سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سبحان جوهری، نویسنده و منتقد ادبی: «آدمک مخوف» چهارمین اثر شاهین فولادوند است که ماجرای زندگی نسرین را روایت میکند که قربانی یک ازدواج ناآگاهانه با مردی (بابک) با گذشتهای مبهم و روانی میشود که مخاطب را به سفری پُر فراز و نشیب در دل یک معمای جنایی میبرد، معمایی که ریشه در گذشتهای تلخ و تجربههای دردناک شخصیتهای داستان دارد.
پرداختن به موضوع آزار کودکان، موضوعی بسیار حساس است و نیازمند ظرافت و دقت فراوانی در روایت است و بهطور قطع نشان از جسارت و درایت او دارد. فولادوند با انتخاب این موضوع، بهجرأت به مقابله با محدودیتها و ملاحظات اجتماعی رفته است. او با جسارت به تصویر کردن پیامدهای طولانیمدت این جنایت بر زندگی قربانیان و افراد اطرافشان به خواننده کمک میکند تا با این واقعیت تلخ روبهرو شود و به فکر مردن درباره آن وادار شود.
نویسنده در صحنهپردازی به شیوهای فوقالعاده عمل کرده است. توانایی او در خلق فضاهای متنوع و ملموس به خواننده این احساس را میدهد که همچون یک تماشاگر در دل ماجراهای داستان حاضر است. هر صحنه بهطور دقیق توصیف شده و احساسات، افکار و تعاملات شخصیتها به خوبی به تصویر کشیده شده است. روند تند داستان و ایجاد حس نوآر (به فضاهای تاریک، شخصیتهای پیچیده و پایانهای ناامیدکننده در داستانهای نوآر اشاره دارد) در روایت، از دیگر ویژگیهای بارز این کتاب است. فولادوند با استفاده از تکنیکهای فیلمنامهنویسی به خوبی در خلق فضایی تنشزا و رمزآلود موفق عمل میکند. این حس به مخاطب امکان میدهد که مرتب در حال جستجوی پاسخ به سوالات و معماهای داستان باشد و به ایجاد حس تعلیق و جذابیت بیشتر کمک میکند.
علاوه بر موضوع بکر کتاب، روایتهای تو در تو، نیز از دیگر جنبههای جذاب کتاب است. این نوع ساختار داستانی به خواننده این امکان را میدهد تا با شخصیتهای متفاوت آشنا شود و در نهایت، درک عمیقتر از رویدادها داشته باشد. در «آدمک مخوف» کودک آزاری نه فقط به عنوان یک جنایت، بلکه به عنوان ریشه بسیاری از مشکلات و تراژدیهای داستان به تصویر کشیده شده است.
تجربههای تلخ کودکی بابک نقش بسیار مهمی در شکلگیری شخصیت پیچیده و روانپریش او دارد. این گذشته تاریک به طور مستقیم بر رفتارهای خشونتآمیز و کنترلگرانه او تاثیر گذاشته و باعث ایجاد چرخهای از آسیب و تخریب در زندگی اطرافیانش میشود. نویسنده با ظرافت این موضوع حساس را به تصویر میکشد و بر عواقب طولانی مدت آن بر قربانیان و جامعه تاکید میکند. نکته قابل توجه، تمرکز کتاب بر این نیست که فقط بابک را به عنوان مجرم نشان دهد بلکه به آسیبهایی که این تجارب در وجود او ایجاد کرده و او را به این حال و روز انداخته اشاره میکند. این رویکرد باعث میشود که خواننده با ابعاد پیچیده مسئله روبهرو شود و درک عمیقتری از دلایل و ریشههای این نوع جنایت داشته باشد. میتوان تفسیرکرد که نویسنده میخواهد کودک آزاری را به عنوان یک مشکل اجتماعی پیچیده با پیامدهای ویرانگر برای قربانی و اجتماع نشان دهد.
