یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۴
فردوسی؛ هنرمند در فضاسازی و داستانسرایی حماسی

مهدی میرزارسول‌زاده، پژوهشگر مرکز پژوهش‌های فرهنگی آذربایجان در دانشگاه محقق اردبیلی که بیشتر عمر ادبی خود را به شاهنامه‌پژوهی پرداخته است، به مناسبت پاسداشت فردوسی یادداشتی در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اردبیل- مهدی میرز رسول‌زاده: روز بزرگداشت حکیم توس، حضرت فردوسی را به همه مردم جهان تبریک باید گفت؛ چون فردوسی تنها متعلق به ایران نیست، بلکه شخصیتی فراملی و جهانی بوده و شاهنامه نیز کتاب همه انسان‌های زمین است.

استاد دکتر جلال خالقی مطلق به حق فرموده‌اند: «برای شناخت برخی از بزرگان ادب فارسی، زمان بسیاری لازم نیست؛ خیام همچون باغچه‌ای است که با گشت‌وگذاری در آن می‌شود پی به ابعاد آن برد. برخی مثل یک باغ هستند؛ همچون حضرت سعدی که باید مدتی را صرف کرد تا به بزرگی و زیبایی آن پی برد، اما حضرت فردوسی مثل یک جنگل بیکرانه است که اگر عمری را هم صرف شناخت آن کنیم، شاید کافی نباشد.»

بدیهی است که در مجالی کوتاه نمی‌توان به ابعاد شاهنامه پرداخت، اما شاید نگاه اجمالی به برخی موارد و سخن­ راندن در این باب، برای کسانی که چندان با حضرت فردوسی و شاهنامه آشنا نیستند، بدیع و نو باشد.

می‌دانیم که بسیاری از ماجراهای شاهنامه، پیشتر در متون کهن نیز بوده و فردوسی از طریق همین منابع و برخی شنیده‌ها از چند راوی موثق، آنها را به نظم کشیده است. عظمت کار ایشان در فضاسازی آن ماجراها به شکل یک زندگی واقعی است؛ به همین سبب هم وقتی در منظومه فکری فردوسی قرار می‌گیریم، نمی‌شود آن را ترک کرد. ماجرا به ماجرا کشیده می‌شویم و پیش می‌رویم. گاه عین آن را در زندگی امروزی می‌بینیم و شاید در هزاران سال بعد نیز بتوانیم آن فضا را در زندگی بشر ردیابی کنیم.
 
نیرنگ در شاهنامه
همانطور که می‌دانیم مکر و نیرنگ کار خوبی نیست، اما شاید همه ما در جاهایی از زندگی از فریب استفاده کرده باشیم؛ گرچه می‌دانیم کار پسندیده‌ای نیست. شخصیتی مثل رستم دستان که سال‌های سال پهلوان ایران زمین بوده و منش و خوی پهلوانی را در ایران رواج داده و نماد مردی و مردانگی است، هر از گاهی دست به نیرنگ می‌زند. در مبارزه با پسرش سهراب که مفروض این است او را نشناخته و نمی‌دانسته پسرش بوده؛ چه اگر می‌شناخت هم چاره‌ای نداشته و به سبب میهن‌پرستی با سهراب مبارزه کرده و ناگزیر از نیرنگ بهره برده است. زیرا می‌دانست که اگر چنین نکند، نمی‌تواند در مقابل این شیر مرد جوان بایستد.
 
در مبارزه با اسفندیار، شاهزاده ایرانی، نیز دست به نیرنگ برد. توسط پدرش از سیمرغ یاری جست و سیمرغ روش کشتن اسفندیار را به وی آموخت. این یک باور دیرینه است که اگر کسی شاه یا شاهزاده‌ای را بکشد، چون فرّه دارد، شوم‌بخت خواهد بود. رستم می‌دانست که با کشتن اسفندیار شوم‌بختی به سراغ او خواهد آمد و چنان نیز شد و به دست برادرش (شغاد) کشته شد. شبیخون نیز یک نیرنگ است؛ منش پهلوانی ایجاب می‌کند که انسان رو در رو با دشمنش مقابله کند، اما در جاهایی وقتی ایرانی‌ها مجبور شدند سرزمین‌هایی را به تملک خود درآورند، در جنگ و حمله دست به شبیخون زدند و با پوشیدن لباس مبدل تورانیان، وارد توران شدند. یا در جایی، رستم نتوانست در لباس خود بیژن را نجات دهد؛ در هیبت یک بازرگان وارد توران شد و او را از چاهی که به خاطر تعرض به قصر افراسیاب در آن زندانی شده بود، نجات داد.
 
