راه حل بود.
2015
قرار شد یک قاچاقچی آنها را به مرز سودان و از آنجا به جنوب سودان ببرد اما تنها راه رفتن به «اوگاندا» پیادهروی بود. «سینا» از این موضوع گلهای نداشت. رژههای مداومی که در خدمت سربازی انجام داد او را قوی کرده بود. بنابراین پشت سر قاچاقچی و «دانی» از جنگلهای انبوه گذشت و پس از دو ساعت پیادهروی سوار بر ماشین به سمت پایتخت رفتند.
از آنجا با قاچاقچی به نام «کیبرات» تماس گرفتند که قرار بود در ازای 14000 دلار سفر آنان به ترکیه را انجام دهد اما هشدار داده بود که این موضوع ممکن است کمی به طول بینجامد. هفتهها سپری شد، شکم «سینا» برآمدهتر شد و بچه هر روز بیشتر رشد کرد. پس از دو ماه «کیبرات» تماس گرفت. پاسپورت قلابی آنان حاضر بود و قرار بود چند روز بعد به «استانبول» سفر کنند. هشت ماه از حاملگی «سینا» گذشته بود و نگران این بود که هنگام حمل وضع در وضعیت خوبی نباشد.
روز قبل از سفر «کیبرات» با آنان تماس گرفت و گفت تغییری در برنامه به وجود آمده است و بهتر است «سینا» به دلیل شرایط بد خود زودتر و به تنهایی سفر کند و «دانی» چند روز بعد به او ملحق شود.
آن دو به فرودگاه رفتند و با هم خداحافظی کردند و امید داشتند چند روز بعد همه این اتفاقات بد به پایان برسد. اما روز بعد وقتی «دانی» با «کیبرات» تماس گرفت کسی پاسخ او را نداد و بعد هم تلفن برای همیشه خاموش شد و «دانی» تنها و بیپول در «کامپالا» باقی مانده بود. امید با هم بودنشان در سال نو فرو ریخته بود.
قاچاقچی جدید که «سینا» را در «استانبول» تحویل گرفت «مهاری» نام داشت و از او خواست هر چه زودتر آماده شود که به سمت یونان بروند. «سینا» را به زور وارد یک قایق شکسته کردند و پس از اعتراض به او گفتند به زودی سوار قایق بزرگتر و بهتری خواهد شد که البته دروغی بیش نبود. وسط راه و روی آب همه حال بدی داشتند. «سینا» تلاش میکرد کودکش را در درون خود حفظ کند اما قایق ناگهان نزدیک آبهای یونان شکست و بسیاری از آنان غرق شدند. فقط به دلیل که در هوای روشن به یونان رسیده بودند قایق آنان رصد شد و «سینا» به اتفاق بعضی دیگر از پناهجویان توسط نیروهای یونانی نجات یافتند.
«سینا» را به بیمارستان بردند، او را درمان کردند تا قدرت خود را بازیابد و سپس او را به اتاق سزارین بردند و او توانست یک نوزاد پسر سالم به دنیا بیاورد.
چند ماه بعد «دانی» موفق شد قاچاقچی دیگری بیابد و «کامپالا» را ترک کرد و به «سودان» بازگشت و در «خارطوم» اقامت گزید. قرار بود به سفارت «یونان» برود. به «سینا» قول داده بود که خیلی زود با هم خواهند بود.
صبح روز بعد «سینا» از خواب بیدار شد، به بچهاش غذا داد و برای خوردن صبحانه به سالنی هتلی رفت که دولت یونان برای او فراهم کرده بود. احساس نگرانی میکرد. قرار بود «دانی» به سفارت برود. پنج روز بود که با او سخن نگفته بود.
حالا سالهاست که خبری از «دانی» ندارد!
نظر شما