داستان «آدمک مخوف» با ناپدید شدن ناگهانی بابک آغاز میشود و نسرین را در گردابی از ابهامات و سوالات بیپاسخ رها میکند. سرگرد فاتح، به عنوان پلیس پیگیر پرونده، نسرین را به سرنخهایی از زندگی پنهان همسرش میرساند. با ورود لیلا (زن اول بابک) به داستان، گرههای معما پیچیدهتر میشوند و نسرین بهتدریج متوجه میشود که هرگز بابک را آنگونه که باید نشناخته است.
نویسنده در شخصیتپردازی بابک، بهعنوان یک شخصیت خاکستری بسیار موفق عمل کرده. او نه یک شرور مطلق است و نه یک قربانی بیگناه. گذشته تلخ بابک، با زخمهای عمیقی که بر روح او برجا گذاشته سایهای سنگین بر زندگی او و اطرافیانش انداخته. نویسنده با فلاشبکهای بهجا و تاثیرگذار به مخاطب کمک میکند تا درک بهتری از انگیزهها و رفتارهای بابک پیدا کند و با او همدردی کند.
«آدمک مخوف» تنها یک داستان جنایی نیست، بلکه اثری است که به مضامین مهم اجتماعی و انسانی میپردازد. موضوع آزار جنسی کودکان و عواقب ناگوار آن، یکی از مهمترین مضامینی است که در این کتاب مطرح میشود. فولادوند با شجاعت و ظرافت، به تاثیرات مخرب این پدیده شوم بر قربانیان و جامعه میپردازد.
عشق، خیانت، انتقام، از دیگر مضامینی است که در «آدمک مخوف» به آنها پرداخته میشود. داستان عشق یک طرفه بنفشه به خوانندهای که او را ترک میکند و به دنبال عشق دیگری میرود، لایهای دیگر به داستان اضافه میکند و نشان میدهد که عشق میتواند هم منبع خوشبختی و هم منبع درد و رنج باشد.
یکی از نقاط قوت «آدمک مخوف» فضاسازی آن است. نویسنده با استفاده از توصیف دقیق و جزئیات حسی، مخاطب را به دل صحنههای داستان میبرد و او را در فضای تاریک داستان غرق میکند. زبان نویسنده، زبانی روان است که به خوبی با فضای داستان همخوانی دارد. نویسنده با نمایش پیامدهای جنایات و مشکلات روانشناختی ناشی از آنها به خوانندگان کمک میکند تا درک بهتری از دنیای پیچیده شخصیتها و روابط آنها داشته باشند.
شاهین فولادوند نویسندهای است که با آثار قبلی خود نشان داده که همچنان دغدغهمند آسیبهای اجتماع است و در کتابهای قبلی او هم این دغدغه آشکار است. اما «آدمک مخوف» با وجود پتانسیلهای داستانی قوی، آن گونه نتوانسته انتظارات را برآورده کند و بهنظر میرسد نویسنده در تکرار فرمولهای موفق پیشین خود گرفتار شده است.
یکی از مهمترین ضعفهای «آدمک مخوف» غلبه احساسات بر منطق روایی در برخی صحنههاست. فولادوند در تلاش برای ایجاد فضایی پرالتهاب و هیجان انگیز، گاه از پرداخت منطقی و باورپذیر داستان غافل شده و به دام احساسات گرایی افتاده است. این مسئله باعث میشود برخی از تصمیمات و واکنشهای شخصیتها غیرمنطقی به نظر برسد و در نتیجه، تعلیق و جذابیت داستان تا حدی خدشهدار شود.
علاوه بر این «آدمک مخوف» شباهتهای انکار ناپذیری با کتاب قبلی نویسنده با نام «شب تلخ» دارد. این شباهتها که درونمایهها، فضاها و حتی برخی از شخصیتها را شامل میشود، این حس را به خواننده القا میکند که نویسنده نتوانسته از قالبهای ذهنی پیشین خود فراتر رود و ایدههای جدیدی را در این اثر ارائه دهد. این تکرار به ویژه برای مخاطبان میتواند ناامیدکننده باشد.