در میان تمام این روایات، فردوسی به ما می‌آموزد با وجود نیرنگ‌های بسیار، می‌شود انسان خوبی هم بود. گاهی ناگزیرانه می‌توان دست به فریب زند، اما با همه این اجبارها می‌شود اهل ترحم نیز بود. چنان که در جریان پیران، وزیر افراسیاب، می‌بینیم. پیر دانا و کاربلدی که جنگ‌ستیز بود و چندان آن را نمی‌پسندید و در ماجرای کشته شدن سیاوش، به افراسیاب گفت این کار را نکن؛ یا بعدها که حتی افراسیاب می‌خواست سر از تن بیژن جدا کند، به این سبب که به خلوت منیژه آمده بود، پیران گفت: «ما هنوز از شومی کشته­ شدن سیاوش خلاص نشده‌ایم؛ بهتر است خون دیگری بر زمین نریزیم. همین جنگ‌ستیزی پیران باعث شد بیژن جان سالم به در برد. بعدتر در جنگ ایران و توران، گودرز، پهلوان ایرانی، در کوهستان به دنبال پیران -که زخمی شده بود- می‌رود. از دور می‌بیند که این پیرمرد به زمین می‌خورد و بلند می‌شود اما از ترس جان، باز هم می‌دود. با دیدن این صحنه منقلب می‌شود که: «کو آن شأن و شوکتی که پیران داشت؟ یک روز هم من چنین سرنوشتی را درک خواهم کرد و این بلا بر سر من هم خواهد آمد.»

در آیین جنگ آن زمان بود که وقتی دشمن را کشتی، سرش را از تنش جدا کن، به فتراک اسب ببند و به لشکر بازگردان. برای سر دشمن مژدگانی می‌دادند و این که می‌گویند «مگر سر آورده‌ای؟» از همین آیین جنگ در میان داستان‌های کهن است. وقتی گودرز به پیران رسید و دید که خون از او می‌رود، «سرش را همی خواست از تن برید/ چنین بد کنش خویشتن را ندید» دلش نیامد سر از تن او جدا کند؛ سایبانی برای او درست کرد، به پایین کوه آمد و گفت: خون زیادی از پیران جاری است؛ به زودی می‌میرد. بروید جنازه‌اش را با عزت و احترام بیاورید تا در توران دفن ‌شود.
 
در باب فضاسازی شگفت‌انگیز فردوسی در شاهنامه نگاهی کنیم به اینکه در جوامع بشری همیشه و هنوز خودکشی یک کار مذموم است، ولی وجود دارد و در واقعیت نمی‌شود آن را انکار کرد. در ماجرای لشکرکشی ایرانیان به سالاری طوس، به توران زمین، کیخسرو، پادشاه جوان، به طوس گفت از راه کلات نروند، چون برادر ناتنی‌اش (فرود) در آنجا زندگی می‌کند و احتمال درگیری وجود دارد. طوس سخن پادشاه را اطاعت نکرد؛ از راه کلات رفتند و به قلعه فرود رسیدند. بر اثر اشتباهاتی، فرود کشته شد. مادرش (جریره) نتوانست این داغ را تحمل کند و بر جان خویش عصیان کرد.
 
در شاهنامه با شخصیت‌هایی مواجه هستیم که امروز به آنها شخصیت‌های خاکستری می‌گوییم. از جمله سودابه، دختر شاه‌هاماوران، که منفورترین زن شاهنامه است. وی در ابتدا به کیکاووس بسیار وفادار بود؛ حتی وقتی برای شاه‌هاماوران پسندیده نبود که دخترش را به کاووس  دهد. کاووس به زور سودابه را تصاحب نمود، سودابه راضی بود و با او هم‌داستان شد تا جایی که وقتی کاووس در بند شاه‌هاماوران گرفتار شد، سودابه گفت مرا هم زندانی کنید تا هر جا که او باشد من هم همان‌جا باشم. اما بعدها دچار عشق ممنوع شد؛ عشقی که به فرزند کاووس پیدا کرد و ماجراهایی که در پی آن به وجود آمد. در مقابل، سیاوش را داریم که نماد عصمت در شاهنامه است و به حرمت پدرش کاووس که سودابه را بسیار دوست ‌داشت، ایران را ترک کرد و به توران رفت. ابتدا توسط افراسیاب عزیز داشته شد و بعدتر سر از تنش جدا کردند.
 
