به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، دکتر سید جواد میری، دانشیار حوزه جامعهشناسی و تاریخ ادیان پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. وی به تازگی با همکاری هشت کشور دیگر کتاب «اورینتالیسم» را در انگلیس به چاپ رساندهاست.
شرقشناسی و مطالعات آن از جمله مسایل چالش برانگیز جوامع فکری مانند ایران بودهاست. اهمیت شناخت از مطالعات شرقشناسی و حاشیههای پیرامونی آن خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) را بر آن داشت تا در این زمینه با برخی صاحبنظران این حوزه گفتوگوهایی داشته باشد. نخستین گفتوگوی ایبنا در این زمینه با دکتر سیدجواد میری انجام شدهاست که آن را میخوانیم.
ضمن تشریح مفهوم شرقشناسی، لطفا بگویید که مطالعات موسوم به شرقشناسی از چه زمانی آغاز شدهاست؟
ابتدا باید بگویم مفهوم شرقشناسی که در ادبیات فارسی رایج شدهاست، یک غلط مصطلح است، چون معادل آن در زبان انگلیسی، فرانسه یا آلمانی «اورینتالیسم» است. اورینتالیسم نیز به معنای شرق نیست، چون پسوند «ایسم» در انتهای کلمه دیده میشود، نشاندهنده یک دیدگاه سیاسی است همانگونه که سوسیالیسم، لیبرالسم، کمونیسم و ... حکایت از دیدگاههای سیاسی دارند.
از سوی دیگر، باید در نظر داشت که کسانی که در اروپای غربی و آمریکا به دنبال شناخت شرق بودند، در واقع نمیخواستند شناخت صرف به معنای درک از یک مفهوم را به دست بیاورند تا با آن تعامل داشته باشند.
پسوند «ایسم» نیز در کلمه اورینتالیسم نشاندهنده این است که کسانی که در اروپا و آمریکا ارباب معرفت در علوم انسانی بودند، به دنبال تسخیر جوامع دیگر بودند. این افراد میخواستند مفهوم «غرب» و «خود»شان را در برابر دیگری که همان «شرق» بود، تعریف کنند.
البته این شرق نیز به معنای یک جغرافیای مکانی نبود، بلکه جوامعی مانند روسیه و جوامع غیرغربی را شامل میشد و زیر مفهوم اورینتالیسم قرار میگرفت، زیرا برای اروپای غربی این جوامع نیز «دیگری» تعریف شده بودند. بنابراین آنچه در برابر غرب و اروپای غربی قرار میگرفته، شرق بوده است!
اکنون این سوال مطرح میشود که چارچوبهای مجموعه معرفتی غرب یا همان نگاه اروپامحور چه بوده است؟ به عبارت دیگر، عوامل و شاخصههای معرفتشناسی نگاه اروپامحور چیست؟
در پاسخ به این سوال باید بگویم که اروپاییها از قرن شانزدهم به بعد سفرهای اکتشافی را به مناطق مختلف جهان از جمله آسیا و استرالیا انجام دادند و در این سفرها با مناطق مختلف جهان آشنا شدند. در همین راستا، سه واقعه بزرگ نیز میان قرنهای 16 و 17 در اروپای غربی اتفاق افتاد که نقاط عطف تاریخ آنها محسوب میشود. نخست، انقلاب علمی بود. سپس انقلابی که از آن با عنوان انقلاب کبیر فرانسه یاد میشود که اتفاقاً با عصر روشنگری همزمان بود و اتفاق سوم نیز در قرن 18 میلادی در بریتانیا با عنوان «انقلاب صنعتی» رخ داد.
این سه رویداد موجب شد که نظام سیاسی، اجتماعی، دینی و فرهنگی اروپای غربی تغییر کند و در واقع، تمدن نوینی در اروپای غربی زاده شود. این تغییرات در اروپای غربی، موجب شد تا اروپاییها در مواجهه با ملل دیگر در ذهن خودشان آنها را هویتسازی کنند. آنها به طور مثال، در مواجهه با فرهنگ ایران یا چین این سوال را مطرح میکنند که «فرهنگ آنها چه نسبتی با مدنیت و فرهنگ در اروپای غربی دارد؟»
این سوالات را باید به «جهانبینی تکاملگرا» اضافه کنیم. اروپاییها با جوامعی در جنگلهای آمازون روبهرو شدند که نه خطی داشتند و نه نهاد دینی و تمدنی! در اینجا اروپاییها با این سوال رودررو بودند که برای شناخت و مطالعه این جوامع باید چه شاخهای از علم را به کار گیرند؟ آنها در پاسخ به این سوال رشته علمی «آنتروپولوژی» را که به غلط به مردمشناسی ترجمه شدهاست، تاسیس کردند.
