به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نهمین نشست از سلسله نشستهای انجمن ادبیات تطبیقی خانه هنرمندان، با موضوع «نقد جغرافیایی» عصر پنجشنبه 5 بهمن با حضور نسرین خطاط، ژاله کهنموییپور، معصومه احمدی، مینا مظهری و احسان حسینی، با دبیری بهمن نامورمطلق در تالار امیرخانی خانه هنرمندان برگزار شد.
نسرین خطاط، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی نخستین سخنران این نشست بود. او در ابتدا فایدههای برگزاری این نشست را اینچنین بیان کرد: فایده نخست این نشست در آشنایی ایرانیان با جریانهای بروز جهانی در حوزه نقد است و دیگر فایده در آشنایی مخاطبان و دانشجویان ایرانی با آرا و اندیشههای «میشل کولو»ست. کولو میگوید که انسان پستمدرن دلمشغولیاش به مکان بسیار بیشتر است تا زمان. او یک مرکز تحقیقاتی با عنوان «به سوی جغرافیای ادبی» دارد.
وی افزود: بیشتر مقالات، همایشها و کتابها در جریانهای نقادی و تفسیری به مکان برمیگردد. حتی مرکزی نیز به نام ادبیات سفر و سفرنامهها، البته نه به معنای قدیم آن، به وجود آمده است. اهمیتی که امروزه از سوی بسیاری به محیط زیست داده میشود، یک دلیل مهم برای رسیدن به این نوع نقد است.
این محقق و مترجم در ادامه با بیان این نکته که تجربه نوشتار با مقوله مکان پیوند اساسی دارد، گفت: میشل کولو به مکان محل نگارش و یا خلق اثر اهمیت بسیاری میدهد و این درست بر خلاف نظر «مویس بلانشو» است که به جهان درونی نویسندهی در حال نگارش اعتقاد دارد. انسان پسامدرن اعتقاد دارد که من در دنیا هستم.
خطاط گفت: کولو زمانی که میخواهد جغرافیا را نشان دهد، بیان میکند که جغرافیا مدرن، احساسی و عاطفی شده است و جغرافیدانان بسیار بیشتر از گذشته به سوی ادیبان روی میآورند و تعاملی گسترده بین این دو حوزه به وجود آمده است. جغرافیا نقش مهمی در تولید اثر ادبی دارد و هیچ متنی نیست که تاثیری از جغرافیای محل زندگی و یا محلی که نویسنده اثر را در آنجا نوشته، نگرفته باشد. حتی جغرافیای نشر و پخش اثر نیز در این حوزه اهمیت بسیاری دارد.
خطاط در ادامه تقسیمبندیهای ادبی «میشل کولو» را اینگونه بیان کرد: 1) جغرافی ادبیات، 2) نقد جغرافیایی و 3) ژئو پوئتیک. میشل کولو اعتقاد دارد که نقد جغرافیایی رابطه تنگاتنگی با نقد مضمونی و خیال دارد و «ژئوپوئتیک» رابطه بین مکان و انواع ادبی را بررسی میکند.
خطاط در پایان گفت: با تمام این اوصاف، نهایت کلام میشل کولو این است که «نوشتار مکان را میسازد.» یعنی نقشه جغرافیای ذهنی نویسنده مهم است و نه نقشه واقعی و اصلی. توصیف مکانهای واقعی در آثار ادبی مهم نبوده بلکه این ذهن و تخیل نویسنده در راستای جغرافیای اصلی است که جغرافیای اثر را میسازد. کولو همچنین اعتقاد دارد که اگر محل یا منظرهای نظاره نشود، به نوشتار خاصی نیز منجر نخواهد شد.
نامورمطلق دبیر نشست، نیز گفت: خاستگاه نقد جغرافیایی ادبیات تطبیقی بوده است. آثار ادبی و هنری عناصر گوناگون متنی و فرامتنی دارند که هر کدام از این عناصر نقشی اساسی در آفرینش این آثار ایفا میکند.