آیا فردوسی زن‌ستیز بود؟
بحث بسیار مهمی در باب شاهنامه وجود دارد؛ اینکه فردوسی را به زن‌ستیزی و مردسالاری متهم می‌کنند. من قویاً این نظر را رد می‌کنم. دیالوگ «زن و اژدها هر دو در خاک به / زمین پاک از این هر دو ناپاک به» متعلق به فردوسی نیست. دیالوگ رستم است و نباید اندیشه رستم را به پای فردوسی بنویسیم. شاید در ایران باستان چنین اندیشه‌ای رواج داشته است، اما نظر فردوسی این نیست. من در یک پژوهش مبسوط ابیاتی از شاهنامه بیرون کشیده‌ام که سخنان خود فردوسی است؛ پر از حکمت و پند و اندرز. در واقع اگر یک بیت شاهنامه را ملاک قرار بدهیم، در حق زنانی مثل فرانک که همسر آبتین بود، اجحاف کرده‌ایم. پس از اینکه کودک خود (فریدون) را به دشتبان سپرد، به او الهام شد که گذر ضحاک به اینجا می‌افتد؛ آمد و فرزند را از آنجا برد و جانش را نجات داد. به عبارتی، اولین الهام در شاهنامه بر زن وارد شده است.
 
در جایی دیگر، زنی مثل سیندخت را می‌بینیم که اگر عاقلانه رفتار نمی‌کرد، ناگزیر آتش جنگ بین ایران و سرزمینی که او در آن زندگی می‌کرد (کابل) اتفاق می‌افتاد: زال عاشق رودابه (دختر سیندخت) شده بود؛ پدرش فهمید و بر دختر خشم گرفت که هرگز شاه ایران اجازه چنین وصلتی را نخواهد داد. با پادرمیانی و ترفند، سیندخت این جنگ را به صلح مبدل کرد و حاصل آن نیز شخصیتی چون رستم شد.
 
از این دست بسیار است؛ رودابه که زنی عاقل است، تهمینه یا منیژه (با اینکه بر آیین زمان خود عصیان کرد و بیژن را به خلوت خود راه داد ولی فداکارانه وقتی بیژن در قعر چاه بود، می‌رفت و گدایی می‌کرد و تکه نانی می‌آورد و با هم می‌خوردند).
 
شرم در شاهنامه
یکی از ویژگی‌های زنان و حتی مردان در شاهنامه، پوشیده‌رویی و شرم است. خود حضرت فردوسی را شرمگین‌ترین شاعر می‌شناسم و در این زمینه نیز پژوهشی دارم ‌به نام «جلوه‌های شرم در شاهنامه». یکی از بزرگترین ویژگی‌های بارز این شاهکار ادبی همین شرم است و پوشیده‌رویی زنان.
 
شاهنامه؛ افسانه یا واقعیت؟
برای آشنایی بیشتر با شاهنامه فردوسی باید بدانیم که این اثر از سه قسمت اساسی تشکیل شده است: قسمت اسطوره‌ای، قسمت پهلوانی و قسمت تاریخی. بخش اول (اسطوره) با سلسله پیشدادیان آغاز می‌شود. کیومرث بنیانگذار این سلسله است و سیامک و هوشنگ و تهمورث... تا پسرش جمشید که چون فره ایزدی از او دور شد، توسط ضحاک کشته شد. داستان ادامه می‌یابد با فریدون که علیه ضحاک می‌شورد و ایرج و سلم و تور که پسران فریدون هستند. سلم و تور بر ایرج می‌شورند و نوه ایرج (منوچهر) انتقام نیای خویش را می‌گیرد.
 
از منوچهر به بعد، حماسه آغاز می‌شود و دوران پهلوانی است تا اینکه در زمان داریوش سوم به پایان سلسله اشکانیان می‌رسیم که در شاهنامه به دارا مشهور است. او توسط اسکندر کشته می‌شود و از اینجا به بعد بخش تاریخی شاهنامه است که با تاریخ مکتوب و مندرج انطباق دارد؛ می‌شود در آن کنکاش کرد چون بنا بر اطلاعات تاریخی فردوسی نوشته شده است. قسمت تاریخی شاهنامه، بر اساس تاریخ و اطلاعات فردوسی از وقایع تاریخی است.

وقتی پادشاهی از بهمن به همای می‌رسد، پسرش ساسان به قهر بارگاه را ترک می‌کند و بعدها از پسرش ساسان که با دختر بابک (فرمانروای اصطخر) ازدواج می‌کند و حاصل این وصلت اردشیر بابکان است، سلسله ساسانیان آغاز می‌شود که بخش تاریخی شاهنامه را دربرمی‌گیرد.
 
برای رسیدن به اینکه داستان‌های شاهنامه چقدر واقعیت دارند، باید تعریف کوتاهی از اسطوره بدهیم؛ اسطوره، تلاش عقلانیت بشر اولیه برای فهم و تسلط بر محیط پیرامونش است. ما با پدیده‌های طبیعی مثل رعد و برق، خسوف و کسوف، زلزله، مرگ، زایمان، پیری، ماه، خورشید، روز، شب، برف و... خیلی راحت برخورد می‌کنیم. چون علتش را می‌دانیم؛ اما بشر اولیه اینها را نمی‌دانست و برای هریک اساطیری ساخته بود که بتواند بر دنیای پیرامون خود تسلط داشته باشد.

