به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست «شب شکور لطفی» از مجموعه برنامههای «قرار با ستارهها» با حضور فرزانه منصوری، سعید کیانی، سیدعلی کاشفی خوانساری و سمن لطفی، هجدهم مردادماه ۱۴۰۴ در سرای اهل قلم برگزار شد.
سیدعلی کاشفی خوانساری در این نشست با اشاره به خانواده بزرگ ادبیات کودک و نوجوان گفت: من به عنوان عضو کوچکی از این خانواده، دغدغه همیشهام توجه به دوستان، عزیزان و بزرگان ایران بوده است، حالا چه در قالب شخصیت حقوقی که همه دور هم جمع هستیم، مثلاً در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و چه در هر فضا و فرصتی که در بقیه مکانها پیش میآید تا از دوستان خوب و اساتید و پیشینیانمان یادی ارجمند کنیم.
فرزانه منصوری نیز در این نشست با اشاره به خصلتهای نیکوی شکور لطفی، او را فاتح قلههای بلند خواند و عنوان کرد: در نگاه اول، لطفی کوهنورد بزرگی است که اکثر «قلههای رفیع ایران» را فتح کرده است و توانسته مدالهایی در این زمینه به دست آورد. وی در ورزش کشتی هم توانست اسم و رسمی پیدا کند و با کسب مدالهای زیاد به درجه مربیگری برسد. لطفی همچنین یکی از بنیانگذاران سازمان کوهنوردی ابرمرد است.
منصوری با تاکید بر کوهنوردی و مبارزهگری شکور لطفی، اضافه کرد: او سیاسی اندیش و از همان جوانی مبارزهگری پهلوان بود و علیه ظلم و بیعدالتی برخاست. کوهنوردان بنامی را هم تربیت کرد و با بزرگانی در عرصه کوهنوردی نیز همکار شد. آشنایی شکور لطفی با نادر ابراهیمی در اشتراکگذاری همین کوهنوردیها بود و در «سازمان ابرمرد» اتفاق افتاد. این دوستی عمیق و رفاقت تنگاتنگ آرام آرام شروع شد و به اتفاقات فرهنگی و ادبی و هنری ختم شد.
وی افزود: اولین خصیصه بعد از کوهنوردبودن شکور لطفی، این است که هنرمند و نویسنده ممتازی بود. یکی از علایق مهم او نوشتن قصه و داستانهای زیبا برای کودکان و نوجوانان است. لطفی انتشارات همگام را قبل از انقلاب با «نادر ابراهیمی» تاسیس کرد و اولین کتابهای لطفی در همین انتشارات چاپ شد. به عنوان مثال قصه «پیرزنی که میخواست تمیزترین خانه دنیا را داشته باشد» که نویسنده آن شکور لطفی بود و تصویرگرش نادر ابراهیمی؛ کتاب را از طریق تکه چسبانی یا کلاژ تصویرگری کردند و خیلی هم زیبا شد. نکته مهم این است که انتشارات همگام بودجهای نداشت، در واقع با دست خالی آن کتاب چاپ شد و خیلی مورد توجه قرار گرفت. آرام آرام این گروه هنرمند اسم و رسمی پیدا کرد و باعث شد که سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران از شکور لطفی دعوت به راه اندازی «انتشارات رادیو و تلویزیون ملی ایران» کند و او اینکار را با موفقیت انجام داد.
منصوری در پایان سخنان خود گفت: نقطه عطف دوستی من و نادر ابراهیمی با شکور لطفی، روحیه انساندوستانه شکور بود که هر دستی برای کمک به طرفش دراز میشد، میگرفت و به هر اندازه که میتوانست کمک میکرد. در واقع میتوان او را «نویسنده پهلوان» نام نهاد.