وی افزود: یکی از عناصر مهم در شکلگیری اثر، تاریخ و زمان است. رویکرد تاریخی به طور کل یکی از نخستین رویکردها در تفسیر اثر هنری است. فضا و جغرافیا نیز یکی از عناصر مهم و بسیار تاثیرگذار در آفرینش اثر ادبی است که تاکنون به عنوان یک رویکرد تفسیری در نظر گرفته نشده است.
معاون پژوهشی خانه هنرمندان در ادامه با بیان این نکته که تا اواخر قرن بیستم توجهی به مقوله جغرافیا در نقد و تحلیل آثار ادبی و هنری نشده بود، گفت: برای نخستین بار در اوایل قرن 21 متفکری به نام «برتراند وستفال» نقد جغرافیایی را مطرح میکند. نقد جغرافیایی سهم فضا و جغرافیا در حوزه نقد است.
نامورمطلق در ادامه با اشاره به پیشینه نقد جغرافیایی گفت: وستفال در سال 2000 مساله جغرافیا را به عنوان یک رویکرد در نقد، تحلیل و تفسیر آثار ادبی و هنری مطرح میکند. پیشتر کسانی چون «موریس بلانشو» و «گاستون باشلار» به مقوله فضا در آثار ادبی و هنری اهمیت دادهاند. در این راستا بعدها مساله مهمتری به نام «بوطیقای شهر» مطرح میشود.
این عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی در ادامه به جریانهای مهم «رویکرد جغرافیایی در آثار ادبی» اشاره کرد و گفت: در این رویکرد دو جریان مهم وجود دارد؛ یکی جریان «وستفال» و دیگری جریان «میشل کولو». ریشهها و بنمایهها جریان میشل کولو ملهم از اندیشهها و تفکرات گاستون باشلار، هانس گئورگ گادامر و ژیل دلوز است. کورو در این راستا حتی نقدهای مضمونی هم مطرح میکند.
نامورمطلق در پایان گفت: واژههایی چون جغرافیای ادبی، جغرافیای فلسفی، بوطیقای جغرافیایی و جغرافیای توریستی در این جریان بسیار مهم است. حتی نقدی به نام نقد «محیط زیستی» نیز در این جریان مطرح میشود. این انباشتگی کلمات ناشی از روح جدیدی است که وارد مطالعات ادبی شده است. باید بیان کنم که این جلسه نخستین نشست درباره «نقد جغرافیایی» در ایران است.
نقد جغرافیایی و ادبیات پسامدرن
ژاله کهنموییپور، محقق، مترجم و عضو هیات علمی دانشگاه تهران دیگر سخنران حاضر در این نشست بود. او در سخنرانی خود به بیان دیدگاههای «برتراند وستفال» در نقد جغرافیایی پرداخت.
کهنموییپور گفت: وستفال تئوری خود را در مقالهای در کتاب مجموعه مقالات «نقد جغرافیایی» با عنوان «درباره نقد جغرافیایی در ادبیات» بیان کرده است.
وی افزود: زمانی که جغرافیا وارد ادبیات و هنر میشود، ما با «نوع نگاهها» مواجه هستیم. به عنوان مثال «پیر لوتی» در رمان زندگینامهای خود شهر استانبول را به یک گونه توصیف میکند و اورهان پاموک به گونهای دیگر. وستفال این «نوع نگاهها» را بررسی میکند.
کهنموییپور در ادامه با اشاره به خاستگاه نظریه وستفال، گفت: ریشه نظریه نقد جغرافیایی وستفال به سه واژه برمیگردد که ژیل دلوز و فلیکس گاتاری آنرا به کار میبردند: 1) قلمرو سازی یا حیطهسازی. 2) قلمرو زدایی و 3) بازقلمرو سازی. از دیالکتیک بین این واژها و دیالکتیک بین اندیشه دلوز و گاتاری نقد جغرافیایی به ذهن وستفال میرسد.