فردوسی فقط ناظم شاهنامه است و در واقع، با مواد اولیه‌ای که در اختیار داشت، با هنرمندی و فضاسازی‌های ناب خود و در اختیار­ گرفتن کلمات مسحورکننده زبان فارسی، شاهنامه را ساخته است. این داستان‌ها پرداخته ذهن فردوسی نیست؛ او به منابع بسیاری که در اختیار داشت، مراجعه کرده و در بعضی جاها نیز خود به اینها ارجاع و اشاره داشته است؛

از جمله اینکه می‌گوید:

پس از روزگار سکندر جهان
چه گوید که را بود تخت مهان
چنین گفت داننده دهقان چاچ
کزان پس کسی را نبد تخت عاج

یعنی فردوسی این روایت را از دهقان چاچ شنیده است.

یا نامه راستان:
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد
چه گفت اندر آن نامة راستان
که گوینده یاد آرد از باستان
 
یا نامورنامه:
کزین نامور نامة شهریار
به گیتی بمانم یکی یادگار
 ......
مرا گفت کاین نامة شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
.....
کنون باز گردم به آغاز کار
سوی نامور نامه‌ی شهریار
یعنی این ماجرا را از نامور نامه نوشته است.
 
یا پیر دانش‌پژوه:
چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه
هنرمند و گوینده و با شکوه
که در پرده بد زال را برده‌ای
نوازندة رود و گوینده‌ای
 
یا از موبد یاد کرده، در مقدمه رفتن هفت گرد ایرانی به شکارگاهی در توران زمین:
 چنین گفت موبد که یک روز طوس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیو و گودرز و چندی سوار
برفتند شاد از در شهریار
 
یا دهقان:
به گفتار دهقان کنون بازگرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد
 
و گوینده پهلوان:
چنین گفت گوینده پهلوی
شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز از دانش و رای صید
 
یا انوشیروان:
یکی پیر بد پهلوانی سخن
به گفتار و کردار گشته کهن
چنین گوید از دفتر پهلوان
که پرسید موبد ز نوشین‌روان
 
و ... نامه خسروان یا شخصی به نام آزادسرو:
یکی پیر بد نامش آزاد سرو
که با احمد سهل بودی به مرو
 
یا مرزبان هرات، یا ماخ (پیر خراسان)، راوی شاهی، هرمز نوشین‌روان، پندهای پهلوی و ....
 
در این بین اما مهم‌ترین منبعی که فردوسی از آن بهره گرفته، شاهنامه منثور امیر ابومنصور عبدالرزاق والی طوس است که در زمان حمله اعراب از بین رفته و امروزه چیز زیادی از آن باقی نمانده است.
 
«خدای‌نامه» یا «خوتای نامگ»، اثر ابن مقفع روزبه -که زرتشتی بود و مسلمان شد و خدای نامه را به عربی ترجمه کرد- پایه کار و مغز فردوسی در سرودن شاهنامه شد. این اثر را ابن مقفع، از مردان دربار مداین انوشیروان، به دستور یزدگرد ساسانی نوشته بود. «خدای» در پهلوی، به معنای پادشاه است و صاحب؛ نه به معنای الله. فردوسی این عنوان را به درستی به خدای‌نامه یا نامه خدایان ترجمه کرده است. یکی از منابع مهم فردوسی نیز همسرش بود که مسائلی را هم از ایشان نقل کرده است.
  
هنر اصلی فردوسی، داستان­سرایی و نقل حوادث به زبان حماسی است، و گر نه از این دست داستان‌ها در بیست و چند منظومه حماسی، بسیار نقل شده اما هیچکدام به زیبایی و شیوایی شاهنامه نیست؛ طوری که اگر کسی چند بیت از آنها را بخواند، حتی اگر هم‌وزن شاهنامه نیز باشند، سریع متوجه می‌شوید که از شاهنامه نیست، چرا که شاهنامه فردوسی سلیس و شیوا و روان است. هنر فردوسی، جمع‌آوری و گردآوری این داستان‌های جسته و گریخته از کتب مختلف متون زرتشتی یا فارسی باستان و پهلوی بوده است. ضمن اینکه چون در زمان خلفا می­‌زیسته، تقیه نموده و شاهنامه را طوری ساخته که ثنویت موجود در ادیان ایران باستان چندان به چشم نخورد و یکتاپرستی ایرانیان را پررنگ‌تر کرده است.
 
داد سخن دادن درباره فردوسی کار دشواری است. در این مجال اندک نمی‌گنجد؛ به همین مقدار بسنده می‌کنم و امیدوارم جوانان به همت بزرگان بتوانند با شاهنامه بیشتر آشنا شوند و حکمت را از این مرد دانا بیاموزند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها