وی افزود: داستان یعنی انسان، انسانی که ابعاد مختلف دارد ویکی از آنها تاریخ به حساب میآید که گمشده وجود بشر است اما همیشه دنبال اوست. تاریخ نه به معنای کتابی، بلکه به معنای گذشته اجتماعی و سیاسی در انسان وجود دارد. کار نویسنده هم این است که پردهها را پس میزند و به لایحههای دیرین زندگی میپردازد.
آرمین با اشاره به اینکه خیلی چیزها را ننوشتم، اضافه کرد: انسان عمر کوتاهی دارد و تجربهای محدود که نسبت به هستی هیچ است. من به عنوان نویسنده خیلی چیزهای کمی نوشتم، اگر بخواهیم کل زندگی انسان را بنویسیم، گمان نمیکنم بتوانیم تاریخنگاری کنیم، بلکه بهتر است بهجای آن هویت انسانی را پیدا میکنیم.
در ادامه محمدرضا زمانی، مجری برنامه با اشاره به فعالیتهای هنری آرمین از وجه اشتراک هنر سفالگری و داستاننویسی پرسید و آرمین در پاسخ گفت: سفال هم حکایت انسانی دارد. من یا هرکس دیگری که با گل کار میکنیم، باز دنبال انسان میگردیم. ممکن است گل به شکل انسان نباشد اما سفال هم برای من داستان است. طرح روی جلد کتاب «شب و قلندر» من هم طرحی سفالی و کار خودم است و ویژگی سفال خیلی خوب موقعیت داستان را شرح میدهد.
این نویسنده درباره آثاری که برای روخوانی برگزیده است، اظهار کرد: من داستان کوتاهی برای روخوانی نداشتم. در نتیجه سعی کردم مقداری فضای داستان را بیان کنم و از کتابهای «شب و قلندر»، «شباویز» و «شانزده سال» بخشهایی را که نشاندهنده کل کتاب نیست اما به نوعی تجربه است، انتخاب کردم. داستان «شانزده سال» با قالب جدید برخلاف آثار قبلیام، ممکن است بخشهایش با هم ارتباط نداشته باشند اما همه وقایع آن در 16 سال حکومت رضا شاه میگذرد و بر خلاف ظاهر، نقطه ثقل دارد.
آرمین سپس به روخوانی بخشهای انتخاب شده از سه کتابش پرداخت اما هنگامی که قصد داشت، قسمت پایانی سهگانهاش را بخواند، زمانی با عذرخواهی و به دلیل ضیق وقت از او خواست فرصت را در اختیار دیگر مهمانان بگذارد.
هشدار جدی شجاعی
در ادامه برنامه زمانی با برشمردن تالیفات متعدد شجاعی از وی برای داستانخوانی دعوت کرد. شجاعی در سخنانش پیش از روخوانی داستان، گفت: در شرایطی که کتابخوانی بازاری ندارد، حضور این جمعیت در اینجا خیلی هنر است، حتی برتر از هنر داستاننویسی.
شجاعی در پاسخ به پرسش زمانی مبنی بر ارزشیابیاش از چگونگی وضعیت مخاطب داستان، توضیح داد: «عروس مجمل ما خود همیشه دل میبرد، علیالخصوص که پیرایهای براو بستند» سطح مطالعه هیچگاه در کشور ما جدی نبوده و همیشه پایین بوده است اما دغدغه تازه من، فضای مجازی و شبکههای مانند وایبر، واتسآپ و فیسبوک است که بخش محدود وقت کتابخوانان، صرف آنها میشود. شاید لازم باشد در این زمینه هشداری جدی بدهیم.
خالق «کمی دیرتر» اضافه کرد: از آنجا که من برنامههای تلویزیون را نگاه نمیکنم، خودم هم گاهی کاربر این شبکهها میشوم و باید بگویم فوایدی هم دارند اما بخش اتلاف وقتشان هم کم نیست. دوستانی را میشناسم که به راحتی هفتهای دو کتاب میخوانند و حالا به دلیل حضور در این شبکهها، وقتی برای مطالعه ندارند. البته این را هم باید گفت که دیگران نباید اهالی فرهنگ را مدیریت کنند و این کار باید از سوی اهالی فرهنگ انجام شود.
محمدرضا زمانی در ادامه پرسشی را مبنی بر قلم زدن شجاعی در زمینههای مختلف و برای گروههای سنی متفاوت، مطرح کرد که شجاعی در پاسخ به آن گفت: وقتی از نظر سنی طیف متفاوتی پیدا میکند شاید به همان اندازه به نظر دشوار بیاید که قالبها و ژانرهای ادبی متفاوت ممکن است که به نظر تفاوت بیاید به این معنا که عرصه داستاننویسی یک عرصه است، نمایشنامهنویسی عرصه دیگر و فیلمنامهنویسی هم یک عرصه است. اینجا اگر بخواهیم چیزی بنویسیم مانند یک شکارچی میشویم که برای شکارهای گوناگون تفنگهای متعددی دارد و طبیعتاً با تفنگ ساچمهای نمیشود فیل را شکار کرد. در نگارش هم هر سوژهای قالب خودش را میطلبد و برخی مطالب هم مخاطب سنی خود را دارد.