اروپاییها با دیدگاه «جهانبینی تکاملگرا» خودشان معتقد بودند اقوام بدوی در پایینترین پله نردبان تمدن و اروپاییهای سفیدپوست در بالاترین جای آن قرار دارند تا اینکه فرانسویها و انگلیسیها در قرن 16 میلادی با ایرانیها روبهرو شدند. آن زمان در ایران شاه عباس حکومت میکرد و ایران در مدنیت، نظام اقتصادی، شهرداری و ... حرفهای زیادی برای گفتن داشت. در همین دوره بود که ملاصدرا نیز در ایران ظهور کرد. بنابراین، ایران با قبایل بدوی که اروپاییها با آنها روبهرو شده بودند، تفاوت داشت. پس آنها بر آن شدند رشته علمی را برای مطالعه این جوامع تاسیس کنند. این موضوع را نیز باید در نظر داشت که اروپاییها به دنبال شناخت جوامعی مانند ایران نبودند، بلکه میخواستند این جوامع را به استعمار خود دربیاورند و تاسیس رشتهای به عنوان «اورینتالیسم» دنباله این جریانبود.
به اعتقاد اروپاییها جوامعی مانند ایران در مقایسه با قبایل بدوی خط، مدنیت و ... داشتند اما انقلاب صنعتی و عصر روشنگری را تجربه نکرده بودند، پس پایینتر از آنها تلقی میشدند! البته جوامعی نیز در خود اروپا وجود داشتند که مدنیت و انقلاب صنعتی را تجربه کرده بودند، اما در مراتبیپایینتر قرار داشتند. رشتههایی مانند روانشناسی، علوم سیاسی و روابط بینالملل برای شناخت این جوامع تاسیس شدند.
منتقدان به نگاه اروپامحوری از چه زمانی وارد میدان شدند؟
از اواسط قرن بیستم، منتقدان به صورت جدی به کل پروژه اورینتالیسم که زیرمجموعه نگاه اروپامحوری قرار داشت، نقد وارد کردند زیرا نگاه اروپامحوری با یک نگاه پسادکارتی که نگاهی «دوئیگری» به پدیدهها دارد و سعی میکند بگوید که یک پدیده در نسبت با پدیده دیگر وجود دارد یا ندارد، جوامع را تحلیل میکنند. بسیاری از صاحبنظران شرقی و غربی این نگاه را نقد کردند.
از سوی دیگر، هدف هر علمی این است که بیطرفانه و به صورت علمی مسایل را بررسی کند و سعی داشته باشد مولفههای حقیقی را برای افراد بیان کند. هدف و کار علم از چنین منظری این است که افراد را به شناخت درست از پدیدهها رهنمون کند. این در حالی است که مولفههای ایدئولوژیک، ارزشی و نژادپرستی در ساختمان نگاه اروپامحوری وجود دارند.
- ارتباط پروژههایی مانند اورینتالیسم را با مسایل سیاسی و به طور ویژه استعمارگری چگونه میتوان شرح داد؟
امروز پروژه اورینتالیسم در جوامع اروپای غربی و آمریکا در زمینه پروژه استعمار پیش رفته است و امروز در وزارت خارجه این کشورها دفاتری وجود دارند که هدفشان از خاورشناسی، استعمار ممالک است. اینکه چرا خاورشناسان با سیاسیون همکاری کردند نیز دلیلی داشته است. شرقشناسان برای کارشان دلیل فرهنگی داشتند و معتقدند چون ما در بالاترین درجه تکامل بشریت قرار گرفتهایم، وظیفه داریم دیگر جوامع را نیز به مدنیت برسانیم! به اعتقاد آنها، تاریخ غایتی دارد که آن رسیدن به لیبرالیسم آن هم از نوع آمریکاییاش است و جوامع نیز باید این هدف را دنبال کنند.
آقای دکتر، در سدههای 11 و 12 نهضت ترجمه معکوس اتفاق میافتد. از چه زمانی دوره اضمحلال جوامعی مانند قدرت های اسلامی آغاز میشود؟
بهتر است بگوییم که در قرن 11 و 12 و حتی قرن 13 نهضت ترجمه معکوس آغاز و اسلام به عنوان تمدن برتر معرفی شد. در این دوره است که بسیاری از آثار ابن سینا، ابن رشد و ... از زبان عربی به لاتین ترجمه میشوند. به طور مثال، در سده 13 که هنوز اسپانیا جزو قلمرو اسلامی بود، یکی از پاپهای رم به کشیشی نامه نوشت و بیان کرد که چرا هیچ فردی پیدا نمیشود که زبان لاتین را فراگیرد؟! به آن دلیل بود که همه میخواستند زبان عربی و فارسی بدانند تا به علم دست پیدا کنند. افرادی مانند «توماس آکویناس» نتیجه این جریان هستند.