این مترجم در ادامه به عنوان مثال به کتابی از وستفال اشاره کرد: وستفال در کتابی به نام «نگاه مدیترانه» شهرهای مدیترانهای چون بیروت، اسکندریه، قبرس، تونس و... را درنظر گرفته و به مقایسه نوع نگاه و دیدگاه نویسندگانی میپردازد که در آثار خود به توصیف این شهرها پرداختهاند. با این کار وستفال میخواهد به این نتیجه برسد که آیا میتوان از این نگاهها به حقیقت شهرها دست یافت یا توصیف این شهرها فقط تخیلات نویسندگان است؟
کهنموییپور در بخش دیگری از سخنرانی خود به بیان تفاوت دیدگاه برتراند وستفال و میشل کولو پرداخت: کولو دنبالهروی گاستون باشلار و ژان پیر ریشارد است. او در آخرین کتاب خود برخی نویسندگان را مشخص کرده و دنیای تخیلی تکتک آنها را تکتک بررسی میکند، اما وستفال «تم» را درنظر میگیرد که معمولا یک شهر است و نوع نگاه نویسندگان مختلف به این شهر را بررسی میکند.
وی افزود: وستفال اعتقاد دارد که تا پیش از ادبیات پسامدرن همیشه «من» نویسنده مطرح بوده است، اما در ادبیات پسامدرن مقوله «دیگری» مطرح میشود که معمولا «شهر» است. در این نوع از ادبیات «من» و «نگاه دیگری» توامان مطرح میشود.
کهنموییپور در پایان گفت: نظریه وستفال کاملا وارد حیطه ادبیات تطبیقی میشود، اما نظریه میشل کولو خیر، چرا که کولو به طور کل وارد دنیای تخیلی نویسندگان شده و آنرا بررسی میکند. نگاه کولو به پدیدار شناسی نزدیک میشود.
سخنران دیگر این نشست احسان حسینی، دانشجوی دکترای ادبیات تطبیقی در فرانسه با موضوع سه اصل نظری نقد وستفال، بود. او گفت: نخستین اصل نظری در نقد وستفال «مکان – زمانمندی» است. تحلیل اثر ادبی تنها بر دادههای زمانی مثل زندگینامه نویسنده و روایت اثر مبتنی نیست بلکه بر دادههای مکانی، جغرافیای مکان نویسنده، استوار است.
وی افزود: اصل دوم، اصل «مرزشکنی» است. در ادبیات پسامدرن معمولا مرزها و جغرافیای انسانی میشکند. اصل سوم «ارجاعیت» است، یعنی چه رابطهای بین جهان داستان و جهان واقعیت وجود دارد؟ وستفال معتقد است این رابطه «کنش متقابل» است.
حسینی گفت: نقد وستفالی تنها با یک نگاه محقق نمیشود، بلکه باید دو نگاه یکی «نگاه درونی» و دیگری «نگاه خارجی» وجود داشته باشد. به عنوان مثال در بررسی شهر نیویورک در رمانهای پل استر، نقد وستفالی شکل نمیگیرد. بلکه در بررسی شهر نیویورک در آثار استر همراه با بررسی این شهر در آثار یک نویسنده غیرامریکایی و غیر نیویورکی است که نقد وستفالی شکل میگیرد.
سخنران دیگر این نشست معصومه احمدی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود. او نقد جغرافیایی در رمانها و داستانهای «کریستین بوبن» را بررسی کرد.
سخنران پایانی این نشست نیز مینا مظهری، دانشجوی دکترای دانشگاه تهران بود. او در سخنرانی خود به ارایه مقالهای با عنوان «کاربرد نقد جغرافیایی در خوانش دو رمان از دو فرهنگ: شهر پاریس در رمان «ثریا در اغما» اثر اسماعیل فصیح و رمان «رود سن قرمز بود» اثر «لیلا سبار» نویسنده الجزایری تبار فرانسوی زبان» پرداخت.
شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۹:۵۸
نظر شما