چراغی که به جای قله، مسیر را روشن کرد
در بخش دیگر این نشست سعید کیانی گفت: حکایت امروز ما، حکایت کوهنوردی است که بیشتر از آنکه قلهها را فتح کند، دلها را بهدست آورد. نخستین دیدار من با شکور لطفی در روزی در ماه دی بود؛ روزی که آسمان تصمیم گرفته بود، برف و باران را با هم بباراند. خیابانها لغزنده و هوا سوزناک بود. با هزار زحمت خود را به ساختمان کوچکی در تقاطع خیابان سمیه و ویلا رساندم؛ جایی که بعدها فهمیدم بارها و بارها پناهگاه گفتوگوها و خاطراتم خواهد شد. وقتی رسیدم، لباسهایم از باران و برف خیس شده بود، و سرمای سفری کوتاه و درونشهری تا مغز استخوانم رسیده بود. ضبط صوت را از کیف بیرون آوردم تا گفتوگویی درباره نادر ابراهیمی ضبط کنم. شکور لطفی با آرامش خاصش اشاره کرد که آن را خاموش کنم و آن جلسه بیشتر به هم صحبتی گذشت تا ثبت و بایگانی کردن حرفها.
وی ادامه داد: شکور لطفی بخش بزرگی از روشها و منابعی را که در پژوهشهایم درباره نادر ابراهیمی استفاده کردم، بیچشمداشت و بیتوقع به من داد. حتی یک بار اجازه نداد نامش را بهعنوان منبع ببرم. این فروتنی، در روزگاری که هرکسی دنبال سهمی از هر کار است، برایم شگفتانگیز بود. هر بار که جلسهای با حضور او بود، مثل جلسه بزرگداشت نادر ابراهیمی که خانم ابراهیمی در منزلشان برگزار کردند، من به عمد سعی میکردم جلسه طولانی شود؛ تا بتوانم بعد آن جلسه شکور لطفی را تا خانهاش برگردانم و در مسیر از گفتوگو با او بهرهمند شوم. راه میرفتیم و کلمههایش مثل چراغی، مسیرِ فکری من را روشن میکرد.
وی با اشاره به چیرهدستی لطفی در نسبشناسی گفت: دانش او فراتر از حوزه تخصصیاش بود، نسبشناس زبردستی بود و ریشهها را محکم میشناخت. اگر نام خانوادهای قدیمی میآمد، نسبشان را تا چند نسل عقبتر بازگو میکرد. تهران را با خیابانها، محلهها، قصهها و آدمهایش میشناخت. کاش روزی پسرش، که استاد معماری شهری است، از دانشی که از پدر درباره تهران قدیم آموخته سخن بگوید.
کیانی افزود: شکور لطفی کوهنوردی بود که دلش به دو قله گره خورده بود: نادر ابراهیمی و غلامرضا تختی. دوستی با نادر ابراهیمی برایش تجربه فرهنگی و انسانی عظیمی بود و محبت تختی برایش معیار اخلاق پهلوانی. او جزو معدود کسانی بود که تختی را نه فقط در میدان کشتی که در میدان زندگی هم میدید. تأکید داشت که «تختی مردی نبود، که دست کسی را ببوسد.» همین یک جمله تصویری کامل از آزادگی و عزت نفس او میسازد.
وی همچنین بیان کرد: آخرین دیدارمان بیصدا بود؛ او پاسخها را روی کاغذ مینوشت و آن کاغذها هنوز نزد من است. همان روز از او خواستم یادداشتها را کتاب کنیم. با لبخندی آرام تأیید کرد، اما اجل مهلت نداد و این حسرت تا امروز با من مانده است. از همان زمان تا امروز، آرزوی ساخت مستندی از زندگیاش را دارم و اینجا به صراحت از خانم دادور درخواست میکنم، که فرصتی برای گفتوگو و همکاری در این مسیر فراهم کنند، چون این زندگی ارزش ثبت شدن دارد، حتی اگر خودش هیچوقت نخواست قهرمان داستان باشد، آری شکور لطفی نویسنده، شکور لطفی دیگری نبود. نویسندگی او در ادبیات کودک، امری در جریان زندگی روان و ملموس و متعهدانهاش بود. جهان کودکان را خوب میشناخت؛ آنقدر که باید او را در شمار نویسندگان باسابقه ادبیات کودک و نوجوان ایران دانست، حتی اگر فقط چند کتاب از او به دست ما رسیده باشد.
نظر شما