وی درباره داستانی که برای روخوانی انتخاب کرده بود، توضیح داد: این داستان «آگهی فروش خودرو» نام دارد که هنوز برای انتشارش تصمیم قطعی نگرفتهام اما امیدوارم با کمک دوستان در اینباره به جمعبندی نهایی برسم.
شجاعی در ادامه به روخوانی داستانش پرداخت که روایتی طنزگونه از اشتباه مدیر سازمان آگهی روزنامهای در انتشار آگهی فروش یک خودرو بود.
یادی از سیمین بهبهانی
جواد عاطفه، آخرین نویسندهای بود که دیشب به روخوانی اثرش پرداخت. پیش از این اتفاق زمانی با اشاره به اینکه بالاخره خیاط هم در کوزه افتاد از زحمات عاطفه برای برگزاری دورههای پیشین داستانخوانی برج میلاد تشکر کرد.
عاطفه هم ابتدا با یادی از سیمین بهبهانی گفت: او همواره زنی بسیار مهربان به خصوص با نسل ما بود که نوههای او هستیم بود. وقتی به مراسم جشن تولد 87 سالگیاش رفتم، به همسرم گفتم شاید حالا بزرگترین نعمت سیمین بانوی غزل مرگ باشد. تلخ است اما انسان به جایی میرسد که گمان میکند زنده بودن برایش دشوار است. مرگ به هنگام هم نعمت بزرگی است. به هرحال یادش گرامی باد.
سپس زمانی به مزاح عاطفه را مخاطب قرار داد و پرسید از جان آگوست استریندبرگ، نویسنده سوئدی چه میخواهید؟! و وی هم پاسخ داد: استریندبرگ رسماً پدربزرگ من به حساب میآید! به زودی هم به سوئد میروم. قرار است نخستین ترجمه فارسی از آثار استریندبرگ، در خانه این نویسنده در سوئد ثبت شود. سوئدیها آنها با فرهیختگانشان مهربانند و با فرهیختگان دیگر کشورها هم که به ادبیات سوئد میپردازند مهربانند.
وی درباره ویژگیهای استریندبرگ اظهار کرد: او به لحاظ روانی انسانی عجیب است و اینرا در آثارش منعکس میکند و عجیبتر اینکه آثارش نمایی کلی از زندگی شخصی او به حساب میآیند. البته بدون مطالعه زندگی شخصی استریندبرگ نمیتوانیم به محتوای آثارش پی ببریم.
وی افزود: سه مکتب بزرگ ادبی جهان یا از این نویسنده متأثرند یا استریندبرگ باعث بالندگی آن مکتب شده است یا آغازگر آن مکتب است. قرار است به زودی نخستین مجموعه داستان ترجمه از وی را هم با عنوان «ازدواج» منتشر کنم.
عاطفه درباره داستانی که برای روخوانی برگزیده بود گفت: فکر کردم داستانی از مجموعهای بخوانم که هنوز در ایران به دلایل خاصی که سالهای گذشته وجود داشت و همه از آگاهیم، منتشر نشده است. این کتاب با عنوان «دیوارهای بلند گورستان شهر ما» اکنون در وزارت ارشاد است و امیدوارم مجوز بگیرد. این کتاب پیشتر در لندن منتشر شده است و من نخستین داستان وی با نام «آن مرد در باران آمد» را امشب میخوانم.
وی سپس به روخوانی از این داستان پرداخت که روایت مردی بود که به کلاتی در ساحل یک دریا پا میگذارد. سرزمینی که پیشتر پدرش در آنجا زندگی میکرده است اما حالا انسانها و جنها با هم و کنار هم در آن زندگی کنند و به جای غذا، بوی غذا را استشمام میکنند.
این نویسنده پس از روخوانی از داستانش با انتقاد از برخی سوگیریها در فضای ادبیات داستانی گفت: من برای دورههای پیش یادداشتی با عنوان «خون هم از بینی یک نفر نیامد» نوشتم و به جمع شدن نویسندههای مختلف با طرزفکرهای متعدد کنار هم اشاره کرد. چیزی این روزها را آزارم میدهد و احساس میکنم به همین دلیل است که ما نمیتوانیم کار مشترک و گروهی انجام دهیم. چون همیشه دنبال خودی و نخودی و بیخودی هستیم و مثلاً میگویی اگر فلان هست من نیستم. اگر این رفتار و رویه تغییر کند، میتوانیم کنار همدیگر یک زندگی آرام مثل همه جای دنیا داشته باشیم. همه ما مردم یک سرزمینیم و تبعیضها آزار دهنده است.
وی افزود: اگر داستانخوانی برج میلاد به دور چهارم رسید و ما حدود 100 نویسنده و مترجم را گرد هم جمع کردیم به دلیل این بود که دستکم تحملمان را برای شنیدن داستانهای متفاوت بالا بردیم و نگفتیم همه باید مثل ما فکر کنند.
نظر شما