مسئله دیگری که در «آدمک مخوف» به چشم میخورد تعدد زیاد شخصیتها و عدم پرداخت کافی به آنهاست. فولادوند در این کتاب، تعداد زیادی شخصیت را وارد داستان میکند، اما به دلیل محدودیت حجم و زمان، فرصت کافی برای معرفی و پرداخت ابعاد مختلف آنها را پیدا نمیکند. در نتیجه بسیاری از شخصیتها سطحی و تکبعدی باقی میمانند و نمیتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند. این امر، هم به درک انگیزهها و کنشهای آنها آسیب میزند.
مورد بعدی ناهمگونی در لحن دیالوگهاست. کیفیت دیالوگها در طول داستان یکسان نیست. در کنار دیالوگهای قوی و حسابشده، شاهد دیالوگهای دمدستی و آبکی نیز هستیم که از جذابیت اثر میکاهد.
نقطه ضعف دیگر داستان، تغییر ناگهانی ژانر است. داستان که با روایتی جنایی و پُر از تعلیق آغاز میشود، بهتدریج به یک داستان عاشقانه برای (لیلا و سیاوش) تغییر مسیر میدهد. این تغییر ژانر ناگهانی، انسجام و تمرکز روایی را بر هم میزند و ممکن است مخاطبانی که به دنبال یک اثر جنایی و نوآر هستند را دلسرد کند.
مسئله مهمتر دیگر، عدم توازن در شخصیتپردازی است. نویسنده توجه بیش از حدی به شخصیت لیلا داشته و با فلاشبکهای متعدد به زندگی او، زمان زیادی را به این شخصیت اختصاص داده است. در مقابل، شخصیت نسرین که به عنوان قهرمان داستان معرفی میشود، به حاشیه رانده شده و فرصت کافی برای پرداخت به ابعاد مختلف شخصیتی او در داستان داده نشده است. این عدم توازن، باعث میشود که مخاطب نتواند به درستی با نسرین ارتباط برقرار کند و انگیزه و کنشهای او را درک کند.
بحث بعدی، ابهام در پرداختن به برخی موضوعات است. نویسنده در پرداختن به زندگی نوید و بنفشه، با پردهپوشی و ابهام عمل کرده است. این امر باعث میشود که منظور نویسنده به طور کامل به مخاطب منتقل نشود و سوالاتی بیپاسخ در ذهن او باقی بماند. این پردهپوشی، احتمالاً ناشی از محدودیتهای موجود در پرداختن به این مسائل تابو بوده است، اما در نهایت به درک ناقص مخاطب از داستان منجر میشود.
با وجود این انتقادات، نمیتوان از تلاش فولادوند برای خلق یک اثر جنایی و پرکشش چشمپوشی کرد. کتاب همچنان دارای لحظات هیجانانگیز و معماهای جذابی است که میتواند خواننده را تا انتها با خود همراه کند. بهطور کلی، این اثر در مقایسه با آثار قبلی فولادوند، یک گام به جلو محسوب میشود و نشان میدهد که نویسنده برای حفظ جایگاه خود دست به نوآوری و ارائه ایدههای جدید زده است.
نکته دیگر اینکه در حق «آدمک مخوف» کملطفی شده و این اثر آنطور که شایسته است، دیده نشده است. شاید تبلیغات کمتر در فضاهای مجازی و رسانهها، یا نگاه منتقدان و خوانندگان به قالب کماقبال فیلمنامه در استان باعث شده این کتاب تا حدی نادیده گرفته شود. در واقع، این اثر پتانسیل خوبی دارد و با وجود برخی انتقادها، ارزش و جایگاه بالایی را در کارنامه نویسنده کتاب دارد، اما به دلیل این کمتوجهی، فرصت دیده شدن کامل آن از دست رفته است.
نظر شما