مسایلی که ما درباره آن صحبت میکنیم مربوط به زمانی است که اضمحلال در سده 19 آغاز شد. در غیر این صورت، در سدههای 16 و 17 امپراتوریهای افشاری و عثمانی از ابرقدرتها بودند.
نقاط ضعف و قوت مطالعات شرقشناسی چه بودهاست؟
به نکته خوبی اشاره کردید! همه مسایلی که ما درباره اروپامحوری مطرح کردیم، موجب نمیشود چشممان را روی ارزشهای علمی این مطالعات ببندیم. شرقشناسان در حوزههای مختلف کارهای عظیمی را انجام دادند و برای مطالعه شرق به زبان فارسی و عربی مسلط بودند اما شما ببینید که در ایران، افرادی که خودشان را «هایدگرشناس» معرفی میکنند حتی ترجمه آثار هایدگر را از زبان انگلیسی انجام میدهند و زبان آلمانی نمیدانند!
افرادی مانند هانری کربن و لویی ماسینیون به ادبیات حوزه تحقیقی خود مسلط بودند و حتی به کشورهایی مانند ایران سفر میکردند اما امروز اغلب کسانی که روی غربشناسی کار میکنند هیچ شناختی، حتی از کشورهای مورد مطالعه خود ندارند. این در حالی است که هانری کربن طرف مباحثهاش در ایران علامه طباطبایی است. کربن در ایران شاگردانی مانند سید حسین نصر، داریوش شایگان و ... را دارد.
درباره نقاط ضعف مطالعات شرقشناسی باید بگویم که متاسفانه این مطالعات تنها براساس متن بودهاست، به این معنا که خاستگاه شرقشناسی زبانشناسی است و به همین دلیل شرقشناسی به مطالعه متون جوامع شرق میپردازد و به همین دلیل، شرقشناس باید بر زبان جوامع مورد نظر مسلط باشد. اما مشکل این است که شرقشناسان به دنبال شناخت محتوای فرهنگی جوامع نمیروند.
بنابراین، نقطه ضعف مطالعات شرقشناسی، متنمحوری است و اروپاییان معتقدند با شناخت از زبان جوامع میتوانند آنها را به تسخیر خود درآورند. به همین دلیل است که ما حتی قبل از انقلاب اسلامی یک کتاب هم نداریم که این انقلاب را پیشبینی کرده باشد!
آیا اکنون مطالعات شرقشناسی به واقعیت اسلام و قرآن نزدیک شدهاست؟
اکنون در جوامع اروپایی و آمریکایی دپارتمانهای تخصصی برای شناخت ادیان وجود دارند. مطالعات قرآنپژوهی در اوایل قرن 21 رشتهای بود که اهل کلام مسیحی آن را بررسی میکردند. در این دورهها مسیحیان معتقد بودند که قرآن و اسلام بدعتی از الهیات مسیحی است اما اکنون این مطالعات به واقعیت نزدیک شده و قرآن کتاب مقدس فرض شدهاست.
یکی از دلایل این موضوع نیز میتواند به افزایش مهاجران شرقی به جوامع اروپایی و آمر یکایی بازگردد. امروزه نسلهای دوم و سوم مسلمانان در نهادهای آکادمیک این جوامع آموزش دیدهاند و توانستهاند روی مطالعات شرقشناسی نیز تاثیرگذار باشند.
چرا ما آنگونه که شایسته است، نتوانستهایم آثار خود را به جهان عرضه کنیم؟
بخشی از این موضوع به این مساله بازمیگردد که ما نگاه نقادانه به حوزههای علمی، اجتماعی، فلسفی و ... خود نداریم و انتقاد در جوامع ما ریشه ندوانیدهاست. البته کارهای ارزشمندی مانند کارهای مهدی حائری، سید حسین نصر، داریوش شایگان، مصطفی ملکیان، علامه طباطبایی و ... انجام شدهاند.
متاسفانه نگاه سیاسی که همواره در ایران بر همه زمینهها سایه افکنده، مانع از رشد این آثار شده و بسیاری از این مطالعات به حاشیه رفتهاست. از سوی دیگر، خودباختگی موجب شدهاست ما خودمان را در بازارهای اروپا و آمریکا کمتر ببینیم. بسیاری از آثاری که در اروپا و آمریکا مانند کتابهای سهراب سپهری ترجمه شدهاند، بر اساس نیاز خود آنها بودهاست و آثار دیگر ما کمتر ترجمه و منتشر میشوند.
در نهایت اینکه باید آموزش عالی را به سمتی ببریم که مشخص شود عرضه افکارمان در جهان، بدون دانستن زبان انگلیسی غیرممکن است.
چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۰
نظر شما